روی سایت زمستان سوزان | پریچهر صادقی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/18
ارسالی‌ها
946
پسندها
19,424
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
«به نام خالق»
زززمستان.jpg


نام دلنوشته: زمستان سوزان
نام نویسنده: پریچهر صادقی


مقدمه:
این زمستان با همه ی فصل های قبل، فرق دارد.
این زمستان، سرد نیست.
گرم است.
گرمایش از شعله ی عشق در دل من و تو نشأت گرفت.
ذره ذره، برف ها را آب کرد.
فصل زمستان را سوزاند.
این زمستان چقدر سوزنده بود...
 
آخرین ویرایش
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/18
ارسالی‌ها
946
پسندها
19,424
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
دستانت را می گیرم.
مثل لمس آتَش است؛ آرامش در وجودم، به غلیان می اُفتد.
چقدر لذت بخش است...
 
آخرین ویرایش
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/18
ارسالی‌ها
946
پسندها
19,424
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
روی برف ها نشسته ام.
سرمایش را حس نمی کنم؛ بی حسی در کنار تو چه خوب است...
شاید بگویی بی مربوط است؛ اما از لمس دستان تو، زمستان هم برایم سرمایی ندارد.
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/18
ارسالی‌ها
946
پسندها
19,424
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
هر بار به چشمانت، نگاه می کنم.
از گرمایش، ذوب می شوم.
نمی دانم...
شاید تو اینطوری، برف ها را آب می کنی!
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/18
ارسالی‌ها
946
پسندها
19,424
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
در پیاده رو ریزه ریزه، بلور های برف روی موهایم می نشستند.
احساس سرما کردم.
ناگهان دلم برایت تنگ شد.
حیف! که کنار من نبودی.
زمستان، حتما از گرمایت کم می آورد...
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/18
ارسالی‌ها
946
پسندها
19,424
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
چرا همه از زمستان دل گیرند؟!
از سرما و سوزش، شکایت می کنند.
بگذریم...
آنها که تو را ندارند.
وگرنه دلگیری، یادشان می رفت.
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/18
ارسالی‌ها
946
پسندها
19,424
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
خورشید، به برف ها می تابد.
مثل همیشه...
اما زمستان ادامه دارد.
تعجبی ندارد؛ خورشید که مثل تو نیست.
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/18
ارسالی‌ها
946
پسندها
19,424
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
اواسط زمستان است.
هوا مثل هر روز گرم نیست.
دلم می گیرد.
جای دستان تو، میان دستانم خالیست!
 
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/18
ارسالی‌ها
946
پسندها
19,424
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
فنجان چای را بر لب گذاشتم.
لب سوز بود.
اما نمی دانم چرا با وجود داغی اش، دوباره از سرما لرزیدم.
جالب است...
مثل اینکه، تنها وجودت التیام بخش سرما است.
 
آخرین ویرایش
امضا : سالخورده و گربه اش

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/18
ارسالی‌ها
946
پسندها
19,424
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
امروز برف سنگینی بارید.
تحمل سرما، حتی داخل سکونتگاه هم سخت بود.
از درزها و گوشه های خانه، سوز سرما می آید.
دلم هوایت را کرد...
 
امضا : سالخورده و گربه اش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا