مطالب جالب ترس

  • نویسنده موضوع fat_adl
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 671
  • کاربران تگ شده هیچ

fat_adl

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/3/18
ارسالی‌ها
68
پسندها
709
امتیازها
5,063
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #1
خوابگاه دانشگاه ساختمانی سه طبقه است و تمام دانشجویان پسر در تمام سطوح سنی در آنجا ساکن هستند. گاهی اوقات، برخی از دانشجویان ارشد به دانشجویان سال اول و تازه وارد زور می گفتند و قلدری می کردند. به هر حال روزی یکی از همین پسرها ی قلدر که سعی داشت به دانشجوی زیردستش زور بگوید، آن چنان درس عبرتی گرفت که تصور می کنم تا آخر عمر آنرا از یاد نبرد. او «مین» نام داشت. شبی «مین» به اتاق دوستش در طبقه دوم می رود تا با هم درد دل کنند. طولی نمی کشد که او متوجه می شود خیلی دیر شده، درنتیجه با دوستانش خداحافظی می کند و راهی اتاقش می شود. شب خیلی گرمی بود و گهگاهی نسیمی گرم می وزید. شبها محوطه خوابگاه در سکوت کامل فرو می رود و فقط صدای جیرجیرکها از بیرون ساختمان به گوش می رسد. اواسط هفته بود و همه زود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

fat_adl

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/3/18
ارسالی‌ها
68
پسندها
709
امتیازها
5,063
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #2
روزینا دسپارد در خانه پدریش در چلتهام,انگلستان آماده خواب شده بود.وقتی لباس خواب را پوشید صدای پای مادرش را از پشت در شنید. اما وقتی در را باز کرد راهرو بیرون خالی بود. به درون راهرو سرک کشید وزنی را دید که لباس سیاه بر تن دارد و دستمالی به صورت گرفته و پای پله ها خاموش ایستاده است.بعد از چند ثانیه زن از پله پایین رفت. شمع در دست روزینا خاموش شد ودیگر چیزی ندید. شروع ماجرا در ژوئن 1882 بود و هفت سال پیاپی شیح سیاهپوش توسط اعضا خانواده مکرر دیده شد . حال شبح مثل یکی از اعضا خانواده شده بود. روزینا سعی کرد با شبح گفتگو کند اما هر بار شبح سرش را پایین می انداخت و ناپدید می شد . مراسم شام در خانه دسپارد تبدیل به مراسم اعصاب خرد کنی شده بود زیرا شبح بر دو نفر از حاضرین ظاهر می شد وبر بقیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

fat_adl

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/3/18
ارسالی‌ها
68
پسندها
709
امتیازها
5,063
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #3
دوست او چنین گفت : در آن دور و بر کسی سیگار نمی کشید ، شمعی روشن نبود و من ندیدم که لباس او از جایی آتش بگیرد . باور نکردنی است اما شعله ها از درون او زبانه می کشید . دیگر شاهدان نیز همین نظریه را تایید کردند و سرانجام در گزارش مرگ دختر چنین آمد : مرگ بر اثر آتش سوزی از منشائی ناشناخته ایجاد شده است. خوشبختانه چنین موارد خلق الساعه ای از آتش سوزیهای انسانی بندرت اتفاق می افتد اما مواردی از آن در تاریخ ثبت شده است . در اسکس شمالی در انگلیس و در قرن ۱۷ جنازه زنی پیدا شدکه در کلبه اش سوخته بود اما با وجود شدت سوختگی هیچکس و هیچ چیز دیگری به جز رختخواب پیرزن صدمه ندیده بود . یکی از شاهدان حادثه چنین گفته بود : هیچکس علت واقعه را نفهمید . او در دنباله سخنانش به مکافاتی آسمانی اشاره کرد اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

fat_adl

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/3/18
ارسالی‌ها
68
پسندها
709
امتیازها
5,063
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #4
تیاناک طبق افسانه‌های فیلیپینی، به شکل یک کودک ظاهر می‌شود. او اغلب به شکل یک نوزاد تازه ‌متولدشده درمی‌آید و در مکان‌هایی مانند جنگل‌ها گریه سر می‌دهد تا توجه مسافران از همه‌جا بی‌خبر را به خود جلب کند. وقتی قربانی، بچه را برمی‌دارد، تیاناک به شکل واقعی خود درمی‌آید و به او حمله می‌کند. تیاناک، علاوه بر زخمی کردن قربانیانش، علاقه دارد مسافران را گمراه کند و کودکان را بدزدد. عدّه‌ای می‌گویند تیاناک، روح کودکی است که مادرش پیش از تولد او مرده است. این نوزاد در خاک متولد شده و به همین دلیل به این شکل درآمده است.
 

پیوست‌ها

  • Tiyank_1.jpg
    Tiyank_1.jpg
    4.9 کیلوبایت · بازدیدها 31

fat_adl

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/3/18
ارسالی‌ها
68
پسندها
709
امتیازها
5,063
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #5
روحی با موهای قرمز


احتمالا برخی از افراد با ناحیه « روت چهل و چهار» آشنا هستند. ولی آیا هرگز چیزی راجع به روح پلید آنجا هم شنیده اید؟ بسیاری از افراد در رابطه با این روح دچار تجربیات وحشتناکی شده اند. گفته می شود که او موهای قرمز رنگی دارد و اغلب تی شرتی پشمی به رنگ روشن و شلوار جینی آبی رنگ به تن دارد. برخی از افراد مدعیند که او ناگهان در اواسط اتوبان ها و جاده های خلوت و متروکه ظاهر می گردد وحتی بعضی او را زیر گرفته اند و زمانی که بر می گردند تا ببینند آیا شخصی در آنجا افتاده یا نه ، با جسدی مواجه نمی شوند. اگرچه، روح پلید آن چنان خنده بلندی از ته دل سر می دهد که باعث می شود که مو به تن همه راست شود. برخی دیگر ادعا می کنند که او سرش را به شیشه جلوی اتومبیل می چسباند، خنده کریهی سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

fat_adl

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/3/18
ارسالی‌ها
68
پسندها
709
امتیازها
5,063
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #6
رستوران مردگان
از یه نفر شنیدم:
با خانومم راهی شمال شده بودیم تا یه پنجشنبه و جمعه آرام و خوش
داشته باشیم.حدود غروب از خونه راه افتادیم جاده کمی شلوغ بود
اما جارجرود و رودهن رو که رد کردیم خلوت و خلوت تر شد .
حدودا نیم ساعت مونده بود برسیم که . . .


با خانومم راهی شمال شده بودیم تا یه پنجشنبه و جمعه آرام و خوش
داشته باشیم.حدود غروب از خونه راه افتادیم جاده کمی شلوغ بود
اما جارجرود و رودهن رو که رد کردیم خلوت و خلوت تر شد .
حدودا نیم ساعت مونده بود برسیم که به پیشنهاد خانومم گفتیم شام
رو یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ISET1

fat_adl

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/3/18
ارسالی‌ها
68
پسندها
709
امتیازها
5,063
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #7
اتاق شماره 13
آخرهای بعد از ظهر یک روز جمعه بود ، و "رزا “ که تازگی ها، با خانواده اش به “دیتون” نقل مکان کرده بودند برای ثبت نام وارد دبیرستان جدیدش شد. مدرسه بزرگ قدیمی ، خشک و بیروح به نظر می آمد . پیچکهای چسبان ، که بر لبه های بام رشد کرده بود بین پنجره ها و خشتهای پوسیده دیوارها، جدایی انداخته بود . آت آشغالها و ته سیگارها ، سطح باغچه های محصور محوطه را, پوشانده بود. هیچ دانش آموزی در حیاط به چشم نمی خورد . و راهروهای داخل دبیرستان نیز خلوت و تقریباً همه ی کلاسها خالی بود. اما هنوز دفترداران ، سر کارشان بودند. کارمند زن میانسالی به او کمک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ISET1

fat_adl

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/3/18
ارسالی‌ها
68
پسندها
709
امتیازها
5,063
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #8
داستان نفرین شده
نیمه شب یکی از روزهای ماه ژولای بود ابرها جلوی ماه رو گرفته بودند

و زوزه های گرگها از دور بگوش میرسید قبرستان سنتیگو مه آلود بود

آلفرد نگهبان قبرستان در حالی که با یک دستش فانوسی را گرفته بود و

با دست دیگر قلاده سگش را به‌آرامی جلوی اتاقکش قدم میزد.

چهرش گرفته و تا حدودی عصبی بود با نگاهی تهدید آمیز به قبری که روبرویش بود

نگاه کرد و با صدایی لرزان گفت: واقعا مرده - باورنکردنیه

سپس از جیب کت خاکیش یک روزنامه ی مچاله شده را درآورد

و در حالی که بسمت اتاقش مبرفت آرام روزنامه را میخواند :‌

مانیک آرتود قاتل روانی بالاخره کشته شد.همانطور که میدانید مانیک

که تا کنون 3 بار توسط نیروهای پلیس دستگیر شده بود و هر سه بار

از زندان فرار کرده بود بالاخره توسط شلیک مامور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ISET1

fat_adl

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/3/18
ارسالی‌ها
68
پسندها
709
امتیازها
5,063
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #9
داستانی ترسناک بر اساس رویدادهای واقعی.
آنها به خانه ای متروکه در مزرعه خود نقل مکان می کنند، اما دائما با رویدادهای نگران کننده روبرو می شوند. بازیگران فیلم های برتر در لوس آنجلس، تایید می کنند که فیلم “توطئه” واقعا ترسناک است..

فیلم هیجان انگیز "توطئه"، داستان روح سرگردانی است که از یک سرگذشت واقعی اقتباس شده است. جیمز وان، کارگردان فیلم های ترسناک "اره” و "دسیسه گر"، در این فیلم رویدادهای واقعی خانواده پرون را در ایالت رود آیلند آمریکا دنبال می کند که دارای پنج دخترند و به گفته او مورد ارعاب ارواح شیطانی قرار گرفته اند.


http://axgig.com/images/01445889354905234517.jpg

آنها به خانه ای متروکه در مزرعه خود نقل مکان می کنند، اما دائما با رویدادهای نگران کننده روبرو می شوند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ISET1

fat_adl

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/3/18
ارسالی‌ها
68
پسندها
709
امتیازها
5,063
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #10
کلبه شیطان
حدود پنجم یا ششم عید بود برابر با جشن تولد ۲۰ سالگی پسری لاغر اندام و قد بلند
ساکن نارمک به نام محسن برای تولدش تصمیم داشت با صمیمی ترین دوستش علیرضا
به ویلای یکی دیگر از دوستانشان که در حوالی جنگلهای گلستان بود بروند.
ساعت از دوازده ظهر گذشته بود محسن با شادی از در خانه بیرون زد.ار ماشین شد و بسمت خونه ی
علیرضا حرکت کرد سپس علیرضا هم سوار شد و دوتایی بسمت شمال راه افتادند.
ساعت از ۸ گذشته بود و نصف بیشتر راه را رفته بودند هوا حسابی تاریک شده و گرفته بود.
باران هرازگاهی میبارید و هوا سرد بود . دوطرف جاده را جنگل های وسیع پوشش داده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ISET1

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا