خاطرات آن روز که دست تقدیر کتاب زندگیم را خط خطی کرد در حبابی از شک و تردید بیاد می آورم. بعد از ساعتها فرو رفتن در انچه من نبودم با ارایشی غلیظ، پد را با عجله روی صورتم کشیدم. گیتی حرف میزد، درباره ی کار بود؟
-اینجایی که داری میری کجاست دقیقا؟ همش کار داری برامون...
همانطور که انبوه وسایل درون...