***
- خیله خب بعدا میبینمت تیانا.
تینا لبخندی بر روی لبان نازک و صورتیاش نشاند و در جوای حرف طنین دستی به نشانهی خدا حدافظی تکان داد.
طنین هم متقابلا دستی برایش تکان داد و راه خانه را پیش گرفت.
هوا کم کم درحال سرد شدن بود و با خودش گفت ای کاش به جای بارانی پالتوی چرمش را پ.شیده بود. با دستان...