• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پیچیده در پیچک تنهایی | مریم ایزدی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دلٕـ آرا
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 45
  • بازدیدها 3,407
  • کاربران تگ شده هیچ

دلٕـ آرا

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/8/18
ارسالی‌ها
286
پسندها
6,074
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
پیچیده در پیچک تنهایی
نام نویسنده:
مریم ایزدی
ژانر رمان:
#عاشقانه #تراژدی
کد رمان: 2291
ناظر: Kallinu Kallinu


1roman.jpg

خلاصه : رمان درباره‌ی سورناست؛ سورنا اولین بار در دوران دبیرستان عاشق دختری به نام ثمانه میشه و... .
عاشقانه هم‌دیگر رو دوست داشتند تا یک مدت می‌گذره و ثمانه بهانه‌گیر میشه، زودرنج میشه. یک روز ثمانه زنگ می‌زنه به سورنا و برای همیشه خداحافظی می‌کنه. سورنا هم راه می‌افته به سمت خونه‌ی ثمانه و می‌بینه ثمانه خودکشی کرده تا این‌که روز سوم ثمانه، داداش ثمانه (سهراب) به سورنا میگه... .
گفتمان‌آزاد - گفتمان آزاد رمان پیچیده در پیچک تنهایی | مریم ایزدی کاربر انجمن یک رمان منتظر نظراتتون هستم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Hani.Nt

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
22/7/18
ارسالی‌ها
1,049
پسندها
13,932
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
سطح
19
 
  • #2
تایید رمان.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!

**قوانین جامع تایپ رمان**

** نحوه قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران **

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ مناسبِ رمان خود به تاپیک زیر مراجعه کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hani.Nt

دلٕـ آرا

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/8/18
ارسالی‌ها
286
پسندها
6,074
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
ـ چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.
ـ چقدر هم تنها!
ـ خیال می‌کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها هستی.
ـ دچار یعنی… .
ـ عاشق.
ـ و فکر کن که چه تنهاست
اگر ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد.
ـ چه فکر نازک غمناکی!
ـ و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست. خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.
ـ نه، وصل ممکن نیست،
همیشه فاصله‌ای هست.
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است.
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصله‌ای هست.
دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیات میان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشنی احتراز خلوت اشیاست.
و عشق
صدای فاصله‌هاست.
***
سورنا

با عصبانیت چنگ تو موهام زدم، دستای سردم رو تو هم گره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

دلٕـ آرا

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/8/18
ارسالی‌ها
286
پسندها
6,074
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
سورنا

چند سال از اون روز نحس می‌گذره، دقیق بخوام بگم پنج سال و هفت ماه. پنج ساله که من قلبم به زور میزنه، پنج ساله که من شبی خواب راحت ندارم و کابوس هام خواب رو از چشمام گرفتن از روزی که معنی زندگی کردن رو توی تاریکی گم کردم.
داشتم از مهمونی آرش برمی‌گشتم. یه مهمونی جمع و جور گرفته بود.کارم همین بود، شب‌ها مهمونی و صبح‌ها کار؛ تموم زندگی‌م این‌طور می‌گذشت. می‌خواستم از خیابون اصلی برم ولی بیخیال پیچیدم داخل فرعی، دنده رو عوض کردم و خم شدم تا از توی داشبورد فندکم رو بردارم که صدایی شنیدم. از انتهای کوچه صدای داد و فریاد می‌اومد. سرعتم رو کم کردم و زیر یک درخت بلند پارک کردم جوری که ماشینم توی تاریکی دیده نمی‌شد. با دقت بیشتری نگاه که کردم دیدم دوتا پسر نسبتاً درشت هیکل که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

دلٕـ آرا

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/8/18
ارسالی‌ها
286
پسندها
6,074
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
داشتم داد می‌زدم که حس کردم صدام زنونه شده! دیدم دختره هم با گریه داره با من داد می‌زنه:
- عوضی، عوضی!
یک نگاه به هم‌دیگه کردیم. دیدم چشم‌های اون‌هم خیسه، چشم‌های من‌هم خیسه. زود اشک‌هام رو پاک کردم با عصبانیتی که هنوز فروکش نکرده‌بود به سمت شیشه چرخیدم. که صداش توی فضا تاریک ماشین که تنها نور چراغی که چند متر اون طرف‌تر بود باعث می‌شد هاله‌ای کم از صورتش رو ببینم. صورتی گرد و موهایی که روی پیشونیش ریخته بود، تنها چیز هایی بود که توی اون تاریکی دیده می‌شد. با صدایی خش‌دار که معلوم بود حسابی داد زده آروم گفت:
- ببخشید معذرت می‌خوام.
با لحنی که هیچ بویی از احساس نداشت گفتم:
- معذرت نمی‌خواد بخوای.
کمی مکث کردم و ادامه دادم
- بگو چرا جیغ می‌زدی؟
سرش رو پایین انداخت و با لحنی خجالت زده لب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

دلٕـ آرا

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/8/18
ارسالی‌ها
286
پسندها
6,074
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
ثانیه

- عاشق من شده و من رو برد خونشون. اون‌جا با دایی و زندایی خیلی آروم داشتیم زندگی می‌کردیم تا که گفتن یه شیخ بیاد تا صیغه محرمیتی بین من و اون بخونه تا مشکل نداشته باشه، بعدشم گفتن به جای جهاز، خونه‌ای که برام مونده بود رو بفروشم و بعدش همه با هم بهم نارو زدن.
با کلافگی دستی به چشم‌هاش کشید چشم هاش قرمز شده بود و خبر از بی خوابیش می‌داد. آهسته گفت:
- حالا کجا می‌خوای بری شب؟ شناسنامت رو آوردی؟
با لحنی که کلافه بود گفتم:
- شناسنامم خونه داییه.
سرش رو برگردون طرفم رو تقریبا چرخید روی صندلی و یک دستش رو بین سرش و صندلی گذاشت و سرش رو بهش تکیه داد و گفت:
- من چیکار کنم؟
با لحنی شرمنده و خجالت زده سرم و پایین انداختم و گفتم:
- ببخشید به خدا به اون قرآن چاره‌ای نداشتم.
بی توجه به لحن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

دلٕـ آرا

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/8/18
ارسالی‌ها
286
پسندها
6,074
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
- آقای بی‌فامیل، آقای محترم، ای بابا کره!
همینطور که به رو به رو نگاه می‌کردم گفتم:
- حرف آخرت رو نشنیده می‌گیرم.
با خجالت لبش رو گاز گرفت و گفت:
- خاک تو سرم!

و محکم زد تو سر خودش و دوباره گفت:
- ببخشید.
مثل خودش گفتم:
- حالا خانوم بی‌فامیل، خانوم محترم اِسمتون چیه؟
بدبد نگام کرد!
با کلافگی گفتم:
- ای بابا! می‌خوام خونه پایینم رو بهت اجاره بدم باید که اسمت رو تو سند بنویسم یا نه؟
دوباره ببخشیدی گفت. با مکث ادامه داد:
- ثانیه... ثانیه محمدی.
- منم سورنام، صاحبخونه جدیدت.
انگار داشتم با ثمانه حرف می‌زدم، دوباره از ته دل شاد شده بودم. درست مثل ثمانه فقط می‌گفت ببخشید بی‌دلیل و بادلیل! شاید می‌تونستم تو این یه سال یکم بهتر بشم.

ثانیه
من هر چی نباشه یک ترم روانشناسی خوندم، غم تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

دلٕـ آرا

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/8/18
ارسالی‌ها
286
پسندها
6,074
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
با خنده سعی کرد توضیح بده.
- به جون همون فهمیه، تو کالج فقط با دوتا دختر ایرانی دوستم. یکی همون فهمیمه، یکی هم نازگل. جیغ زدم:
- یکیش هم زیاده؛ بعد میگی دوتا داری؟
با تهدید گفتم:
- فقط تو بیای ایران موهات رو لاخ‌لاخ می‌کنم.
با لحنی که سعی می‌کرد لوس باشه گفت:
- نه توروخدا خواهری تازه رنگشون کردم.
طبق معمول داد زدم:
- چی؟ موهاتم رنگ کردی؟!
در حالی که لحنم رو سعی داشتم وحشتناک جلوه بدم گفتم:
- چش دریده تو فقط بیا ایران ببین چیکارت می‌کنم.
با شنیدن غلطی که کرده بود، چشم‌هام از فرط تعجب اندازه‌ی دوتا پیاله شد و با صدایی که تعجب توش موج می‌زد و ارتعاش یافته بود، داد زدم.
سورنا با یک دستش گوشش رو گرفته بود و با دست دیگه‌اش رانندگی میکرد. صورتش رو هم جمع کرده بود. یک خاک تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

دلٕـ آرا

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/8/18
ارسالی‌ها
286
پسندها
6,074
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
کاش بودی ثمانه که بگی:
- غمت چیه تا وقتی من هستم؟!
یک نگاه به بغل دستم کردم، دیدم دختره یعنی همون چیز عه اسمش چی بود؟ آهان ثانیه! چشماش بسته‌ست و رنگش عین رنگ گچ دیواره. سریع مسیر باقی‌مونده تا خونه رو با سرعت رفتم.

***
در رو باز کردم و ماشین رو داخل حیاط بردم. ثانیه رو بردم بالا و روی مبل گذاشتم‌ش به طرف آشپزخونه رفتم و برقا رو روشن کردم، از توی کابینت قند رو برداشتم و داخل لیوان چند حبه قند ریختم و بطری آب رو از توی یخچال برداشتم و لیوان رو پر کردم. قاشق رو از توی کشو برداشتم و شروع کردم به هم زدن و در همون حال به سمت ثانیه رفتم و زیر سرش کوسن مبل رو گذاشتم و قاشق رو به دهن‌ش نزدیک کردم و آروم آروم بهش چند قاشق دادم تا اینکه کم کم پلک‌هاش رو باز کرد. یک نگاه به خونه انداخت؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

دلٕـ آرا

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/8/18
ارسالی‌ها
286
پسندها
6,074
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
صبح تو خواب و بیداری بودم که صدای ثمانه من رو از خواب می‌خواست بیدار کنه. با لحنی مهربون گفت:
- آقا سورنا.
عصبی با همون چشای بسته ولی با عشق لبخند زدم و گفتم:
- وای ثمانه! من هزار بار بهت گفتم سورنا نه اقا سورنا. من باهات حرف زدم. وای! وای!
با خجالتی که تو صداش بود گفت:
- ولی اخه من... .
نذاشتم ادامه حرفش رو بزنه با چشم‌های بسته لبخندی زدم ک شیرینیش توی وجودم پخش شده بود انگار. با صدای که مثلا می‌خواستم جدی باشه گفتم:
- سکوت. خاموش باش ثمانه.
باکلافگی ای که توی صداش مشخص بود گفت:
- وای! آقا سورنا من ثمانه نیستم. من...!
پریدم تو حرفش و با لحنی سرخوش و با عشق و لبخندی مستانه گفتم:
- می‌دونم تو ثمانه نیستی؛ تو عزیز دل منی، خانوم منی
و همون‌جوری خواب‌آلود دستم رو جلو بدم تا دستش رو بگیرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا