روی سایت ضربان احساس|سیماچراغچی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Sima.Ch
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 37
  • بازدیدها 2,387
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Sima.Ch

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/17
ارسالی‌ها
121
پسندها
4,760
امتیازها
21,263
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
عالیجناب جان
این که تمام زندگی ام را صرف تو کرده ام چیز عجیبی نیست آخر تو تنها دارایی من در این سرزمین تنهایی هستی
لبخندت جان تازه ای به رگ هایم تزریق می کند صدای بم دوست داشتنی ات تار و پود دلم را به بازی می گیرد
عشق دلم
تو چه در وجودت داری که من دیوانه را مجنون خود کرده ای؟
رازت را به من هم بگو شاید من هم توانستم با معجون تو،تو را واله و شیدای خود کنم.
 
امضا : Sima.Ch

Sima.Ch

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/17
ارسالی‌ها
121
پسندها
4,760
امتیازها
21,263
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
روحم را بوی دلتنگی فرا گرفته است قلب مفلوکم دل به بم مردانه ات بسته بود امان از نبودنت که طعم گس را مهمان دلم کرده است
گاهی دیوانگی چیره بر منطقم می شود دست پیش می برم تا خبرت کنم که بیایی؛بیایی و دل مرده ام را زنده کنی
جان جانانم
اشتباه از من بود من قدر روزهای با تو بودن را ندانستم کاش می شد فقط یک بار دیگر طعم با تو بودن را بچشم کاش می شد فقط یک بار دیگر نام خوش آهنگت را بر زبان برانم و تو بگویی جانم و من در همان حال جانم را فدایت کنم
 
امضا : Sima.Ch

Sima.Ch

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/17
ارسالی‌ها
121
پسندها
4,760
امتیازها
21,263
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
خاطراتت مرا زنده نگه داشته است زنده ای که بوی مردگی می دهد نمی دانم می دانی که این لیلیِ شیدایت نگران آنیموسش شده است؟
آنیموس قصه های من
یادت نرود که قول داده بودی حتی در غیاب من مراقب وجود با ارزشت باشی لیلی ات را ببخش می دانم با قساوت قلب تو را در قلعه ی تنهایی ات رها کردم اما بدان تنها برای شادی جان جانانم بوده است
ذره ای از نگرانی هایم کاسته نشده است هنوز هم تک به تک عاداتت را روی قلبم حک کرده ام هنوز یادم است که تا زمانی که من یادآوری نمی کردم هیچ نمی خوردی یادم است که خود را در روزمرگی هایت غرق می کردی
آری جان جانان
من تو را از خود دیوانه ام بیشتر می شناسم من قلبم را پیش تو گذاشته ام و روحم به امید وصال تو زنده است
این مرده ی زنده نما را به باد فراموشی نسپار
این مرده ی زنده نما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sima.Ch

Sima.Ch

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/17
ارسالی‌ها
121
پسندها
4,760
امتیازها
21,263
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
زن ها موجودات عجیبی هستند عاشق که می شوند حاضرند تمام وجود خود را فدای معشوق کنند اگر به زن ها جفا هم کنی باز هم دیوانه وار دوستت دارند
زن که در خانه ات باشد بوی زندگی مشامت را نوازش می دهد
زن دلبری کردن را خوب بلد است می داند چطور دلت را اسیر نگاهش کند
او روی تمام زنان اطراف تو حساس است مبادا دست روی نقطه ضعفش بگذاری و دلِ از جنس شیشه اش را بشکنی
حسادتش می تواند تمام دنیا را به خاک و خون کشد حسادت خفته در روحش را زنده نکن
این گل زیبا را نیازار
بگذار بوی خوشش همیشه در مشامت باشد
مبادا او را ترک کنی که نفسش به نفست بند است.
 
امضا : Sima.Ch

Sima.Ch

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/17
ارسالی‌ها
121
پسندها
4,760
امتیازها
21,263
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
نبودنت مرا ناچار کرده است تا به هر دستاویزی که به تو مرتبط می شود چنگ بیندازم اما فایده اش را میبینی؟
حال شیدایت اسفناک است هرکس که مرا می بیند نبود تو را حس می کند تمام مردم این شهر نبود تو را فریاد می زنند آخر دستان من خالیست
پاییز فرا رسیده است
عزیزجان پاییز داغ دل مرا تازه می کند پاییز بوی تو را می دهد
گاهی از خود متنفر می شوم کاش این من نبودم کاش منی دیگر بودم اگر منی دیگر بودم همه چیز شیرین می شد
من،تو و باران ترکیبی است که با تصور آن دلم غنج می رود
یادت است؟قرار بود گرمای وجودت شوم حال سردی وجودم را فرا گرفته است
می دانم حال منتظر عشق بی معرفتت هستی امابگذار بگویم که انتظار فایده ندارد من برنخواهم گشت به خاطر خودت می روم طوری می روم که نامم از صفحه ی قلبت زدوده شود
دلبر جان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sima.Ch

Sima.Ch

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/17
ارسالی‌ها
121
پسندها
4,760
امتیازها
21,263
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
روزها از پی هم می گذرند
زندگی جاریست اما دل خالیست
نفسی می آید و می رود
قلب من از تب و تاب افتاده است
این تراژدی تلخ ثمر نبود توست
 
امضا : Sima.Ch

Sima.Ch

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/17
ارسالی‌ها
121
پسندها
4,760
امتیازها
21,263
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
بی لیاقتی که اکتسابی نیست جانم وراثتی است کسانی هستند که از بدو تولد بی لیاقتند من هم جزو همین دسته قرار می گیرم
آری حدست درست است من همان کسی هستم که لیاقت داشتن پادشاهش را نداشت من همان عاشقی هستم که تو اکنون دلدادگی اش را زیر سوال برده ای
در رسم عاشقان بی وفایی جایی ندارد اما گاهی باید دلت را در نطفه خفه کنی و بگذاری منطق قد علم کند
پادشاه آتش من
دیدار ما امکان پذیر نیست ما دو خط موازی هستیم که هیچگاه به هم نخواهیم رسید باید یکی از ما بشکند من خودم را شکستم اما نه در جهت تو بلکه در جهت خوشبختی تو خود را فدا کردم
مرا ببخش
امیدوارم خدا دلش برایم بسوزد و آن دنیا تو را ببینم
دیدار ما تا قیام قیامت
 
امضا : Sima.Ch

Sima.Ch

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/17
ارسالی‌ها
121
پسندها
4,760
امتیازها
21,263
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
قلبم آکنده از احساسات ناب بود تو آمدی و تمام آن را ربودی حال با این نفس های یکی در میان چه کنم؟
با جسم خالی ام چه کنم؟
رفتی و ندانستی من،بی تو من نیستم دلم برای روزهای پیش از تو تنگ شده است
عزیز جان
پادشاه دل بی خانه و کاشانه ام
لطفا برای لحظه ای به خوابم بیا
بیا اما نگو پس از رفتنم چه رنجی متحمل شدی؟
من طاقت شنیدن دلخوری هایت را ندارم من طاقت دیدن عواقب رفتنم را ندارم من طاقت ناراحتی تو را ندارم
امروز همه چیز را پیش بینی کرده ام می دانم تظاهر می کنی که مرا فراموش کرده ای اما ته دلت هنوز هم مرا دوست می داری می دانم نفرت را در دلت کاشته ای من بد بودم اما تو نباش قلب مهربانت را از من نگیر
 
امضا : Sima.Ch

Sima.Ch

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/17
ارسالی‌ها
121
پسندها
4,760
امتیازها
21,263
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
ضربان احساسم گوش فلک را کر کرده است اما تو نمی شنوی
چشم انتظاری دلداده ات را نمی بینی
چشمم به در خشک شد که بیایی که بیایی که بیایی
بیایی و به تنهایی مطلقم پایان بخشی
اما نیستی و وجودم آکنده از نیستی شده است
نفس های آخرم گواه دلتنگی ام است
توقع ندارم بیایی
تو فقط بمان
بی من یا با من فرقی ندارد فقط بمان...
 
امضا : Sima.Ch

Sima.Ch

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/17
ارسالی‌ها
121
پسندها
4,760
امتیازها
21,263
مدال‌ها
10
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
پادشاه من بودی در قلمرویت فرمانروایی می کردم مگر نه اینکه ملکه ات بودم؟
نمی خواهی ملکه ات را ببینی؟بگذار برایت بگویم
گیسوان مواجم که شاهد رقص دستانت در میان آنها بودم،حال رنگ سفید آن را پوشانده است
چشمانم که جمالت را طواف می کرد فروغش را از دست داده است حال،حس یعقوب را درک می کنم من هم از فراق یوسفم در مهلکه ی دلتنگی گیر افتاده ام
پادشاه آتش من
پادشاه من بمان
من توان دیدن ملکه ای جز خود را ندارم
برای من بمان
بمان
من جز ماندنت و حس وجودت چیزی نمی خواهم...
 
امضا : Sima.Ch
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا