نتایح جستجو

  1. Wonder

    متفرقه *فرشته های آسمونی*(گل دخترای محجبه)

    من خودم هرچی یادم میاد به حجاب گرایش داشتم. از کوچیک کوچیک که بودم ولی اولین باری که احساس کردم لازمه چادر بپوشم فک کنم یازده سالم بود یکی در میون چادر میپوشیدم و معمولا مانتو های بلند و گشاد تنم می کردم ولی یبار که با کسی رفته بودم توی خیابون و مانتو تنم بود همش فکر میکردم دارن نگاهم می کنن...
  2. Wonder

    سوژه ✓✗ سری جدید سوژه کاربر | Osenwt عاشق فوحش‌های سانسوری ✓✗

    نظرت راجع به آیدی و آواتار سوژه ؟ ایدی خودپسندانه...اواتار هم همیشه اسکلی ■ نظرت راجع به رنگ سوژه؟ منا با همه رنگی عنتربرقیه خودمه ■ به نظرت اگر مدیر ارشد بود، کی رو اولی بن می‌کرد ؟ هیچ کی ■ تا حالا دلت خواسته خفش کنی ؟ همیشه:/ ■ بهترین و بدترین ویژگی سوژه ؟بهترین: مثه همیم و قابل درکه...
  3. Wonder

    صندلی داغ ✓✗ سری جدید صندلی داغ | Osenwt مدیر چت عزیز انجمن ✓✗

    سلام من و تو که هیچ چیز پنهونی تاحالا نداشتیم هرچی پرسیدم و پرسیدی پاسخ داشته به دوستان هم بگم که ممد بخش عظیمی از پسران جامعه رو تشکیل میده فقط سوالم فامیلیته
  4. Wonder

    دنباله دار بازیگر

    شهاب حسینی محیا. دلشکسته.سوپر استار. شوق پرواز. کلا اون اولاش رو بیشتر دوست دارم این اخریا زیاد دوستش ندارم
  5. Wonder

    متفرقه ختم دسته جمعی قرآن

    پس من سوره ی کهف مریم و طه رو میخونم جز شونزده
  6. Wonder

    متفرقه ختم دسته جمعی قرآن

    بله میتونم عزیزم فقط همین امروز باید بخونم؟
  7. Wonder

    متفرقه ختم دسته جمعی قرآن

    قران دم دستم نیست از تو برنامه نگاه کردم دقیق نمی تونم بگم اخرای پونزده و بیشتر شونزده
  8. Wonder

    متفرقه ختم دسته جمعی قرآن

    از ص ۲۹۳- ۳۱۲ سوره ی کهف و مریم فعلا همینا رو میخونم قبول باشه
  9. Wonder

    تبریک Happy birthday dear Fateme

    مبارک❤
  10. Wonder

    وان شات وان‌شات یغما | Wonder کاربر انجمن یک رمان

    اولین چیزی که با دیدنش فریاد زده شد معذب بودنش بود. انگار که نمی خواهد اینجا یا هر جا که ما باشیم باشد. صندلی ای برداشت و گیتار در بغل کمی دورتر و روبرویمان نشست. بدون توجه به من با دستبند سیاه روی مچش ور میرفت. نگاهم روی خالکوبی خطی اش افتاد و ابرویم را بالا برد. رو به وزیری نگاه نامطمئنی...
  11. Wonder

    وان شات وان‌شات یغما | Wonder کاربر انجمن یک رمان

    نگاهش عمیق و پلید بود، دست زیر چانه زدم و به چشمانش زل زدم. خنده ی کجی کرد و سر پایین انداخت. دوباره اویزان فندکش شده بود. چشم از او گرفتم و منو را نگاهی انداختم و بی حوصله گفتم: -اون اهنگا بخشی از زندگی منن...دلم نمی خواد یه صدای بی معنی بخونتشون. انگشت اشاره ام را به نشانه ی تهدید تکان...
  12. Wonder

    وان شات وان‌شات یغما | Wonder کاربر انجمن یک رمان

    خاطرات آن روز که دست تقدیر کتاب زندگیم را خط خطی کرد در حبابی از شک و تردید بیاد می آورم. بعد از ساعتها فرو رفتن در انچه من نبودم با ارایشی غلیظ، پد را با عجله روی صورتم کشیدم. گیتی حرف میزد، درباره ی کار بود؟ -اینجایی که داری میری کجاست دقیقا؟ همش کار داری برامون... همانطور که انبوه وسایل درون...
عقب
بالا