نمایشنامه مجموعه نمایشنامه پرسه در حوالی مردگان | نارین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع T.Heydarzadeh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 656
  • کاربران تگ شده هیچ

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
636
پسندها
4,381
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نمایشنامه کوتاه : برچسب
نویسنده، نارینه
شخصیت ها
مراد: مرد رفتگر پنجاه ساله
فریبا: زن معتاد سی ساله
آسمان هنوز نیمه تاریک است، سوز اواخر ماه آذر باعث یخ زدگی همه جا شده است، مرد رفتگر روی لباس زرد رنگش کاپشن ضخیمی پوشیده ، زیر لب* غرغر کنان مشغول انجام وظایفش است.
مراد: چه سرمای استخون سوزیه لامصب! سگ هم تو این هوا از لونه اش در نمیاد( جارو را روی زمین می کشد) اخه نیگاه هر چی کوفت می کنن آشغالشو زرت رو زمین پرت می کنن، پفک ، چیپس....هر آشغالی که ضررش زیاده بیشتر می خورن،حتی اون تربچه بابایش کیانوش، آخه قحطی اسمه ...دختر خل وضع این همه اسم خوب تو دنیا هست، روی اسم کیانوش دست گذاشت...ای خدا مصبتو شکر...چند روز دیگه توله سگ تولدشه، سر برجه یه چیز خوب براش می گیرم.
کنار درختی می ایستد تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
636
پسندها
4,381
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
فریبا سیگاری آتش می زند و کام عمیقی از دود به سین*ه اش می برد.
فریبا: نه بابا خوشم اومد، عمو بخت النصر بنال ببینم کی هستم؟
مراد: هه...یه زن معتادِ بد کاره ای....برو زن نزار دهنم باز نشه..
فریبا: پیری درتو بزار....ای هیچی نمیگم داری عین اسب چار نعل می تازونی، یه بسته سیگار داده هر برچسبی دلش می خواد می چسبونه!
مراد: مگه دروغ میگم؟ اگه ننه و بابای درست و حسابی داشتی تو این ساعت با این سر و وضع تابلو گدایی سیگار نمی کردی!
فریبا: آخه پیری از اون موی سفیدت خجالت بکش، شما آدما عادت دارین از روی ظاهر آدم ها بدترین قضاوت ها رو درباره شون بکنین، بعدشم حکم صادر می کنین و تا چوبه اعدام هم میرن (
دست درزیر مانتوش کرد و بالشتکی را بیرون آورد به طرف پیرمرد پرتاب کرد) من یه بازیگر تو یه صحنه دوربین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
636
پسندها
4,381
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
نمایشنامه: ما مرده ایم......شما چطور؟
شخصیت ها
نویسنده تازه کار
استاد
نویسنده: من دلم می خواد نوشته هام مثل نوشته های شما باشه...
استاد: مال من مگه چطوره؟
نویسنده : مال شما زنده اس...
استاد: زنده؟ یعنی چطور؟
نویسنده: خوب چی جوری بگم، شخصیت ها مثلا اینکه جون دارن و انگار فیلم می بینی.
استاد : خب من تو ذهنم فیلم می بینم و بعد می نویسم.
نویسنده: چه جوری؟
استاد: می خوای یادت بدم؟
نویسنده: آره دیگه....
استاد: خب تو اول کی باهام آشنا شدی؟
نویسنده: اول اسم رمانت نظرمو جلب کرد، بعدش سبک متفاوتش که ترکیبی از دیالوگ بود.
استاد: بعدش؟
نویسنده: بعدش اومدم بهت تبریک گفتم ، اسمتم عجیب و غریب بود، بعدش از خودم خجالت کشیدم رمانهای خودم درب و داغون بود...بعد برای رمانت شروع کردم به نقد نوشتن و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
636
پسندها
4,381
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
کبری: بیست و هشت ساله خانه دار
احمد: سی و پنج ساله، راننده تاکسی
برای تعطیلات دو روزه به شمال سفر کردند.
کبری: چه آفتاب تندیه لامصب، ( کلاه حصیریش را جلوتر می کشد) بیا از این ور ب یم چند تا صدف جمع کنم برای سعیده!
احمد: نزاشتی یه کم تخمه بگیرم لب ساحل میریم بیکار می مونیم!
کبری:احمد هیس یواشتر بابا آبرومون میره( نگاهی به اطراف می کند) انگار اومده استادیوم فوتبال ببینه!
احمد: کبری این وقت صبح که کسی این ورا نیست ، واسه کی کلاس میایی؟
کبری : احمد یه نیگاه به آسمان صاف بکن ؛ از هوا و این دریا لذت ببر!
احمد با پایش ضربه ای به زباله های ساحل می زند.
احمد: کله سحری خواب نما شدی زن؛ هوا خوریاتو کردی بیا بریم یه جا پیدا کنیم کله پاچه بزنیم تو رگ!
کبری: بی ذوق یه کم صبر کن الان خورشید بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

موضوعات مشابه

عقب
بالا