بعد مدتها اومدم با یه پست جدید
***
با کرختی دستش را به دنبال گوشیاش روی تخت کشید. از زیر پتوی گلبافت آن را بالا آورد و با چشمهایی که به سختی سعی در باز نگه داشتنشان داشت، به ساعت گوشی نگاه کرد. خمیازهی بیصدایش با قاروقور شکمش همراه شد. اشک جمعشده در چشمش را زدود و به تبیعت از شکم گرسنهاش...