- تاریخ ثبتنام
- 16/8/19
- ارسالیها
- 903
- پسندها
- 24,407
- امتیازها
- 40,273
- مدالها
- 34
- سن
- 18
سطح
28
- نویسنده موضوع
- #11
از تصور ضایع شدن رها با آن ابروهای بور درهم و لبان آویزانش در دل نیشخند میزنم. قدمی برمیدارم و من قدمهایم با این لباس پفدار و سنگین هم محکم است. با دردی که در پهلو و پاهایم پیچیده و دواندوان تا ریشهی مغزم رسیده. زیپ چادر سیاهم را میکشم که باز صدای محکم عزتی در کوچه میپیچد. تحکم صداها را دوست دارم.
- خانم پناه یه لحظه...کریمی جان میشه لطف کنید یه پتو و قهوه برای خانم پناه هم بیارید؟
میچرخم و به دستیار کریمی که مشغول تعارف قهوه به عوامل است مینگرم. با وجود اینکه خون در رگهایم یخ بسته است، دستم برای مخالفت بالا میآید. رسا و پرتحکم صدایش میزنم تا گوشهای ضعیفش از این فاصله بشنود.
- اصلاً نیازی نیست خانم کریمی زحمت نکشید؛ فقط اگه امکان داره یه تاکسی...
- خانم پناه یه لحظه...کریمی جان میشه لطف کنید یه پتو و قهوه برای خانم پناه هم بیارید؟
میچرخم و به دستیار کریمی که مشغول تعارف قهوه به عوامل است مینگرم. با وجود اینکه خون در رگهایم یخ بسته است، دستم برای مخالفت بالا میآید. رسا و پرتحکم صدایش میزنم تا گوشهای ضعیفش از این فاصله بشنود.
- اصلاً نیازی نیست خانم کریمی زحمت نکشید؛ فقط اگه امکان داره یه تاکسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش