نتایح جستجو

  1. F.Śin

    دفتر درد و دل دفتر | دفتر درد و دل کاربر ف.سین

    دلتنگِ آغوش امن خانواده... . ۲۶ فروردین ۴۰۳ | ۰۰:۳۶
  2. F.Śin

    مباحث متفرقه [ به اینم می‌گن رمان ؟! ]

    بعد از این‌که دخترِ داستان رو که توی خواب ناز بوده، بیدار کردن تا نتایج کنکور رو ببینه: “با استرس صفحه رو چک کردم و دیدم رتبه‌م دو رقمی شده؛ هورا” نتیجه: به نشانه تشکر، باباش براش ماشین می‌گیره که روز اول دانشگاه، تصادف کنه باهاش. اینم شد رمان؟ :63:
  3. F.Śin

    دفتر درد و دل دفتر | دفتر درد و دل کاربر ف.سین

    اوایل دی ماهِ ۴۰۲، فکر می‌کردم زمان کاری ازش بر نمیاد، اواسط فروردین ۴۰۳، فکر می‌کنم که اتفاقاً اشتباه می‌کردم. بعضی وقتا فکر می‌کنی، زخمت همیشه تازه می‌مونه و دردت هیچ‌وقت یادت نمیره. باید بهت بگم که تا حدی درست فکر می‌کنی؛ ولی فقط اون قسمتشو که با خودت می‌گی دیگه “یادم نمیره”. یادت نمیره چه...
  4. F.Śin

    مباحث متفرقه [ به اینم می‌گن رمان ؟! ]

    فقط اون دخترایی که چشم‌هاشون سبز بود و تو نور آفتاب، رنگ طوسی‌ِ مایل به قهوه‌ای می‌گرفت :>>
  5. F.Śin

    دفتر درد و دل دفتر | دفتر درد و دل کاربر ف.سین

    بهم گفت کاش می‌شد بدون دل‌شکستن، هر رابطه‌ای رو تموم کرد؛ اینطوری دنیا جای زیباتری می‌شد. بهش گفتم نمی‌شه، همیشه دلِ یه نفر می‌شکنه. ولی دارم فکر می‌کنم چقدر قشنگ می‌شد همچی، اگه کسی دلش نمی‌شکست یا دلِ کسی‌و نمی‌شکستیم:) این‌طوری حداقل آدم‌ها انرژی‌شونو برای حل مسائل دیگه می‌ذاشتن، تا تلاش...
  6. F.Śin

    رتبه سوم BSY داستان کوتاه تهی‌آغوش | ف.سین کاربر انجمن یک رمان

    قلبم از جایَش در آمده بود و عمیقاً احساس پوچی می‌کردم. تجربه‌اش را نداشتم اما درکت می‌کردم. این حسِ سردرگمی را من به جانت انداخته بودم که حالا باقیِ احساساتت کمرنگ شود و از همه‌کَس، حتی خودت دور شوی. وقتی شماره‌ی آژانس را در گوشی‌ام ثبت کردی، در را با کلیدتان باز کردی و داخل رفتی. من هاج و واج...
  7. F.Śin

    رتبه سوم BSY داستان کوتاه تهی‌آغوش | ف.سین کاربر انجمن یک رمان

    با دو پارت آخر بی‌کلام✨ چشم‌هایم می‌سوخت، اشک جلوی دیدم را گرفته بود و سَروناز لجباز، خودش را بیرون کشید و باعث شد مخالفت کنم: - نمی‌خوام برم خونه. رَسام... من می‌خوام بشنوی من‌و. باز با کلیدهایت سرگرم شدی و آرام و گرفته گفتی: - من شرایط خوبی ندارم سَرو. الآن وقتش نیست. با پهلوی دستم اشک‌هایم...
  8. F.Śin

    رتبه سوم BSY داستان کوتاه تهی‌آغوش | ف.سین کاربر انجمن یک رمان

    در آن تاریکی، صدای قدم‌های کسی و بعد ایستادنش رو به روی در خانه‌تان، باعث شد به خودم بیایم. قلبم قطعاً تند می‌زد، یخ کرده بودم و دست‌هایم هم خیسِ عرق بود. خودم را جمع و جور کردم و جلو آمدم. داشتی کلیدها را در آن روشناییِ اندک شناسایی می‌کردی تا در را باز کنی. قلبم باری دیگر از تُنگ بیرون پرید،...
  9. F.Śin

    رتبه سوم BSY داستان کوتاه تهی‌آغوش | ف.سین کاربر انجمن یک رمان

    آدرس خانه‌تان، تنها جایی بود که به ذهنم می‌رسید. حالا که دیر می‌آمدی، صبر می‌کردم. صبر می‌کردم، قدرِ همه‌ی وقت‌هایی که در کافه‌ها صبر ‌کردی تا سفارشم را که آرام می‌خوردم، تمام کنم. صبر می‌کردم، به اندازه‌ی زمان‌هایی که نگاهم می‌کردی تا آخرین فصل کتابم را تمام کنم و بعد به پیاده‌روی‌مان بپردازیم...
  10. F.Śin

    رتبه سوم BSY داستان کوتاه تهی‌آغوش | ف.سین کاربر انجمن یک رمان

    این هفته‌ها که می‌گذشت، روزی نبود که از رَها در مورد تو نپرسیده باشم و حتی او هم دیگر از ساعات رفت و آمدَت نمی‌دانست و هر بار همین را تکرار می‌کرد. هیچ‌کدام از اهالیِ خانه‌تان، دیگر از تو نمی‌دانستند. در مراسم‌ها شرکت می‌کردی، در انتها ناپدید می‌شدی و دیر می‌آمدی. آن‌طور که شنیده بودم، اگر کسی...
  11. F.Śin

    رتبه سوم BSY داستان کوتاه تهی‌آغوش | ف.سین کاربر انجمن یک رمان

    *** «شادی پشتِ هر غم می‌آید، غم پشتِ هر شادی. گاهی تقدیرِ از پیش تعیین‌شده، غم را مهمانت می‌کند و گاهی خودت. خیال در سر می‌پروانی، ساعت‌ها فکر می‌کنی، دست به انتخاب می‌زنی و گاه آن‌چه که برمی‌گزینی، تو را جای میزبانی قرار می‌دهد برای رنج‌هایی که خواهی کشید. ثانیه‌ای تردید ندارم، اگر به من بود،...
  12. F.Śin

    تبریک °•°تولد زیباترین لیلیِ خوش قلمِ نازدونه°•°

    زهرا، تو نگاهِ متفاوتی به پدیده‌ها داری و اون‌قدر با واژه‌ها دوستی که وقتی از از زاویه‌ی دید خودت می‌نویسی، آدم رو حیرت‌زده می‌کنی. من تو رو این‌طوری به‌خاطر میارم و با یادآوری لذتی که از خوندنِ آثارت داشتم و گه‌گاه حرف‌زدن‌هامون، الان لبخند می‌زنم. امیدوارم توی سن جدید، تجربه‌هات بهتر باشه...
  13. F.Śin

    دفتر درد و دل دفتر | دفتر درد و دل کاربر ف.سین

    این‌طوریه که اول با آدم‌ها خداحافظی می‌کنی، ماه‌ها بعد با خاطرات‌شون:)) دومی هم قدرِ اولی، سخته. بیست و پنجم اسفند ۴۰۲ | ۱۳:۲۰ پ.ن: تایمش بذار این باشه؛)
  14. F.Śin

    دفتر درد و دل دفتر | دفتر درد و دل کاربر ف.سین

    غمگین بودن بخشی از زندگیِ ماست، غمگین بودن، برای ادامه‌ی زندگی و تلاش و چنگ زدن به لحظاتِ شاد، ضروریه! غمگین بودن... خب... . گاهی خیلی خسته‌کننده‌ست، اگر زمانش طولانی شه، احساس می‌کنی که فرسوده شدی و دیگه هیچ‌چیزی برای عمیقاً خوشحال کردن یا حتی غمگین‌تر کردنت وجود نداره:) غمگین بودن منطقیه،...
  15. F.Śin

    دفتر درد و دل دفتر | دفتر درد و دل کاربر ف.سین

    حسی که بعد از یک روزِ کامل تلاش برای بهتر کردنِ حالِت، بازم غمگین باشی<<<<< بیست و سومِ بهمن | ۰۱:۲۵
عقب
بالا