اشعار رهاشده کاربران مجموعه اشعار پوچ | شیما اسماعیلی

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Es_shima

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/17
ارسالی‌ها
621
پسندها
7,325
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهانِ باز ،بسته ست
درِ تنگِ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته ست
نمی دانم چه می خواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
"هوشنگ ابتهاج"

*قالب های شعری خاصی رو انتخاب نمیکنم که فقط همون رو کار کنم ؛ بستگی به حال و هوام غزل ،مثنوی ،چهاربیتی ، نو و ... رو میگم

*
اسم اثار رو پوچ گذاشتم چون فعلا به هر چی نگاه می کنم پوچی میبینم ! و مناسب تر از این واژه تو لغاتم پیدا نکردم و چون افکاره که شعر رو می سازه افکار من الان فقط پوچه!پس پوچ رو می سازه!
پوچ: واژه ای ساده و پر معنی(در پست های بعد باز تر خواهد شد )

...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Es_shima

Es_shima

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/17
ارسالی‌ها
621
پسندها
7,325
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
images-16.jpg

نقشِ تنهاییِ من بارانی‌ست
صفحه‌ی زندگی‌ام طوفانی‌ست

عقبم پل به سیاهی خُفته...
رو به رویم همه اش ویرانی‌ست

به کُدامین نفسم دل بندم؟
وقتی حتی نفسم اجباری‌ست!


Es_shima
شیما اسماعیلی
 
امضا : Es_shima

Es_shima

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/17
ارسالی‌ها
621
پسندها
7,325
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
images-24.jpg

به اوجِ بی ستاره می کشانیم
به سرزمینِ سردِ عشق
به باتلاقِ سرنوشت

به حسِ درد به حسِ دور
به حسِ مرهمِ عبور

به من که بعدِ تو شکست
به این نگاهِ بی غرور

تو را کجا بیابمت منِ غریبِ از منم
تو را کجا بشانمت منِ عزیز تر از منم
 
امضا : Es_shima

Es_shima

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/17
ارسالی‌ها
621
پسندها
7,325
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
kicp_mahafsoun-20171005-0006.jpg



جغد تاریک دلم ترسی ندارد از شبُ
بهر چندی پوچ او را تا به زندان برده اند.

های های گریه اش را می شناسم در شبُ
این همه درد نهان؟ او را به پنهان برده اند!

ترس من تنها از این افراد نادان است و بس
گرچه من را هم همین ها پیش رندان برده اند.

خواب بودند و نفهمیدند که عمری ما را
تا جهنم بی ثمر، در راه خندان برده اند.

۲۰۱۵/۱۰/۰۱

پ.ن:
این شعر حدوداً برای ۱۶ سالگیم بود. ترجیح دادم بدون ویرایش قرارش بدم.
 
امضا : Es_shima

Es_shima

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/17
ارسالی‌ها
621
پسندها
7,325
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
4#

کاش بودی و می دیدی
که غمِ دوریِ تو...
شاخه ی خشک زِ احساسِ مرا
شاعر کرد.
....
کاش بودی و می دیدی
که غمِ دوریِ تو...
حکم خاموشیِ فریادِ مرا
صادر کرد.

______

"کاش بودی...کاش بودی...کاش بودی...و تمام."
 
امضا : Es_shima

Es_shima

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/17
ارسالی‌ها
621
پسندها
7,325
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
5#

شاید روزی به من و بی کسی ام سر بزند
در کنارِ خانه ام بایستد و در بزند

این همه درد عجیب است ولی می کِشَمَش
و امید!بس فریب است و من می کُشمش

که تنم سرد و بسیار که خسته ، شاید ...
که رسیدم به درِ بسته،چرا من باید ....

این که دارد به سرم می کوبد جانم را...
این تنفر که به هر دم نفسم دارم را...


این هوا بسیار سرد است، در دلم سرد تری
کاش روزی گذری من کنم از بی خبری
 
امضا : Es_shima

Es_shima

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/17
ارسالی‌ها
621
پسندها
7,325
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
۶#
تو ای بدخوی بدسیرت، چو جوهر بر قلم دادم
کنم بزمی به پا اکنون، بترس از خشم فریادم..

من آن رسوای بی پروا، که سر را داده بر بادم
دگر صبر و تحمل نیست! خموشی رفته از یادم
.
نباشم مثل تو هرگز، نبودم دل خوشِ جایی...
تویی پوشالی و خالی! خودت هم خوب می‌دانی!

برو نامت نشد باقی و یا جایت کمی خالی
و من دل خوش به گل‌هایی همانند گلِ قالی

توانایی من ذاتی‌ و تو ترسی و اندازی
کلوخ وسنگ هایت را، و من فکرِ بر اندازی...

اگرچه دور و گاهی پوج، و گاهی هم مسرّانه‌
اگرچه پیله دور من، دل و ذهنم چو پروانه‌

بزن تیغُ بزن خنجر، بزن آن سنگ‌هایت را
ببین این رنگ یکرنگی، بشویم رنگ‌هایت را؟!
 
امضا : Es_shima

Es_shima

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/17
ارسالی‌ها
621
پسندها
7,325
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
منم آن خسته‌ی افسرده‌ی راه، ای دریغا که رهم بس دور است
ضجه‌ها هی نزدم خشم شدم؛ آه... اما، چشم انسان کور است.

من ندانستم تو اما خوب بدان، دوشمن ما دوستی بیش نبود!
هر چه رفتیم جلو، باز باختیم. سهم ما هرگز به از پیش نبود.

منتظر بودم. می‌دانم تو آمدی تنها خودت را قاتل جانم کنی!
عاقبت رسوای عالم می‌شوم... می‌رسد روزی که عریانم کنی


زندگی و افکار مردم برای من، بی نهایت مسخره و پوچ است
منم آن مریض دیوانه‌ی شهر، گفته‌اند تنها علاجش کوچ است!
 
امضا : Es_shima

Es_shima

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/17
ارسالی‌ها
621
پسندها
7,325
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
۸#


دلم تنگِ تو است. می‌فهمی؛ نه؟!
که امشب هم گریزانم کمی، نه؟!

چه سخت است بی تو بودن، از تو خواندن
《خودت گشتی مقصر》 با منی نه؟!

دلم تنگ است برای بودنت که...
نشد هیچ چیز برایم ماندنی، نه!

کجایی تو؟! اگر چه در کنارم...
ولی روحت شد از من راندنی، نه؟!
 
امضا : Es_shima

Es_shima

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/17
ارسالی‌ها
621
پسندها
7,325
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
۹#

معتاد به خواندن و سرودن، معتاد به دیوانگی گشتم.
حاشا که در میکده بستند. عمری پی میخوانگی گشتم.

از خوش برانید مرا، نیش زیاد است.
درگیرِ از این خویش، به بیگانگی گشتم.

عشقی که نبود و دگرم هیچ نیاید
محکوم به تقدیر و به همخوابگی گشتم.

راه اندرِ این شب زیاد است ولیکن...
آن وقت منِ پیر باز به بیراهگی گشتم.

امیدِ عبث! صبح که دمی وصل و لقایی...
آباد نشد. من پیِ ویرانگی گشتم؟

هرکس که به دنبال رفاه، خانه‌ی خویش است
من خسته ز خانه، پیِ بی خانگی گشتم...

گویند که:《جوانی و بسی خام، همین است!》
من در کفِ این عمر، به پیرانگی گشتم.

کم کم گذر عمر برایم چه زیاد است!
عاشق که شدم لیک، به میرانگی گشتم.

مُرد مَرد و نشانی که دگر نیست مرام را
خاموش...! زبانی که به مردانگی گشتم.

محکوم به بودن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Es_shima
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا