به نام خدا
با هم ماندن، قرارمان نیست.
گره ابدی میان دستهایمان و قدم زدن شانه به شانه در خیابانهای تهی از رهگذر...
لبخند خیره کنندهات به هنگام استشمام عطر سردم یا حتی خاطره بازی با بهجا ماندههای ما بودنمان...
هیچ کدام قرارمان نیست.
میرویم از هم و تیر از سرمای نبودنمان یخ خواهد زد...