نتایح جستجو

  1. رویای محال

    مطلوب رمان دردهای تدریجی | رویا نظافت کاربر انجمن یک رمان

    مبل‌های نقره‌ای با میزهای آینه‌ای نقره‌ای رنگ، صندلی‌های نقره‌ای با میزهای سیاه و سفید، ترکیب جدیدی را در لابی ایجاد کرده بود. کفی که پارکت شده و رنگش به طوسی و سفیدی میزد. گل‌های بزرگ پتوس و بنجامین که با گلدان‌های سفید و بزرگ سنگی، زینت زیبایی به لابی بخشیده بود ولی سهیل، فعلاً وقت فکر کردن به...
  2. رویای محال

    مطلوب رمان دردهای تدریجی | رویا نظافت کاربر انجمن یک رمان

    ذهنش پر از آشفتگی و فکر و خیال و پر از حرف اما غافل از اینکه بتواند کلمه‌ای را به زبانش بیاورد. انگار که آن آریای همیشگی نبود. حس ناتوانی در وجودش رخنه کرده بود. حس می‌کرد که چه‌قدر ناعلاج است. حس می‌کرد اعتماد به نفسش را از دست داده. آن‌قدر که حتی نمیتواند سخنی بگوید. نفس عمیقی کشید و به آسمانی...
  3. رویای محال

    مطلوب رمان دردهای تدریجی | رویا نظافت کاربر انجمن یک رمان

    آن‌قدر بی‌ریا که آریا گاهی وقت‌ها که ساغر کنارش می‌خوابید هم دلش برایش تنگ می‌شد. آن قدر بی‌ریا و خالص بود که حتی وقتی سرکار هم می‌رفت به او تصویری زنگ می‌زد تا فقط چند دقیقه او را ببیند تا کل روزش شارژ شود. آن‌قدر خالص و بی‌ریا که باعث شد در عرض یک سال، به اندازه‌ی تمام عمرش به آن چشمانی که...
  4. رویای محال

    مطلوب رمان دردهای تدریجی | رویا نظافت کاربر انجمن یک رمان

    همان‌طور که نگاهش به خیابان‌های بی سر و ته بود جواب داد. - ببین سهیل... اگه من اون شب به یوسف نمی‌گفتم که یکی از گوسفندهای خاتون رو بدزده، هیچ کدوم از این اتفاق‌ها نمی‌افتاد. تحت تاثیر یه مشت اراجیفی قرار گرفتم که آقاجونم از زمان مرگ مادرم تو مخم فرو کرده بود. من فکر می‌کردم اگه با نوه خاتون...
  5. رویای محال

    مطلوب رمان دردهای تدریجی | رویا نظافت کاربر انجمن یک رمان

    آریا خندید و جواب داد. - الحق که طراح شدن برازندشه. از حق نگذریم، کمیل خیلی به کارهای طراحی و دیراین و دکراسیون داخلی و فلان علاقه داره. یعنی یه جورایی خیلی خوب ازشون سر در میاره. خوب میدونه چه رنگی رو با چه رنگی ترکیب کنه یا ست کنه که رنگ جدید و جذابی به دست بیاد یا مثلاً خیلی خوب میدونه که چه...
  6. رویای محال

    مطلوب رمان دردهای تدریجی | رویا نظافت کاربر انجمن یک رمان

    فرش‌های دست‌باف تبریز، مبل هایی که شدیداً سلطنتی بودنشان به چشم میخورد. رنگ کابینت ها انگار که آشپزخانه را از قبل بزرگ‌تر نشان می‌داد و این خیلی به دل آریا می‌نشست. چشمی از کل خانه گرفت. در دل خدا را شکر کرد که توانسته بود از پس مشکلاتش بر بیاید. از اینکه توانسته بود دوباره به آریای قبلی تبدیل...
  7. رویای محال

    مطلوب رمان دردهای تدریجی | رویا نظافت کاربر انجمن یک رمان

    ماهزر همان‌طور که از پشت پرده به صورت کنجکاوانه، به بیرون نگاه می‌کرد، نگاهش به چشم‌های بت زیبایی خیره ماند. خدایا! این پسر چه چشم‌هایی داشت. معلوم نبود چه رنگی بودند. انگار که خدا ساعت‌ها و روزها برای ساختن این بشر وقت گذاشته بود. چشم‌هایش، ته ریش جذاب و محوی که روی صورتش سایه انداخته بود، حتی...
  8. رویای محال

    مطلوب رمان دردهای تدریجی | رویا نظافت کاربر انجمن یک رمان

    ماهزر در را بست اما همچنان کوبش قلبش، او را در برداشتن قدم دیگرش دچار تنگی نفس می‌کرد. دوباره قرار بود با آریایی که هم زندگی‌اش را جهنم کرده بود و هم از جهنمی که برایش ساخته بود نجاتش داده بود روبه رو شود. نمی‌دانست چه کار کند. اصلاً چه حرفی داشت که به او بزند. نفس عمیقی کشید و با قدم‌های سست...
  9. رویای محال

    مطلوب رمان دردهای تدریجی | رویا نظافت کاربر انجمن یک رمان

    - یعنی چی پسرم؟ خب... خب توام حق انتخاب داری. اینکه لباس عقد نامزدت چه شکلی باشه خوبه؟ چه میدونم راجع به لباس‌هایی که قراره واسه هر دوتاتون بخریم. به نظرم که بهتره زودتر کارتو تموم کنی و همراهمون بیای. این‌جوری بهتره. کمیل که به آمدن کارگرها به سر میز صبحانه نگاه می‌کرد با اکراه جواب داد‌. -...
  10. رویای محال

    مطلوب رمان دردهای تدریجی | رویا نظافت کاربر انجمن یک رمان

    کمیل با صدای بلندی خندید. چشم‌هایش موقع خندیدن حسابی جذاب و گیرا می شدند. به راستی که هر کس او را می‌دید، باید جذبش می‌شد. همان‌طور که می‌خندید گفت: - ای بابا داداش از سن ما این حرفا گذشته دیگه. پیر شدیم رفت پی کارش. کی می‌خواد به یه کارگر بدبخت فلک زده نگاه کنه آخه؟! سهیل چشم غره‌ای به کمیل رفت...
  11. رویای محال

    مطلوب رمان دردهای تدریجی | رویا نظافت کاربر انجمن یک رمان

    لابی هتل درست مثل کافه رستوران‌های بالای شهر شده بود که میز و صندلی‌ها خیلی به رنگ سرامیک‌ها و دیوارهای هتل می‌آمدند.‌ سهیل نگاهی از لابی به آن بزرگی گرفت و به سمت پذیرش حرکت کرد. امروز بر خلاف روزهای دیگر، هتل شلوغتر به نظر می‌رسید. باید سریع به سمت پذیرش می‌رفت چون کارمندها حسابی سرشان شلوغ...
  12. رویای محال

    مطلوب رمان دردهای تدریجی | رویا نظافت کاربر انجمن یک رمان

    - دستت درد نکنه. عصر هر وقت کارهای این‌جا تموم شد، زنگ بزن خودم میام دنبالت دیگه پیاده نمونی مجبور بشی با تاکسی این ور اون ور بری. اگه به کمک هم نیاز داشتی، بهم زنگ بزن. سریع خودمو می رسونم. آریا سری به نشانه‌ی مثبت تکان داد و وسایل صبحانه را همانجا روی کابینت کنار سینکی که هیچ‌ به دل آریا...
  13. رویای محال

    مطلوب رمان دردهای تدریجی | رویا نظافت کاربر انجمن یک رمان

    سهیل آرام آرام همراه لیوان چایی داخل دستش، پشت سر آریا از آشپزخانه خارج شد و در حالی که با ابروهای درهم به آریا نگاه می‌کرد گفت: - خب پس... تکلیف کارمندها چی میشه؟! یعنی اصولی بخوایم به این تغییرات و این قضیه نگاه کنیم، تعطیلات عید نهایتاً تا پنج روز طول میکشه البته اداره‌ها و بانک‌ها که تا پنج...
  14. رویای محال

    مطلوب رمان دردهای تدریجی | رویا نظافت کاربر انجمن یک رمان

    آریا از جایش بلند شد تا چای سرد شده‌اش را عوض کند. در حالی که پشتش به سهیل بود گفت: - آره خب اونم هست. میدونی! قرار نیست که تا ابد مخفیش کنم ولی خب... به نظرت... الان تو این شرایط من با ماهزر، توی هتل شما دیده بشم، کمیل چه فکری میکنه پیش خودش؟! نمیگه این دختر کیه؟! از کجا اومده؟! اصلاً چرا...
  15. رویای محال

    مطلوب رمان دردهای تدریجی | رویا نظافت کاربر انجمن یک رمان

    - آره خب اونم هست. من در کل گفتم که بعداً مشکلی برامون پیش نیاد. راستی کارهای تولیدی چی میشن؟! امروز که نتونستی سرکارت بری. باید از فردا حتماً بری دیگه. آریا نفس عمیقی کشید و نگاهش را به طرف ظرف یک‌بار مصرف متوسط مربا انداخت جواب داد. - راستش امروز جمشیدیان قرار بود بره یه سری وسایل شخصیشو از...
عقب
بالا