نمایشنامه نمایشنامه سنجاق نقره ای | tromprat کاربر یک رمان

  • نویسنده موضوع tromprat
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 1,901
  • کاربران تگ شده هیچ

tromprat

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
364
پسندها
7,801
امتیازها
21,263
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
اسم نویسنده: tromprat
اسم نمایشنامه : سنجاق نقره ای
ژانر: #معمایی #جنایی


پیرزن صاحب کلکسیون: ایزابلا
خدمتکار شخصی پیرزن: امیلی
کنت جوان: اریک
کارگر: بارن
پلیس:جیسون
کاراگاه خصوصی:دیوید


خلاصه:

دیوید: تمام مظنون های ما کشته شدن و بجز ما چهار نفر که تو روز قتل پیش هم بودیم کسی نمونده ،امکان نداره کسی تو این جزیره دور افتاده بوده باشه که بخواد هم قتل انجام بده و هم وقت داشته باشه تمام جواهرات رو با خودش ببره
اریک: امکان هر چیزی وجود داره، شاید هم قاتل خودش رو مخفی کرده تا توی زمان بهتری فرار کنه
جیسون: ولی اینجا به جز قایقی که تو خونه خود ایزابلا مخفی شده هیچی نیست.......
دیوید: چرا به فکر خودم نرسید ،شاید باید بریم همونجایی که قایق رو مخفی کردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

tromprat

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
364
پسندها
7,801
امتیازها
21,263
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
صحنه اول

سالن پذیرایی بسیار مجلل با دو دست صندلی های سلطنتی که یک دست طلایی و شکلاتی رنگ و دیگری آبی کله غازی بودن به چشم میخورد که با چیدمان خاصشون باعث شده بود سالن به دو بخش و دو رنگ مجزا تقسیم بشه.ویترین بزرگی از جنس شیشه با حاشیه های چوبی که به شکل بال فرشته کنده کاری شده بود نقطه تمرکز اتاق به شمار میومد،اندازه بسیار بزرگش باعث شده بود که بیشترین دید رو در سالن داشته باشه و در سمت راست صحنه قرار داشت درست کنار ست مبلمان سلطنتی طلایی. طبقات شیشه ای ویترین پر از جواهرات قیمتی بودن که به مجسمه های نیم دست اویزون شده بودن، هر طبقه مختص به جواهرات خاصی بود.دختر ریز نقشی پرده های مخملی رنگ سمت چپ سالن رو به سختی و آرومی کشید ،یونیفرم کهنه اش نشون میداد جزوه خدمه ی اون خونه به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

tromprat

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
364
پسندها
7,801
امتیازها
21,263
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
امیلی بی حوصله بلند شد و دستمالی رو از جیبش خارج کرد ،کنار ویترین ایستاد و با دقت شروع به تمییز کردنش کرد .همزمان در سالن که پشتش قرار داشت به آرومی باز شد و مرد جوانی روی اولین صندلی نشست
امیلی: پیرزن خرفت ،معلوم نیست چقدر از این و اون تونسته بکنه که همچین جواهراتی رو جمع کرده .اه مرده شورت رو ببرن اریک که منو تو همچین دخمه ای زندانی کردی
اریک: به این ویلا میگید دخمه؟
امیلی: وای......(دستش رو محکم به قفسه سینه اش فشار داد و ویترین خورد)
اریک: مراقب باشید ممکنه ویترین رو بندازید
امیلی: نمیخواد شما دیگه بگید چیکار کنم.......ببخشید برای بی ادبیم (سرش رو زیر انداخت و همچنان که نفس نفس میزد به سمت ویترین برگشت)
اریک: چقدر حساس و زود رنج هستید خانم جوان.......شما رو به زور اوردن به این ویلا؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

tromprat

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
364
پسندها
7,801
امتیازها
21,263
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
ایزابلا: اریک عزیزم ،اینطوری که میگی نمیتونم تا فردا صبر کنم ........راستی ،کسی ازت پذیرایی کرد (به سرعت برگشت و نگاه سرزنشگرش رو متوجه امیلی کرد) .....دختره احمق ،تو رو اوردم اینجا که نقش مجسمه رو ایفا کنی؟ مفت میخوری میخوابی و هیچکاری نمیکنی....
اریک: آروم باش عزیزم ،چقدر حرص میخوری .....بله از من پذیرایی شد و حتی گفتن که اتاقم آماده اس میتونم استراحت کنم ولی منتظر بودم که هر چه زودتر تو رو ببینم
ایزابلا خواست حرفی بزنه که بارن در سالن رو کامل باز کرد
بارن: خانم......(صداش شبیه به فریاد زدن بود) تمامی مهموناتون تشریف اوردن
ایزابلا: کاش میشد از دست این موش های کثیف اطرافم خلاص میشدم که لازم نمیشد دعوتشون کنم ....(با تکبر قدمی به سمت مهمونا برداشت ) خیلی خوش اومدین
دوتا مرد با ظاهری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

tromprat

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
364
پسندها
7,801
امتیازها
21,263
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
جیسون: اریک فکر نمیکنی جلوی دوتا پلیس درمورد ساکت کردن کسی نباید حرف بزنی...(نیشخند تمسخر آمیزی میزنه و به دیوید نیم نگاهی میکنه)
اریک: نه، اونقدری که به خودم و رشوه اطمینان دارم .....از شما دوتا پلیس نمیترسم
ایزابلا :آقایون من فکر میکردم برای تولد من جمع شدید ولی انگار برای کسب و کار اومدید اینجا ،جیسون ممنونم که خانمت رو نیوردی
جیسون: توقع نداشت دعوتش نکنی ،حتی منو هم بازخواست کرد که چرا دعوتش نکردی
دیوید: چرا نباید خانم جیسون میومد؟
ایزابلا: دیوید عزیزم ،من.........
اریک: عذر منو بپذیر عزیزم که دخالت میکنم و وسط حرفت میوفتم (رو به دیوید ادامه داد)......ایزابلا از هم جنسای خودش متنفره و نمیتونه تحملشون کنه ،خصوصا اگر جوانتر و همینطور ثروتمندتر باشه
دیوید: یعنی علنا به هم جنسای خودتون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

tromprat

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
364
پسندها
7,801
امتیازها
21,263
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
امیلی وارد سالن میشه و تا میخواد حرفی بزنه ،ایزابلا از جاش بلند میشه
ایزابلا: به تو یاد ندادن در بزنی بعد وارد بشی ،کلفت بی همه چیز
امیلی:ببخشید خانم
ایزابلا: خب نوشخوار کن......(دختره بی همه چیز معلوم نیست بارن توش چی دیده اوردتش اینجا)
اریک: آروم عزیزم ،خوب نیست با خدمه ات اینطوری برخورد میکنی...امیلی جان چی میخواستی بگی؟
ایزابلا: اریک!.......امیلی جان، چیه میگی !
امیلی : اومدم بگم میز آماده اس، تشریف.......
ایزابلا: از جلوی چشمام زودتر گورت گم کن ....اریک تو به این بی همه چیز میگی عزیزم؟
اریک: تا جایی که یادم میاد من بهش نگفتم عزیزم
ایزابلا: جیسون ،تو یه چیزی بگو .......زود باش ،تو نشنیدی؟
جیسون: ایزابلا عزیزم تو داری خیلی خودتو عذاب میدی، میدونی که اریک کلا خانمها جوان و زیبا رو دوست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

tromprat

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
364
پسندها
7,801
امتیازها
21,263
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
صحنه دوم

اتاق زیبا و مجلل ایزابلا توی نور کم و تاریکی فرو رفته بود. پرده های زرشکی ضخیم سمت چپ صحنه اجازه ورود نور رو نمیدادن، تنها منبع روشنایی درون اتاق چراغ خواب قرمزی بود که روی میز کنسول قرار داشت.رنگ قرمز تقریبا روشن اتاق استرس خاصی رو به بیننده منتقل میکرد، ایزابلا روی تخت سلطنتیش دراز کشیده بود و پتوی بزرگی که طرح اسب طلایی رنگ داشت روی سرش کشیده بود و بلند بلند گریه میکرد . اریک بدون در زدن وارد اتاق شد و محکم بهم در رو بهم کوبید.
اریک: بلند شو....با توام یالا بلند شو و ادای دختر بچه هارو در نیار
ایزابلا: تو حق نداری با من اینطوری حرف بزنی( چند باری فین فین نمایشی کرد و دوباره برگشت زیر پتو)
اریک: خودت رو لوس نکن ،حوصله ام سر رفته از اینکه هر سال باید برای جشن تو فیلم بازی کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

tromprat

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
364
پسندها
7,801
امتیازها
21,263
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
ایزابلا: این حرفت توهین به شرافت اشرافیه منه اریک ،متوجه ای داری چی میگی؟
اریک: اوه.....ببخشید مادمازل که شرافت اشرافیتون رو نادیده گرفتم و نشون دادم چه لاشخوری هستید
ایزالا: تو حق نداری تو خونه من به من توهین کنی....
اریک: فراموشش کن ایزا... حوصله بحث کردن درمورد اتفاقای گذشته رو ندارم
ایزابلا: تو شروع کردی! اونوقت به من میگی ساکت باشم؟ اونم در مقابل این همه بی احترامی!
اریک: خسته ام کردی بهت گفته بودم که درمورد مادرم شوخی ندارم ،این همه ثروت از شوهرای مرده قبلیت داری ... از بابای من چی میخوای؟
ایزابلا: خودتم خوب میدونی اگر من ثروت اونا رو به ارث بردم به تو هم چیزی رسیده! تو که از خودت هیچی نداشتی و نداری ....تمامش از منه
اریک: من از حرفات یه کلمه هم چیزی حالیم نمیشه ...مردن شوهرای تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

tromprat

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
364
پسندها
7,801
امتیازها
21,263
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
اریک: صدات خیلی اروم بود، بلندتر تکرار کن عزیزم
ایزابلا: (به حالت عصبی ولی با کنترل تن صداش)گفتم قبول میکنم عزیزم،حالا سنجاقم رو بده
اریک به سمت داخل اتاق روی پاشنه پا چرخید و به سمت پنجره رفت. با حرکتی سریع پرده اتاق رو کنار زد که نور به اتاق تاریک قرمز رنگ هجوم اورد
ایزابلا: چرا پرده رو کشیدی؟ نمیبینی هنوز روزه و من خیلی وقته توی اتاق تاریک بودم و چشمهام آزار میبینن! وای نکنه کور بشم؟ تو باعث از دست رفتن زیبایی های ذاتی منی
اریک: ایزبلاعزیزم چرا یه جوری رفتار میکنی انگار زیباترین دوشیزه کل کشوری.... تو و من خوب میدونیم که همه اینا فیلمه برای دلبری ولی منکه تو رو میشناسم
ایزبلا: چرا هیچوقت نتونستی منو دوست داشته باشی؟ منکه عشقم رو همه جوره بهت ثابت کردم
اریک: چقدر بحث کردن با تو خسته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

tromprat

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
364
پسندها
7,801
امتیازها
21,263
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
اریک خسته و کلافه کنار پنجره ی قدی گوشه پذیرایی ایستاده بود و به آرومی سیگار برگش رو دود میکرد. جیسون بی هدف گیلاس دستش رو حرکت میداد و گاهی از لبه لیوان مایع سرخ رنگ ریزش میکرد. امیلی کنار اتاق ایستاده بود و هر از گاهی نگاهی به زنگ دعوت به غذا نگاه میکرد و دوباره سرش رو پایین مینداخت.
دیوید: شاید بهتر باشه که امیلی بره بالا و ایزابلا رو صدا کنه
جیسون: بنظرم اریک بره بهتره چون هم اون ناراحتش کرده هم ایزی از امیلی خوشش نمیاد
دیوید: چرا از امیلی خوشش نمیاد؟
اریک با چشمهای به خون نشسته حرکت کرد و کنار دو مرد دیگر توی صحنه نشست
جیسون: چون دخترای جوان، اریک رو به هیجان میارن... اینطور نیست اریک!
اریک: به نفعته سکوت کنی جیسون چون تضمین نمیکنم که در مقابل نیش کلامت ساکت بشینم
جیسون: خیلی رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا