همگانی دفتر اشعار کاربران یک رمان

sama..s

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
28/7/17
ارسالی‌ها
10
پسندها
47
امتیازها
65
سن
24
سطح
0
 
  • #21
به من میگفت که از عشقش دست بکشم
برای همیشه دور اسمش خط بکشم
بهش گفتم عاشق نشدی تلخی نکشیدی
چگونه دور دیوانگی یک خط بکشم؟
گفت من خود عاشق دیگری ام..
خدا..کمک کن از او دست بکشم
قانعم ومنت عشاق کشیدن چرا؟
ترجیح میدهم شبها سیگار یک بند بکشم
در نبودش با بی خوابی سر کنم
عاشقانه بر روی قاب عکس دست بکشم
کارم به خودزنی بکشد اخر..اما
روی این رگ بی رحم یک خط بکشم
اشکهایم را به دوش می کشم تا اخرش
قطع نمی شود...نه نمیشود دست بکشم
چشمهای سیاهش هنوز در فکرم هست
بزنم قید تو را پرده بر عشقت بکشم..
قلب من با تک تک خندهایت درگیر است
عاقبت از حرف دل دست بکشم یا نکشم
عشق..ای حسی که دامان مرا سوزاندی
چشمهایت را ببندم....یاکه درد را بکشم
بر روی دیوارت تصویر دو تیله را..
عاشقانه با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,327
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • #22
بطن مادر

کاش از روز اول چشمهایم بسته بود
یا که دیوار دلم مخروبه نبود

کاش از اول بی دل و دیوانه وار
مهر دل بر خانه ی همسایه نبود !

کاش کوچه ی دل بن بست بود
کاش می شد چشم بست و زنده بود

کاش می شد زندگی کرد عمر را ؛
یا مرا مادر ز بطن زاده نبود !

زینب میشی . اشعار شکوه لحظه ها
 
امضا : زینب میشی

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • #23
به سلامت رفتم!
ز دیاری که مردم آن شهر
زردی صورتم را
سبب بوسه شیرین من از سرخی لب های تو میدانستند
و مرا میراندند
و آنها نمی دانستند
که اگر دانه ی برفی بنشیند به سرم
من تو را می طلبم
و تو هم نمیدانستی
که اگر دم پاره شود
با غره یک چشم عوام
من تو را میخواهم
تو هم از من طلبی میکردی
و منم فاعل آن کار شدم
به سلامت رفتم!
رضوان نیسی
 
امضا : roro nei30

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,327
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • #24
تلخ

میشود تلخ نشد از غم این روزگار؟
یا که دید و ساکت ماند در انزجار؟



آدمان چون گرگ به جان هم زدند
همچو گرگ یکدگر را می درند


کاش ما را رهایی بود زین روزگار
یا که بود پای فرار زین نقشین نگار


خاکیان بنگر چه بلواها کنند
بر زمین آشوب و غوغا میکنند


ای خداوند زمین و آسمان
منجی عالم تو ما را بررسان


ما که درماندیم در ظلم و جفا
چون اسیر زنجیر به پاییم در خفا


زینب میشی . اشعار شکوه لحظه ها
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,327
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • #25
شعرها و آدمها

شعرها چه آسان مردند

مثل آدمها دَرون دوران

وقت برای ساختن وزن و هم قافیه نیست

مثل آدمها جوان پژمردند

شعر زمانی وزن ، ردیف ، قافیه داشت

مثل آدمها که زنده زندگی میکردند

هر غمی بود فراموش میشد

آدمان ساده بودن را مبدل به نفس میکردند

ولی حال عصر دود و ماشین و اتم

مثل گنجشک در قفس بی صدا افسردند

شعر و عشق جایی ندارد در دل

وقتی آدمها زنده زنده مردند


زینب میشی اشعار شکوه لحظه ها
 
امضا : زینب میشی

Soran

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
11/1/18
ارسالی‌ها
233
پسندها
3,444
امتیازها
16,763
مدال‌ها
4
سطح
10
 
  • #26
ساعتی با ما باش!
ساعتی با عاشقان این دیار
ساعتی با دلبران این دو قطبی های ناز،
شاه رگ های دل بی تاب باش
عشق بی معنیست! آری...
ما به هم وابسته ایم
چون کبوتر در ره بادیمو پرها بسته ایم
ما کبوتر های عشقی در ره نوریم! ما!

ایضلاً…راهی که باید رفت را گم کرده ایم…

soran..
 
امضا : Soran

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,327
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • #27
فرش به راه

کاش بودی که دلم تنگ نگاهت گشته
نیستی و دلم غرق به یادت گشته


ای کاش بدانی که تو را چشم براه منتظرم من
آهسته قدم بِنه که دل فرش به راهت گشته


زینب میشی . کتاب طلوع نازنین
 
آخرین ویرایش
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,327
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • #28
لحظه آخر

لحظه ی آخر نگاهت درد داشت
قاب چشمان سیاهت قطره اشکی سرد داشت


تا که از در بردی جسمت قلب من درهم شکست
خانه ی عشقم خراب چون بلور احوالم شکست


کتاب اشعار شکوه لحظه ها. زینب میشی
 
آخرین ویرایش
امضا : زینب میشی

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • #29
باز هم یک کلبه در بلندی های واز
و درونش من و تو چون پرستو های ناز
در کناری چون مهر، کاسه ای پر کشمش
رو به رومان چایِ، قسمتی از تفرش
تو نگاهم کنی و، من روم قربانت
تارو پودت حسن است، می شوم مهمانت
آفتاب سوزان، می شود بس تابان
تا ببالد بر تو، خسروی چون خوبان
قوری چایی را، به کناری بگذار
استکانت بردار، لب سر آن بگذار
قند خواهی تو چکار، تو خودت چون قندی
تو خودت چون ماهی، گر صبایی خندی


Soran Soran
 
امضا : roro nei30

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,327
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • #30
وصله ی جان

کاش مرا با تو اقرب و نزدیکی بود
یا کزین خون تو را جانی بود


دل تو را مشغول و بر دست دعایم شب و روز
کاش از این حمد تو را سبز براتی می بود


محرم دل شده ای پاره به پاره تن من یاد تو
کاش ازین پاره تنم بر تنِ تو وصله ی جانی بود


می برم صبح و به هر شام دعایی به فلک
کاش تو را فضل و کرم رحم خدایی می بود


تا خدا بر تو کند لطف و فضیلت کرمی از ذاتش
کاش دعایم اثری و خدایت تو را منت سرشاری بود


کتاب اشعار شکوه لحظه ها . زینب میشی
 
امضا : زینب میشی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا