روی سایت احساسم مرد |masome_a کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masome_a
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 18
  • بازدیدها 1,675
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

masome_a

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/12/17
ارسالی‌ها
689
پسندها
7,774
امتیازها
24,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
بنام خداوند احساس ها ☆


مجموعه دلنوشته های : احساسم مرد

نویسنده : معصومه آقاعلی


lszn_احساس.jpg

احساسم مرد...

مثل یه سنگ شدم...

نه میخندم و نه میخندانم!

گوشه ای مینشینم و به تمام خاطراتم فکر میکنم!

زمانی که شاد ترین بودم ...

شلوغ بودم و میخندیدم...

ولی حالا...

احساسم بعد او مرد...
 
آخرین ویرایش
امضا : masome_a

masome_a

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/12/17
ارسالی‌ها
689
پسندها
7,774
امتیازها
24,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
زندگی شاد بود...

خنده از روی لب هایم خدا حافظی نمیکرد...

ولی الان باید ساعت ها منتظر بمانم تا بر من

سلام کند!

قدر روز های شادم را ندانستم!

افسوس...
 
امضا : masome_a

masome_a

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/12/17
ارسالی‌ها
689
پسندها
7,774
امتیازها
24,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
به آینه نگاه میکنم...

۱سال گذشت...

این زندگی در این یک سال بد گذشت...

سخت گذشت...

تلخ گذشت...

اما هر طور بود گذشت و قلب من را مانندیک سنگ ،سخت و سفت کرد...

احساسم مرد...
 
امضا : masome_a

masome_a

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/12/17
ارسالی‌ها
689
پسندها
7,774
امتیازها
24,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
آلبوم در دستانم ...

باز یاد قدیم...

در افکارم غوغاست!

کاش هیچ اثری از او نبود.

کسی که رفت و من را مانند شیعی بی ارزش رهاکرد...

چرا نمیتوانم از یاد ببرمش!

دیگر توان ندارم!

احساسم مرد...
ولی او نمیمیرد!
 
امضا : masome_a

masome_a

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/12/17
ارسالی‌ها
689
پسندها
7,774
امتیازها
24,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
چرا محو نمیشود؟

چرا فراموش نمیشود؟

چرا؟
و هزاران چرای دیگر...

خسته و درمانده شدم...

آرزوی مرگ دامانم را گرفته است!

احساسم مرد...

پس چرا من نمیمیرم؟
 
امضا : masome_a

masome_a

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/12/17
ارسالی‌ها
689
پسندها
7,774
امتیازها
24,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
بر روی صندلی مینشینم...

فنجان چای در دستانم بخار میکند...

باز یاد او...

زمانی که هردویمان بر روی صندلی مینشستیم و با لبخند چای میخوردیم ولی حالا...

رفت و بر روی قولش که قرار بود تا آخر بماند نماند و رفت...

احساسم مرد...
پس چرا خاطرات نمیمیرند؟
 
امضا : masome_a

masome_a

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/12/17
ارسالی‌ها
689
پسندها
7,774
امتیازها
24,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
خاطراتی که ماننده کنه با من چسبیده اند!

ولم کنید ...

بگذارید در حال خود بسوزم و بسازم!

دنیای نامردی!

ولم کن تا بتوانم

هر آن چیز که هست و نیست را از خاطر ببرم!

من بی احساس شدم!

احساسم مرد!
 
امضا : masome_a

masome_a

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/12/17
ارسالی‌ها
689
پسندها
7,774
امتیازها
24,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
چه روز هایی داشتم...

چه روز هایی داشتیم...

چه روز هایی بود...

چه ساعت هایی داشتیم...

همه هش در یک ثانیه دود شد!

و در همان لحظه

احساسم مرد!
 
امضا : masome_a

masome_a

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/12/17
ارسالی‌ها
689
پسندها
7,774
امتیازها
24,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
برایش در همان لحظات ختم گرفتم...

گریه کردم!

غصه خوردم!

زندگیم را مرور کردم!

ودر آخر

سعی کردم آن انسان سابق نباشم

سنگ باشم از نوع سرد

ببر باشم از نوع وحشی

انسان باشم از نوع بی احساس

چرا؟

چون احساسم مرد!
 
امضا : masome_a

masome_a

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/12/17
ارسالی‌ها
689
پسندها
7,774
امتیازها
24,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
ولی درخلوتم

نرمم ماننده پنبه

آرامم مانند آب

خروشان مانند باد

زندگی این را از من خواست!

با گرفتن احساسم!
 
امضا : masome_a
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا