• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان باران عشق و غرور | زینب ۲۲۷ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع zeynab227
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 761
  • بازدیدها 33,374
  • کاربران تگ شده هیچ

طرفدار کدوم شخصیت هستید؟

  • باران

  • آریا

  • رادوین

  • نگار


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
لـ ـب‌های کمی خشکیده‌‌م رو با ویتامینه و رژ لب صورتی کمرنگی مات کردم و پس از زدن کمی از عطر معمول، کوله و نیم‌ بوت‌های چرم سرمه‌ایم رو برداشتم و وارد هال شدم.
به مامان گفته بودم می‌خوام بیرون برم. گره‌ بندهای نیم‌ بوتم رو محکم کردم و بعد از انداختن پاچه‌های شلوارم روی کفش‌ها ازش خداحافظی کردم و از خونه بیرون زدم.
چهل دقیقه طول کشید تا به مقصد رسیدم. پشت اتاق جناب سرهنگ ایستادم. با تقه‌ای که به در زدم، اجازه‌ ورود داد. از قبل اطلاع‌رسانی کرده بودم میام. با لبخند معمول روی لب‌هاش تعارف کرد بشینم. تشکری کردم و روی یکی از مبل‌ها نشستم و آروم، اما محکم سلام دادم. از جاش بلند شد و رو به روم نشست.
- علیک سلام دخترم! خوش اومدی.
- ممنون.
- چیزی می‌خوری؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
حرف آخرش حس بدی رو بهم القا کرد.
- ممکنه تا اون‌‌جا ها هم کشیده بشه؟
مجدد مقابلم نشست.
- دخترم! احتمالش زیاده. اگه تو طول این دو ماه بتونیم از طریق تو و افرادم رد مهره طلایی رو بگیریم و دستگیرشون کنیم که خیلی بهتره، ولی اگه نشد چاره‌ای نیست و باید این ریسک رو قبول کنیم، اما بهت قول می‌دم نمی‌ذارم حتی خون از بینیت بیاد. نه من و نه همکارانم و همواره مراقبتیم. کم مسئولیتی که نیست دخترم! فقط هر موقع پیشش هستی کاملاً هوشیار باش! ستوان شیخی حتماً کمکت می‌کنه.
چه می‌شد کرد؟ به قول سرهنگ مجبور بودم و شانسی برای پا پس کشیدن نداشتم. اول خودم رو به خدا و بعد به سرهنگ سپردم.
- صحبت دیگه‌ای هم مونده؟
به ریش جو گندمی و پر حجمش دست برد.
- امروز به شریفی زنگ بزن و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
- فردا چی؟ ساعت هشت صبح.
مگه می‌خواستیم بریم کله‌پزی؟! با اکراه و توجه به تأکید سرهنگ، چشم‌هام رو ثانیه‌ای بستم. زمزمه کردم:
- باشه، کاری نداری؟
- نه، بازم ممنونم از تماس و جوابت.
- خداحافظ.
بدون منتظر جوابش شدن، گوشی رو قطع کردم و سرم رو روی فرمون قرار دادم و پلک بستم. خدایا! چی داشت به سرم می‌اومد؟ تو عمرم با مرد غریبه این‌طوری صحبت نکرده بودم که قسمت شد! این‌جور آدم‌ها حقِ داشتن شماره حتی کذایی‌‌م رو نداشتن، چه برسه به... . گردن راست کردم و از آینه به خودم خیره شدم. فعلاً مجبور بودم خودم نباشم. این دختری‌ که چند دقیقه پیش با ماهان حرف می‌زد باران نبود، واقعاً نبود.
***
ساعت حول و حوش پنج و نیم برگشتم. هوا تاریک و سرد شده و خبر از شروع دی ماه و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
به همه سلامی دادم و به گرمی جواب گرفتم. کنار عمه نشستم و به بهرام که متین و مؤدب کنار پدرش، آقا شهرام، تلویزیون نگاه می‌کرد اجمالی نظر انداختم. اصلاً به عمه نرفته و انگار با چشم‌های طوسی و ابروهای مشکیش خودِ آقا شهرام بود، البته زمان نوجوونی‌هاش... . عمه نگاهم رو شکار کرد و تنه‌ای بهم زد:
- حتماً جا خوردی این‌قدر ساکت نشسته نه؟
تو چشم‌های سبزش زل زدم. عمه زهرا زن زیبا و با وقار و از نظر چهره به بابا خیلی شبیه بود، تنها فرقشون رنگ پوست و موهاشون بود. خندید و سرش رو جایی که پسرش نشسته بود حرکت داد و با عشق مادری به فرزندش خیره شد. بی اون‌که چیزی بگم خودش به حرف اومد:
- راسته می‌گن پونزده سالگی پسرا رو آقا می‌کنه. پسرم واسه خودش یه پارچه مرد شده، دیگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
کلافه سرم رو برداشتم. صندلی رو عقب بردم و رفتم سمت تراس. هوا سرد بود، ولی درون من داغ‌تر از میزانی بود که فکرش رو می‌کردم. جسمم سرما، همون هوای آروم همیشگی رو حس نمی‌کرد. کافی بود فکرم به هم می‌ریخت، بی‌ برو برگرد سراغش رو می‌گرفتم.
کاش به جای گوش شدن به صدای جیرجیرک‌های لای شمشادها و پشت بوته‌های پلاسیده باغچه، صدای امواج خروشان و گاه آروم دریا رو شنوا می‌شدم! کم‌کم آرامش تصورش به وجودم تزریق شد و خلسه‌ شیرینی تمام وجودم رو در بر گرفت، البته کی بود که ندونه منبع همه‌ این‌ها خدای بالا سرشه؟ عشق اول و آخرم خودش دلیل آرامش بود و بودنش با تمام تعلقات خوب این دنیا آروم روح و روان همه‌ ما شد. بدون اون همه هیچ بودن.
کلاه رو روی سر انداختم. سوز سرما رگ‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
زمزمه‌هاش فکم رو سفت کرد. گوشه لـبم رو به دندون گرفتم و تو دلم تشر زدم: «تو بی‌جا می‌کنی هر جای دنیا بری بازم مال توأم! لعنتی!» کنار در آپارتمان پارک کرد. به اجبار ازش قدردانی کردم و از ماشین پیاده شدم. لحظه آخر با تک‌ بوقی چشمکی زد و از جلوی چشم‌های مهار شده از خشمم دور و دورتر شد. دندون‌هام رو از حرص روی هم ساییدم و زیر لـ ـب غریدم:
- بری دیگه بر نگردی!
کلید رو از جیب جلویی کوله‌ برداشتم و وارد شدم. روی صندلی راننده نشستم و ماشین رو از پارکینگ بیرون بردم. نزدیک خونه ماشین شاپوری رو شناختم. به محض حرکت کردنم با فاصله دنبالم اومد. سرهنگ مصر بود، وگرنه به نظرم تنها بودنم خطری نداشت. آرنج رو لب پنجره تکیه دادم و قرار امروز رو یک دور تو ذهن مرور کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
- امروز.
تازه شَستم خبردار شد. به تاج تخت تکیه زدم و جدی جواب دادم:
- درس می‌خوندم، متوجه نشدم.
به نظر قانع شد و لحن پرسش‌گرش تغییر کرد.
- اشکال نداره. نازنین! یه چیزیو می‌خواستم بهت بگم. می‌دونم راحت هضمش نمی‌کنی، اما صلاحه در جریان باشی. حرف خیلی وقت پیشه. می‌خواستم بگم که نشد.
- می‌شنوم!
عادت کرده بود به خنثی بودن حالتم در برابر حالت‌ نقیضش، یا نه. براش مهم نبود و باهام راه می‌اومد تا هم‌قدمش بشم. چقدر موذی بود! معطل نکرد و بلافاصله گفت:
- تصمیمم قطعیه. می‌خوام سر و سامون بگیرم. می‌خوام تا ابد کنارم باشی. مال من باشی. کار‌ام جور شده، اما نه ایران، تو کویت. دوستی دارم که اون‌جا تو یه شرکت معروفی کار واسه‌م دست و پا کرده. همه چی جور شد، فقط...ما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
فصل چهارم
روزها از هم سبقت می‌گرفت و نظم ضربان قلبم رو تحت تأثیر قرار می‌داد. به پافشاری مادر نگار قرار بود امشب به صرف شام بریم خونه‌‌‌شون. حال دورهمی ساده هم نداشتم، چهار روز دیگه باید... . سماجت‌های نگار جلوی امتناعم رو گرفت. باید به خودم ثابت می‌کردم قوی‌تر از اون چیزی هستم که با این قضیه زمین نخورم.
لباس‌های امشبم تلفیقی از طوسی و مشکی بود. معمولاً لباس‌هام به گونه‌ای بود که گردنم رو می‌پوشوند، به همین دلیل تنظیم شالم زیاد وقت‌گیر نشد. خشکی لـ ـب‌هام به واسطه‌ هوای سرد با ویتامینه و هاله کمی از رژلب قهوه‌ای کمرنگ برطرف شد. چشم رضایت از آینه برداشتم. آراستگی چهره رو تو تمیزی صورت می‌‌‌دیدم، نه زیر خروار آرایش! پالتوی پوست طوسی رو از روی تخت دو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
شاید اگه هر دختری بود معذب می‌‌شد و سر به زیر که ازش مبرا بودم. لبخند نیم‌بندی زدم و بدون چابلوسی لـ ـب باز کردم:
- خاله سیمین و نگار لطف دارن.
اخم نمکینی به پیشونیش نشست.
- از حالا بگم با من راحت باش! اسمم سیماست. منو سیما جون صدا بزن!
از حالا؟! تا این حد افراط لازم بود؟ خون‌گرمی و مهمون‌نوازی غیر پیش‌بینی مادرجون نگار، با تفکر من همسان نبود. جدی ولی با لحن ملایمی که مناسب دیدار اول بود سری تکون دادم و رک گفتم:
- سیما خانم موقرتره.
لبخندش رنگ بیشتری گرفت و نگاهش نافذتر شد.
- ماشاالله چقدر وقار و متانت! عین قرص ماه!
تو ده دقیقه به چه برداشت عجولانه‌ای رسیده بود! محض خالی نبودن عریضه تشکری کردم و مامان علاوه بر تشکر، تواضع پیشه کرد. نگار با سینی چای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
- آریا! کی قراره واسه مأموریت آماده بشی؟
فقط صداش رو شنیدم که پاسخ داد:
- فردا.
- کی بر می‌گردی؟
طعم ترش لیموی عمانی، کامم رو تلخ کرد. میون نگاه مغمومی که بی‌هدف به بشقاب غذام بود، سنگینی نگاهی رو که لحظه‌ای سمتم کشیده شد حس کردم. همون جاذبه احمقانه بود!
- معلوم نیست.
این‌بار بابا قبل از بردن قاشق پر تو دهنش صحبتی که هیچ به نفع دخترش نبود کش داد.
- جرمشون چیه؟
مکث کوتاهی کرد. لحن آرومش گوش همه و دلم رو لرزوند.
- قاچاق.
- چه قاچاقی؟!
مژه‌هام تو هم رفت.
- مواد.
این‌بار خاله سیمین سوهان روحم رو دستش گرفت.
- شنیدم یه عده از خدا بی‌خبرشون انسانم قاچاق می‌کنن. اینا هم قاچاق می‌کنن داداش؟
جوابش رو به صراحت قبل نشنیدم. شاید چون می‌خواستم نشنوم گوش‌هام قدرتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا