من دنبال رمانی هستم که اسم دختره هنگامه بود و معلولیت پا داشت با پسر عمه اش پیروز ازدواج می کنه اما پیروز سرطان می گیره و برای این که هنگامه به پای اون نسوزه کلی دری وری بارش می نه که تا حدودی موفق د اما برادرش پدرام نمی زاره جدا بشن و با کلی جیمز باند بازی می فهمه و به هنگامه میگه اون هم پیش...