نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان چشم‌های بسته | ویدا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع vida1
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 50
  • بازدیدها 1,645
  • کاربران تگ شده هیچ

vida1

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
1,099
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #31
***
« گزارش کار شماره‌ی دوم»
همه‌چیز تغییر کرده است. آن اول‌ها جاده‌ی رسیدن به انزوا صاف‌تر بود؛ ولی هر چقدر که جلوتر رفتم، کار سخت‌تر شد. حالا به جایی رسیده‌ام که برای خوابیدن قرص خواب می‌خورم. تعداد پیام‌های تهدیدآمیزی که برایم ارسال می‌شوند، سر به فلک کشیده است. امروز نزدیک‌های ساعت پنج صبح، چند پیام پشت سر هم برایم ارسال شد و وقتی آن‌ها را باز کردم، با عکس خودم در خواب مواجه شدم درحالی که خانواده‌ام تا چهار روز دیگر نیز در خانه‌ی خاله‌ام می‌مانند و من در خانه تنها هستم. راستش تمام خانه را پی دوربینی گشتم؛ اما هیچ دوربینی پیدا نکردم. از هفته‌ی قبل تا به حالا، هزاران‌بار به آن قبرستان رفته‌ام و دور و بر خانه گشتم؛ اما هیچ‌کس از پشت پنجره‌ها دیده نشد.
پس از چند مصاحبه به روشی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

vida1

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
1,099
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #32
از روی آسودگی نفس عمیقی می‌کشد و به پشتی‌ صندلی‌اش تکیه می‌دهد. صدای دینگ‌دینگ پیام از گوشی‌اش بلند می‌شود. گرد است.
«سلام جسیکا، از حال هفته‌ی پیشت متوجه شدم که نمی‌تونی این پرونده‌‌ رو تنهایی حل کنی پس یه همکار برات انتخاب کردم. لطفاً همین الان بیا این‌جا تا باهاش آشنات کنم.»
خمیازه‌ای می‌کشد و برای آماده شدن، به‌زحمت از روی صندلی بلند می‌شود. یک شلوار جین می‌پوشد و روی همان تی‌شرتی که در خانه به تن دارد، پالتوی کرمی رنگش را می‌پوشد. با قدم ‌های سریع از پله‌ها پایین می‌رود و از در خانه خارج می‌شود.
سوار ماشینش می‌شود و با نهایت سرعت می‌راند.
وارد محل‌کارش می‌شود و پس از سلام دادن به تمام همکارانش، بالآخره گرد با یک پسر جوان از اتاقش بیرون می‌آید‌.
- سلام، چه زود اومدی انتظار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

vida1

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
1,099
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #33
گرد نفس‌عمیقی می‌کشد و می‌گوید:
- هر اتفاقی افتاد عیبی نداره، تموم شد؟
جسیکا چند ثانیه زل می‌زند:
- رئیس... ولی اون‌‌... .
گرد حرفش را قطع می‌کند:
- دیگه نمی‌خوام بشنوم جسیکا، باشه؟
جسیکا بدون هیچ حرفی از روی کاناپه برمی‌خیزد و از در خارج می‌شود. هوبرت درحال حرف زدن با کلریس، منشی شرکت است. احتمالا کلریس دارد اتاقش را نشانش می‌دهد.
شانه‌ای بالا می‌اندازد و وارد اتاقش می‌شود. روی صندلی چرمی می‌نشیند و در همین لحظه گوشی کارش زنگ می‌خورد.
- بله؟
کسی که پشت خط است گلویش را با صدای زیاد صاف می‌کند و سپس با صدای گرفته‌اش سخن می‌گوید:
- من... من اطلاعاتی راجب انزوا دارم که مطمئنم نمی‌دونی!
جسیکا اخمی می‌کند و با دقت بیش‌تری به حرف‌های زن پشت خط گوش می‌دهد و هم‌زمان، با خطی خرچنگ قورباغه حرف‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

vida1

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
1,099
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #34
صدای در زدن فضای اتاق را در بر می‌گیرد. کمی بعد، هوبرت از در داخل می‌شود و در را پشت سرش می‌بندد.
- رئیس گفت بیام پیشت کار کنم.
جسیکا سرش را کامپیوتر بیرون می‌آورد و با حرص می‌گوید:
- خب، رئیس گفته تو چرا اومدی؟
هوبرت از این حرفش متعجب می‌شود.
- چرا باهام این‌طوری رفتار می‌کنی؟
جسیکا برعکس رفتار همیشگی‌اش با غرور حرف می‌زند:
- تو فکر کردی می‌تونی جای من رو این‌جا بگیری؟
هوبرت با تته‌پته می‌گوید:
- اما... من... ام... من حتی تلاش هم نکردم. من فقط... جایگاهی برای خودم درست می‌کنم.
- همین جایگاهی که می‌خوای برای خودت درست کنی، جایگاه من رو داره خراب می‌کنه. فکر کنم خودتم بدونی که به این باور رسیدم که این‌جا یا جای منه یا جای تو!
هوبرت دستپاچه می‌شود:
- اما... اما من تازه فارغ‌التحصیل شدم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

vida1

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
1,099
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #35
***
«جنگل سیاه، پلاک بیست و چهار»
جسیکا با تردید وسط پذیرایی ایستاده است. آلیس از پله‌ها پایین می‌آید.
- اومدی جای آدا یا آبلارد؟
جسیکا پشتش را نگاه می‌کند و از دیدن آلیس تعجب می‌کند.
- تو این‌جا چی‌کار می‌کنی؟
آلیس از آخرین پله‌ هم پایین می‌رود و روبه‌رویش می‌ایستد:
- من به پول نیاز دارم. همه که مثل تو بابا ندارن! عجیبه تو این‌جایی.
جسیکا نفس‌عمیقی می‌کشد:
- تو هم بابا داری، فقط نمی‌تونی قبول کنی... .
آلیس حرفش را قطع می‌کند:
- قبول کنم که بابا تو رو بیش‌تر از من دوست داره؟
جسیکا می‌آید حرف بزند که آلیس دوباره حرف می‌زند:
- تو همیشه اون بچه‌ای بودی که همه دوسش داشتن... ولی من... من... هیچ‌وقت کافی نبودم!
- خودت از خونه اومدی بیرون... .
آلیس فریاد می‌زند:
- می‌موندم اون‌جا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

vida1

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
1,099
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #36
«گزارش‌کار شماره‌ی دوم»
هفته‌ی دوم بودنم در این خانه است. چیزهای مشکوک بسیار کمی دیده‌ام. کسی نیست که بخواهد جمع را دست بگیرد و یا از چهره‌اش مشخص باشد از جمع تنفر دارد. البته یک چیز را نه‌باید از چشم گذراند؛ این که قطع به یقین انزوا فردی است که صددرصد کسی نتواند تشخیصش دهد؛ اما درحال حاضر، مشکوک‌ترین فرد از نظر من فیلیپ است. او با همه مهربان است و همیشه بمب انرژی است. حتی اگر مشخص نباشد، به هر حال او جمع را به‌خوبی روی یک انگشتش می‌چرخاند.
یکی دیگر از نکته‌های مشکوک این‌جا این است که گوشی‌ها آنتن ندارند؛ اما تلویزیون آنتن دارد که این می‌تواند یک اختلال ساختگی باشد که نت را دچار باگ می‌کند و باعث می‌شود آنتن نیاید. قابل ذکر است که تبلت نت و آنتن دارد و فقط گوشی قربانی‌های آینده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

vida1

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
1,099
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #37
روی یکی از صندلی‌ها می‌نشیند. دیگر سطح بی‌اعتمادی‌اش به افراد خانه، به قدری زیاد شده است که می‌تواند به‌راحتی استرس این را داشته باشد که احتمال دارد داخل غذا سم ریخته شده باشد.
وقتی فیلیپ سرش را سوالی تکان می‌دهد، جسیکا تازه متوجه می‌شود که چندین دقیقه است که به او زل زده است. نگاهش را می‌دزدد.
فیلیپ به‌شوخی می‌گوید:
- عزیزدلم؟ خواهرت چرا زل زده بهم؟
آلیس نگاهی به جسیکا که لبخند مسخره‌ای به‌ لب دارد و آن‌ها را نگاه می‌کند می‌اندازد. آلیس با آرنجش ضربه‌ی آرامی به‌ بازوی فیلیپ می‌زند. جسیکا لبخند کوچکی می‌زند:
- ببخشید داشتم به این فکر می‌کردم که باید چطوری این پرونده رو پیش ببرم.
فیلیپ سری به‌نشانه‌ی تایید تکان می‌دهد و دوباره، همه مشغول خوردن می‌شوند.

«گزارش‌کار شماره‌ی سوم»
فکرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

vida1

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
1,099
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #38
صدای جیغ گوش‌خراش بیلی، جسیکا را از جا می‌پراند. وقتی از در اتاق بیرون می‌رود، بیلی را می‌بیند که با دستی خونین وسط راهرو ایستاده است.
- بیلی چی شده؟
گریه‌ی بیلی با این سوال شدیدتر می‌شود و با ولوم صدای پایین می‌گوید:
- اون می‌خواد من رو بکشه! نفر بعدی منم.
جسیکا دستش را روی شانه‌ی او می‌گذارد و با نگرانی می‌پرسد:
- منظورت چیه؟ اصلاً بقیه کجان؟
در همین حین، کری با موهایی به‌هم ریخته از در اتاقش بیرون آمد و با صدای گرفته‌اش که به اطلاع می‌رساند با صدای جیغ بیلی از خواب پریده است گفت:
- چی شده بیلی؟ دستت زخمه یا فقط خونه؟
جسیکا دستش را گرفت و انگشتانش را روی زخم نسبتاً بزرگ کف دست بیلی فشرد.
- زخمه. کری زود باش برو جعبه‌ی کمک‌های اولیه رو بیار.
کری از پله‌ها به‌سمت پایین دوید و با آشفتگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

vida1

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
1,099
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #39
« رونوشت مصاحبه با خانم بیلی سرازای»
جسیکا لبخنده آرامش‌بخشی می‌زند و می‌پرسد:
- آماده‌ای؟
بیلی کمی تردید می‌کند و سپس می‌گوید:
- بله.
جسیکا نفس‌عمیقی می‌کشد و شروع می‌کند:
- خیلی‌خوب، اولین سوال اینه که تو کجا بودی که سروکله‌ی انزوا اون‌جا پیدا شد؟
بیلی با صدایی گرفته پاسخ می‌دهد:
- من توی آشپزخونه بودم و می‌خواستم برای خودم یه دمنوش درست کنم؛ چون خیلی سردرد داشتم و فکر کردم شاید کمکم کنه و اون موقع بود که یه‌ صدایی از پشت سرم شنیدم.
اخم‌های جسیکا درهم می‌رود:
- خب، می‌تونی برام چهره‌اش رو توضیح بدی؟ مثلاً اندامش و یا هرچیز دیگه‌ای که دیدی رو موبه‌مو برام توضیح بده.
بیلی کمی فکر می‌کند و سپس پاسخ می‌دهد:
- اندام لاغری داشت و دستاش پوسته‌پوسته شده بودن. بارونی سیاه تنش بود و یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

vida1

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
1,099
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #40
جسیکا نفس‌عمیقی می‌کشد و ادامه می‌دهد:
- لطفاً همگی آستین‌هاتون رو بزنین بالا.
همه با تعجب به یک‌دیگر نگاه می‌کنند. کری می‌پرسد:
- دلیلش چیه خانم کارآگاه؟
جسیکا چشمانش را در حدقه می‌چرخاند و می‌گوید:
- همون‌طور که گفتم، باید یه‌چیزی رو چک کنم... شما هم اگه ریگی به کفش‌تون نیست، سوال‌های الکی نپرسین.
فیلیپ می‌گوید:
- آره، سوالی نپرسید؛ چون خانم کارآگاه اومدن اوضاع رو برامون سخت‌تر کنن به‌جای این‌که امنیت‌مون رو تأمین کنن.
جسیکا کمی صدایش بالا می‌رود:
- مربوط به پرونده‌ست. این‌کار، نه‌تنها امنیت شماها، بلکه امنیت کل کشور رو تأمین می‌کنه.
بقیه پس از شنیدن حرف‌های او، بدون گلایه آستین‌هایشان را بالا می‌زنند.
***
« گزارش‌کار شماره‌ی چهارم»
امکان ندارد! انزوا آدمی نیست که به‌این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 15)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا