• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان باران عشق و غرور | زینب ۲۲۷ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع zeynab227
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 723
  • بازدیدها 32,767
  • کاربران تگ شده هیچ

طرفدار کدوم شخصیت هستید؟

  • باران

  • آریا

  • رادوین

  • نگار


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
باران عشق و غرور
نام نویسنده:
زینب ۲۲۷
ژانر رمان:
#عاشقانه #جنایی #پلیسی #اجتماعی
کد رمان: 2056
ناظر رمان: Queen_Hero 20-hasti
تگ: برگزیده


119344

خلاصه‌ رمان: داستان، راجع به دختری مغرور و سرد و در عین حال خوش قلبی به نام باران است که همیشه سعی می‌کند پایبند عقایدش باشد و زندگی‌اش را براساس همان مسیر طی کند. دختری‌ که به علت یک سری اتفاقات و دیده‌ها و شنیده‌ها، نسبت به عشقی که در سنت پیغمبر و خدایش سفارش شده و تمام تعلقاتش بی‌اعتماد می‌شود. در این بین، اتفاقاتی به واسطه‌ حضور غیرمنتظره‌ شخصی به اسم (ماهان) در زندگی‌اش رخ می‌دهد؛ حوادثی باورنکردنی در چهارچوب وَهم، هیجان، پریشان‌حالی، حزن، حزم، اقرار... که بتواند قلم سرنوشتش را گونه دیگری به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zeynab227

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,125
پسندها
19,400
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
سطح
24
 
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : نگار 1373

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه: هوا که بارانی می‌شود، دست دلم را می‌گیرم و راه میفتم در خیابان‌هایی که خاطراتت دارند خیس می‌خورند. همان دیروزهای مشترکی که در همین خیابان‌ها و پیاده‌روها جا گذاشتیمشان. راستش...گاهی دلم برای خاطره‌هامان سخت تنگ می‌شود. این روزها هر شعر عاشقانه‌ای که می‌خوانم تعبیرش (تو) می‌شوی و دلم می‌خواهد این‌جا باشی تا با صدایی پر از احساس برایت بخوانمش و تو...لبخند بزنی. من هنوز هم عاشقم، عاشقی که زمانی در غرورش غرق بود، ولی اکنون... .
#ناشناس
گفتاری از نویسنده: منِ باران از تبار کوه‌سازان، از جنس سنگ، از جنس طوفانم. جدال با هر چه نقیضم باشد، فاتحانه خارج شدنش برایم سهل است. پایبند کتاب قانون و عقاید خودم... . تاراج بردن هست و نیست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
«به نام خالق»
تاکنون از دریا رو نگرفته بود. از شهامتش که جای سرافرازی، سرافکندگی بیش نبود. تاکنون از نیمه‌های شب بیزار نشده بود. از نسیم خنک اسفند ماه که رایحه بهارش اولین عیدی او بود. از ماهی که روی رخسار فرومانده‌اش، تشعشع نقره‌ای رنگش را پاشانده و با دست و دل‌بازی‌ فراتر خود اعتباری نگماشته بود. از آنانی که از ساختن این ماشین غول‌پیکر بی‌چرخ، نان حلال در سفره عیال و اولادشان بردند. از مرزهای مشترک توافقی ملیت‌ها هم گله داشت که چرا بند اول قیدنامه‌ شراکتشان در فکر به این جنایت‌ها نبود! که شرافت ناموس، مترسک سر جالیز نیست. سنگ‌ پای آشفته‌ بازارها نیست، که مورد مزایده‌های میلیاردی نیست و ارزش آن قدر عظمت این دریایی‌ست که خون‌ها در خود گنجاند و خوراک آبزیان و خون‌ خواران...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
صداش تو نطفه خفه شد و حالت جدی به خودش گرفت.
- خب اون بنده خدا هم مثل بقیه نمی‌دونه که از سم بوتولیسمم واسشون بدتری! وگرنه مرض نداره دم به ثانیه چراغ بزنه بگه یالا پیف‌پافِتو بپاش روم!
از پارکینگ که فضای بزرگی از دانشگاه رو اشغال کرده بود بیرون اومدم. با خودم زمزمه کردم:
- ولی لازمه بگم تا بره و پشت سرش هم نگاه نکنه.
فرمون رو به در خروجی پیچیدم. صدای ماشین رو شنید. قبل از این‌که من رو بشناسه پام رو روی پدال گاز فشار دادم تا کنار بکشه، ولی خلاف انتظارم مثل دیوونه‌ها تو مسیر ماشین پرید و با لبخند پت و پهنش چشم‌هام رو از حدقه درآورد.
- مواظب بـاش!
جیغ نگار قلبم رو به ضربان تند انداخت و عکس‌العمل پام به موقع دست جنبید، وگرنه باید از زیر لاستیک‌های ماشین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
شتاب ماشین بیشتر شد. همه حرصی که تو قلبم آتیش می‌گرفت روی پدال خالی می‌کردم. هرکسی پاش رو از گلیمش درازتر کرد با یکی دوبار تلنگر‌ رفت پیِ کارش، ولی این یکی دو هفته‌‌‌ست که ول‌کن من نبود. مشکوک می‌زد. نمی‌دونم چرا اصرار به ایجاد یه رابطه‌ مسخره داشت!
بی‌محابا ذهنم پر کشید به روزی که برای اولین‌بار دیده بودمش. دقیقاً دو هفته‌ پیش بود. اون روز نگار برای سر دردش دانشگاه نیومد. زمان خالی بین دو کلاسم زیاد بود، برای همین به پارک نزدیک دانشگاه رفتم تا حال و هوایی عوض کنم.
تقریباً یک ساعتی روی نیمکت نشسته بودم و طبق عادت همیشگی هندزفریم توی گوش‌هام بود و مطالعه می‌کردم که یک‌ آن حس کردم کسی کنارم نشست. اولش بی‌تفاوت شدم و کمی بعد بلند شدم، اما صدای متعجبش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
کوله و مقنعه‌‌‌م رو روی کاناپه اتاقم پرت کردم. خودم رو به تخت رسوندم و نگاهم رو معطوف سقف کردم. بابا طبق معمول سر کار بود و تا دو ساعت دیگه هم خونه نمی‌اومد. اداره کردن شرکت مهندسی ساخت و سازه با وجود شریک هم کار ساده‌ای نبود و گاهی بابا رو تا پاسی از شب موندگار می‌کرد.
آب دهنم رو قورت دادم و تای کاغذ تو دستم رو با رخوت باز کردم.
«سلام بارانم! من رفتم خونه‌ خاله شهین. تا شیش برمی‌گردم. ناهارت هم تو یخچال گذاشتم. اومدی حتماً بخواب! دیشبو فکر نکن نفهمیدم شب‌ زنده‌داری کردی.»
کاغذ رو روی عسلی گذاشتم. مامان زیرک من! پلک‌های داغم به هم چسبید و به معده خالیم اعتنا نکرد. افکار درهمم رو گوشه‌ای رها کردم و آسوده به خلسه شیرین خواب رفتم.
***
ساعت نزدیک‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
- اتفاقاً ربطش به ما، یعنی به توئه. گوش کن!
دهنم رو باز کردم بگم بیخود نگران شده که صدای ضعیفی تو گوشی پخش شد. موزیک ملایم پیانو، برخورد قاشق‌ها به ظرف و گاه خنده‌‌ آمیخته چند مرد و زن... . میون اون اصوات، صدای زنونه‌ای بیشتر به گوش می‌رسید.
«- رابطه‌‌‌ت با دختره تا کجا پیش رفته؟»
«- زیاد باهاش صمیمی نشدم. یه کم می‌ترسه.»
خودش بود، مردک مزاحم!
«- وقت زیادی نداریم ماهان. سه ماه دیگه پریدیم اون‌‌ور. این ویژگی که این دختر داره به خصوص قیافه‌ش همون مشخصاتیه که شیخ عجم گفته. تا حالا هیچ دختریو که براش فرستادیم قبول نکرده. تو که دیگه واردی یه جوری راضیش کن و قول بده زندگی خوبی کنار ما داره. دیگه بقیه‌‌‌شم خودت راست و ریست کن دیگه! چه می‌دونم؟ مثلاً خرش کن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
- خانم خانما! یکی باید این حرفو به خودت بگه. منِ کم‌ عقلو بگو آش شورپز تو معده‌‌م آتیش زدم واسه خانم خوش‌ خیال! انگار نه انگار! شبت به‌خیر اخمو خانم، بـ ـو-س بای!
گوشی رو خاموش کردم و کنار آباژور گذاشتم. اوضاعی داشتم من با این رفیق قدیمی! از هشت سالگی تا حالا یک روز هم از هم دور نبودیم. نگار مثل من تک فرزند خانواده‌‌ بود. همیشه به چشم خواهر به هم نگاه می‌کردیم. جالبیش تضاد شخصیت‌هامون بود. نگار شر و شیطون و همیشه شاد و پر حرف و قطب مخالفش منِ آروم و کم‌ حرف و به قول خودش «اخمو و مغرور»
انگار همین دیروز بود که اتفاقی تو مدرسه با هم آشنا شدیم و به هم قول دادیم که اگه کلاس‌هامون عوض شد پدرهامون رو واسطه کنیم تا با مدیر صحبت کنن و تو یک کلاس باشیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
به پیشنهاد خودش به کافی‌شاپ نزدیک فروشگاه رفتیم. به هوای شلوغی کافه، خلوت‌ترین قسمت رو انتخاب کرد که مختص به مشتری‌های ویژه بود. به محض نشستن با نگاهی منتظر بهش خیره شده بودم تا دردش رو بگه. طبق صحبت‌های نگار اگه واقعاً کلکی تو کار بود با پریدن پلکش می‌فهمیدم با کی طرفم. سنگینی نگاهم رو حس کرد و خواست لـ ـب باز کنه که گارسون به میزمون رسید. من چیزی سفارش ندادم. آدمی نبودم به هرکسی اجازه بدم جای من حساب کنه و نمی‌خواستم پولم رو برای میز گرونی که سرخود انتخاب کرد هدر بدم. گارسون سفارشش رو گرفت و رفت.
- ببینید خانمِ؟
- خالقی.
لب‌های نیمه بازم روی هم نشست. خودم هم نفهمیدم چی تو سرم گذشت که فامیلیم به زبونم نچرخید. این‌طور بهتر بود. با توجه به سابقه‌‌ش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا