• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم تراژدی رمان دل ز آشیان، رهایی می‌طلبد | یکتا عنصری نویسنده انجمن یک رمان

کدام شخصیت رمان را دوست دارید یا باهاش ارتباط می‌گیرید؟


  • مجموع رای دهندگان
    18

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,407
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
از تصور ضایع شدن رها با آن ابروهای بور درهم و لبان آویزانش در دل نیشخند می‌زنم. قدمی برمی‌دارم و من قدم‌هایم با این لباس پف‌دار و سنگین هم محکم است. با دردی که در پهلو و پاهایم پیچیده و دوان‌دوان تا ریشه‌ی مغزم رسیده. زیپ چادر سیاهم را می‌کشم که باز صدای محکم عزتی در کوچه می‌پیچد. تحکم صداها را دوست دارم.
- خانم پناه یه لحظه...کریمی جان میشه لطف کنید یه پتو و قهوه برای خانم پناه هم بیارید؟
می‌چرخم و به دستیار کریمی که مشغول تعارف قهوه به عوامل است می‌نگرم. با وجود این‌که خون در رگ‌هایم یخ بسته است، دستم برای مخالفت بالا می‌آید. رسا و پرتحکم صدایش می‌زنم تا گوش‌های ضعیفش از این فاصله بشنود.
- اصلاً نیازی نیست خانم کریمی زحمت نکشید؛ فقط اگه امکان داره یه تاکسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,407
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
- من دیگه آب روغن قاطی کردم آبجی، مامان مغزم رو از صبح تلیت کرد ریخت تو آب‌گوشت امشبش؛ یا الان بلند شو بیا یا این‌که می‌شینم همه چیز رو برای رقیه خاتون و بابا تعریف می‌کنم.
عاصی شده انگشت بر گونه‌ی سرخم می‌کشم‌. می‌پندارم سیلی که از رها خوردم اگر واقعی بود چقدر درد داشت! از همین حالا تا سکانسی که قرار است لگدمالش کنم می‌توانم ثانیه‌ها را بشمارم. حداقلش حرص همیشه سرکوب‌شده‌ام را این‌گونه بروز می‌دهم و اما، هیچ‌کس نمی‌فهمد من چقدر از همه چیز پُرم... .
- آشیان منو می‌شنوی؟ عالیه! فقط تو سالم بودی که انگار تو رو هم باید ببریم گوش‌پزشکی...ببین میرم میگم ها.
تن صدایش که تند و عصبی می‌شود، ابروان قیطانی‌ام را به وصال هم می‌رسانم. انگشت اشاره و شستم را طبق عادت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,407
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
لباس عروسی‌ را با مانتوی سبز بته جقه دوزی شده‌ای عوض می‌کنم. نمی‌دانم با چه سرعتی سوار تاکسی می‌شوم، چگونه خود را می‌رسانم و اکنون چه مدت است از لا به لای درب کوبه‌‌نشان خانه، حیاط را می‌پایم. با وجود چراغ باغی‌های دور تا دور حیاط هم به زور می‌توانم پدر و عمو ایرج را ببینم. بر یکی از تخت‌های چوبی و فرش لاکی محبوبم نشسته‌اند و انار سرخ دانه می‌کنند. آب دهانم برای انار ترش دانه‌ درشت جاری می‌شود و دلم غنج می‌رود. امان از معده‌ام که سر ناسازگاری با موردعلاقه‌هایم دارد. لبخند بر لبان خشکم جان می‌گیرد و خستگی‌هایم را همان‌جا پشت در می‌گذارم. من دردم را اگر در این خانه بیاورم، همه‌چیز کاملاً تیره می‌شود. از بساط چله‌ی عمو و پدرم دور میز گرد چوبی می‌گذرم و می‌کوشم کمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,407
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
نگاه بی‌حسم میان فلوکس آبی همیشه در کوچه و پدر می‌گردد. بر نرده‌ها تکیه می‌زنم و عطر حیاط آب و جارو شده که بوی خاک باران خورده می‌دهد، نفس می‌کشم...نفس می‌کشم. آرامم، آرامِ آرام.
- خودتون بهتر می‌دونید سر کلاس بودم. الان هم که این‌جام، لزومی به نگرانی نیست.
از گوشه‌ی چشم نگاهم می‌کند و عسلی‌هایش سوسو می‌زند. به جز او، تماممان چشم مشکی هستیم و عسلی شاید تنها رنگی‌ باشد که من از آن بیزارم. چشم از من بر پیراهن چهارخانه‌اش و بعد کاشی‌های یکی در میان قرمز_سفید می‌دزدد.
- از این به بعد زودتر بیا.
پلک بر هم می‌فشارم؛ اشکالی ندارد. بی‌حسی مطلق صدایش که شعله زیر دیگ جوشان معده‌ام می‌افکند را می‌گویم. این که هرگز نگران من نشده و به فکر آبرویش است، به جهنم! می‌خواهم جوابی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,407
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
گوشه‌ی لبم نرم بالا می‌رود. اهمیتی به یزدانی که دزدکی زبان بیرون می‌دهد و پله‌ها را پرصدا بالا می‌رود، نمی‌دهم. حال من خوب است؛ با وجود سرمایی که در استخوان‌هایم نفوذ و نفسم را تنگ‌ کرده، با درد شقیقه‌ها و معده‌ی خالی‌ام. خوبِ خوب، همچو پرستویی که بر بام خانه نغمه می‌خواند. با پدری که از احوالم نمی‌پرسد و مادرم که جز تمیزی خانه به چیزی فکر نمی‌کند. من خوبم؛ خودم برای خوب بودنم بس است. همین که عمو ایرج فال حافظ که اعتقادی به آن ندارم برایم می‌گیرد، همین که یزدان از پشت پنجره بر فالم هرهر می‌خندد، همین حال آرام امشب و همین هندوانه‌ی شیرینی که عمو با دعای "قادا بالامیزی ،بو گئجه کسدوخ"* می‌برد، بس است. به شمعدانی‌های آویزان از پله‌های خانه‌ی عمو در آن سوی حیاط،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,407
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
دست به کمر می‌شود و با شب‌گون‌های ریزش در چشمان سردم نگاهم می‌کند. دامن چین‌دار پُرگلش را با وسواس می‌تکاند و می‌پاید که هیچ کجایش به چهارچوب در برخورد نکند. همین‌طور که بیرون می‌آید، مادام دستانش را ضدعفونی می‌کند. یک درصد همین اهمیتِ به نظافتش را می‌توانست به من یا برادرم نثار کند. من اما خیلی وقت است که اهمیتی نمی‌دهم. شاید از همان کودکی‌‌‌‌‌...همان‌جا که بر زمین پر از گل خوردم و کسی دستم نگرفت! همان‌جا که فهمیدم تنهایم و هیچ‌کس اما نفهمید. دهان کج می‌کند و رو به پدر پوزخند می‌زند.
- ببین، خوب ببین. اون‌هایی که گفتن دختر به باباش میره حتماً یه چیزی می‌دونستن. لنگه‌ی خودته، فقط به فکر خودشه.
نگاه خنثی‌ام میان پدر که سرش را بین دستانش گرفته و مادری که قصد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,407
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
گوی‌های ریزش همسان با چانه‌ی چال‌دارش می‌لرزد و من باید دلم برایش بسوزد؟ پس چرا مملوء از بی‌حسی‌ام؟ نکند بهار از یاد من رفته است...پاییزم؛ سرد، دلگیر، طوفانی. می‌خواهد جوابم دهد که برگ زردی از درخت همسایه بر سرش می‌افتد و جیغ حرصی می‌کشد.
- اَیی خدا نگم چی کارتون نکنه صورتم کثیف شد، خدایا چندش‌آوره، خدا می‌دونه چندتا حشره روش راه رفتن اه.
با کوبش دستی بر میز چوبی، چشمان پف کرده‌ام سوی پدر معطوف می‌شود. ابرو بالا می‌اندازم و دست به سینه منتظر می‌مانم. من آخر این ماجرا را می‌دانم...ده سالی می‌شود که از بَر شده‌ام. بر فک مستطیلی‌اش دست می‌کشد و حرصی می‌گوید:
- بسه دیگه، بسه رقیه صدات تا اون سر کوچه میره. آبرومون رو نبرید دیگه بسه.
گوشه‌ی لبم بالا می‌رود. ابروانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,407
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
لبان خشکم را تر می‌کنم و منتظر خیره‌اش می‌مانم. بر دسته‌ی چوبی مبل تختی تکیه می‌زند و خاکستری‌هایش به ستاره‌های کم‌نور دوخته می‌شود. تهران و ستارگان بی‌فروغش را دوست ندارم، هر کدام گوشه‌ای به حال خود مرده‌اند...همانند من.
- من واقعاً دیگه نمی‌دونم چطور بهش توضیح بدم اشتباه می‌کنه.
اشتباه! منزجرکننده‌ترین واژه‌ی زندگی‌ام است و من بیزار از کوچک‌ترین خطایی. آه می‌کشد.
- شایان داره خودش رو نابود می‌کنه، بدتر این که دلیلش رو با ما درمیون نمی‌ذاره. صبح تا شب مادام درحال سیگار کشیدنه... .
هجوم محتویات معده‌ام را حس می‌کنم‌. سیگار! حال به هم زن است. امروز همه‌چیز دست بر گلوی من نهاده‌ تا خفه شوم‌؛ حتی ستارگان، حتی واژگان. دستانم بیشتر دروم می‌پیچند و سوز هوا را در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,407
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
دست به کمر و لنگ‌لنگان از کنار باغچه‌ی بدون گیاه سوی ما می‌آید. چادر حریرش از مقابل صورتش کنار می‌رود و نگاه غضبناکش میان من و عمو ایرج می‌گردد.
- چشمم روشن ایرج خان! دو روز رفتم دیدن مادر و پدرم شهرستان ضیافت راه انداختین برای خودتون.
نمایشی دست مقابل دهان کجش می‌برد و ابروان روشنش با دیدن میز مملوء از خوردنی بالا می‌پرد. ناباور نگاهم می‌کند و من خنثی به او. دندان‌های زردش هنگام صحبت حالم را به هم می‌زند!
- آی آی ببینا، دختره‌ی فرصت‌طلب! تا دیدی من نیستم زمان رو غنیمت شمردی برای جشن گرفتن؟ براتون متاسفم اما این‌ها همش کار توئه! چشم نداری ببینی ما با هم خوش باشیم و تو صبح تا شب با اون مادر دیوونه‌ت سَر کنی.
گستاخ! حق ندارد! هیچ‌ احدی حق ندارد راجع به من و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,407
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
نفس سنگینم به بخار محسوسی در سرمای شب بدل می‌شود. زانوانم تحمل جسم لاغر و خسته‌ام را ندارند. بر پشتی مخمل زرشکی تخت تکیه می‌زنم و چای را داغ سر می‌کشم. گلویم می‌سوزد، اهمیت نمی‌دهم. صدای کلفت زن‌عمو ثریا بار دیگر پرده‌‌ی گوشم را می‌خراشد.
- من که خوشم نمیاد با این دختر چموش دهن به دهن بذارم، اما هرچی هیچی نمی‌گیم روش بیشتر میشه ماشالله!
طلبکار دست به سینه می‌شوم و بر لبان بی‌رنگم زبان می‌کشم. بازوانم را می‌فشارم تا مبادا حرفی بزنم که نباید. اما زن‌عمو سمج‌تر از این‌ها است! بر دیوار آجری تکیه می‌زند و پوزخند کجی بر لبان‌کج‌ترش می‌نشاند.
- ببینا دختره رو، هنوزم پرادعا نگاه می‌کنه. این دختر رو خیلی به حال خودش رها کردید، بله!
راست می‌گوید. مرا زیادی به حال خود رها کرده‌اند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا