نتایح جستجو

  1. Faezeh.H

    در حال تایپ رمان زخم ابدی | فائزه حاجی‌حسینی نویسنده‌ی انجمن یک رمان

    - می‌بینی؟ انگار واسه ما خوندنش! می‌خوام اول اسمم تا ابد دور گردنت بمونه. همتا تنش را به او چسباند و دستش را دور بازویش حلقه کرد. تلالو اشک با چشمان او بازی‌اش گرفته بود، منتها اشک شوقی که از بودن بی‌منت و تمام و کمال مازیار نشئت می‌گرفت. بلند و پر ذوق گفت: - هیچوقت از خودم جداش نمی‌کنم مازیار،...
  2. Faezeh.H

    در حال تایپ رمان زخم ابدی | فائزه حاجی‌حسینی نویسنده‌ی انجمن یک رمان

    همتا ریز خندید: - آره دیوونه... حتی قشنگ‌تر از اون شب... خیلی غافلگیر شدم. ولی باور کن راضی نبودم به این‌همه هزینه. سالگردمون قشنگ برات چند میلیون آب خورد. خودم تو خونه داشتم بساط یه جشن ساده رو می‌چیدم. از خیابان عبور کردند و در پیاده‌رویی که در امتدادش، چراغ‌های فانوس مانند سوسو می‌کردند و...
  3. Faezeh.H

    در حال تایپ رمان زخم ابدی | فائزه حاجی‌حسینی نویسنده‌ی انجمن یک رمان

    داخل آن جعبه نیز جعبه‌ی دیگری بود و با سوت و کف دوستان مازیار، گشودن جعبه‌ها همان‌طور ادامه پیدا کرد. درحالی که همتا گمان می‌برد در نهایت یک شکلات نصیبش شود، در آخرین جعبه‌ی کوچک، یک گردنبند طلا بود. ذوق‌زده گردنبند را برداشت و آویزان از انگشتانش در هوا نگه داشت. پلاک گردنبند حرف M بود و‌ زنجیرش...
  4. Faezeh.H

    در حال تایپ رمان زخم ابدی | فائزه حاجی‌حسینی نویسنده‌ی انجمن یک رمان

    ناگهان زهره میان نگاه‌های ممتدشان پرید و درحالی که لب‌هایش را کج می‌کرد، گفت: - خیلی خب حالا! حالمون رو بهم زدین، بسه دیگه! و کیک را از دست همتا گرفت. همتا خواست با خنده به او سیلی بزند اما زهره جای خالی داد و از او فاصله گرفت. - تو رو خدا به کیکی که دستمه رحم کن! خدا تومن پولش شده! همتا تازه به...
  5. Faezeh.H

    در حال تایپ رمان زخم ابدی | فائزه حاجی‌حسینی نویسنده‌ی انجمن یک رمان

    زمانی برای آرایش کردن نداشت، فقط طبق معمولِ همیشه کمی ریمل به مژه‌هایش کشید و جلوه‌ی چشمان سبزش را دو چندان کرد. رژ کمرنگی هم زد و با عجله شال ساده‌ی نقره‌ای رنگش را سر کرد. قدم تند نمود و وقتی خواست از در واحدشان بیرون برود، بوی سوختگی خفیفی مشامش را زد. نگران ضربه‌‌ای به صورتش کوفت و با عجله...
  6. Faezeh.H

    در حال تایپ رمان زخم ابدی | فائزه حاجی‌حسینی نویسنده‌ی انجمن یک رمان

    در برابر نگاه‌های دنبالگر و متعجب من، سوار هیوندای شاسی بلندش می‌شود و بدون خداحافظی یا کلام دیگری، با یک فرمان دور می‌زند و دور می‌شود. درحال پایین آمدن از پله‌های ورودی، دستم را روی قلبم فشار می‌دهم. باد تندی می‌وزد و قطره‌‌های لطیف باران آرام آرام روی گونه‌ام می‌چکند. سرم گیج می‌رود و زیر لب...
  7. Faezeh.H

    در حال تایپ رمان زخم ابدی | فائزه حاجی‌حسینی نویسنده‌ی انجمن یک رمان

    ناگاه لبخندش جمع می‌شود و خط اخمش دوباره محرز می‌گردد. از جا برمی‌خیزد و میز را دور می‌زند و مقابلم می‌ایستد. قدش بلند است و هیکل حجیمش باعث شده که تنش روی من سایه بیاندازد. جدی و عصبی می‌گوید: - اینجا هیچ احدی حق نداره من رو به اسم دیگه‌ای جز آقامیر صدا کنه! تفهیم شد یا نه؟ مات شده‌ام و زبانم...
  8. Faezeh.H

    در حال تایپ رمان زخم ابدی | فائزه حاجی‌حسینی نویسنده‌ی انجمن یک رمان

    حس می‌کنم هوای اتاق سنگین شده و نفس در ریه‌هایم کم آمده است. سعی می‌کنم عمیق‌تر نفس بگیرم. - فکر کنم باید اون آقایی که بیرونش کردی همه چیز رو درباره‌ی شرایط من بهت گفته باشه. یک تای ابرویش بالا می‌رود و نگاه جدی‌اش را از صفحه‌ی گوشی، سمت من می‌لغزاند. - می‌خوام یه بارهم از زبون خودت بشنوم،...
  9. Faezeh.H

    در حال تایپ رمان زخم ابدی | فائزه حاجی‌حسینی نویسنده‌ی انجمن یک رمان

    از تعریف عجین با توهینش هیچ خوشم نمی‌آید اما سعی می‌کنم حفظ ظاهر کنم و بروز ندهم چون ظاهرا دستم زیر ساطور او گیر کرده، هرچند هنوز باورم نمی‌شود. با ظاهری آرام لب می‌زنم: - فعلا که نکنده! سپس چشمانم تحیر خود را آشکار می‌کنند و ناباور می‌پرسم: - تو، اونم توی ارومیه! رئیسِ قاچاقچی‌‌های آدم، چجوری...
  10. Faezeh.H

    در حال تایپ رمان زخم ابدی | فائزه حاجی‌حسینی نویسنده‌ی انجمن یک رمان

    یقه‌ی پیراهن اتو خورده و مشکی رنگش را که از زیر کت جذبش پوشیده، مرتب می‌کند و یک تای ابرویش را بالا می‌دهد: - اگه می‌دونستم اینقدر از دیدن من ذوق می‌کنی، می‌گفتم بدون نوبت بفرستنت تو! خودم را جمع و جور می‌کنم و با سرفه‌‌ای عمدی، سعی می‌کنم وارفتگی چند دقیقه پیش را توجیه کنم. - اصلا انتظار نداشتم...
  11. Faezeh.H

    در حال تایپ رمان زخم ابدی | فائزه حاجی‌حسینی نویسنده‌ی انجمن یک رمان

    فکری تکانم می‌دهد. برای برداشتن اولین قدم تردید دارم اما بالاخره اینکار را می‌کنم و به سمت صدا می‌روم. احتمال می‌دادم بخواهند مرا از سر باز کنند و قطعا نمی‌توانستم برای دیدن آن مردک یک ماه صبر کنم. حتی همین حالایش هم دیر بود‌. حس ششمم می‌گفت صدا ارتباطی با آقامیر دارد یا حداقل می‌تواند برایم...
  12. Faezeh.H

    در حال تایپ رمان زخم ابدی | فائزه حاجی‌حسینی نویسنده‌ی انجمن یک رمان

    آنقدر خیالم در هپروت راه می‌رود که متوجه نمی‌شوم کی از طریق نقشه‌ی آنلاین به مقابل آپارتمان ده طبقه رسیده‌ام. پارک می‌کنم و درحال پیاده شدن از ماشین عینک دودی‌ام را به چشم می‌زنم، مانتو نیلی رنگم را مرتب می‌کنم و همزمان زیر لب غر می‌زنم: «کی می‌خواد دوباره اون همه پله‌ی بی‌صاحاب رو بالا بره؟»...
  13. Faezeh.H

    در حال تایپ رمان زخم ابدی | فائزه حاجی‌حسینی نویسنده‌ی انجمن یک رمان

    *** - حواست با منه چی می‌گم؟ سر بالا می‌آورم و چهره‌ی بشاش شاهرخ را از نظر می‌گذرانم. لقمه‌ای با پنیر خامه‌ای و لواش می‌گیرم و دست ارغوان می‌دهم. ارغوان با لبخندی شیرین و کودکانه می‌گوید: - نگاه مامانی! زهر جادوگر از بدن بابایی رفته و دوباره مهربون شده! شاهرخ آرام لپ ارغوان را می‌کشد و لبخند...
عقب
بالا