نتایح جستجو

  1. Afsaneh.Norouzy

    در حال تایپ رمان رگ خواب | افسانه نوروزی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

    -بیا بالا! صدایش وقتی داشت این دستور را می‌داد خشک شده بود و تا حد زیادی جدیت را به شنونده القا می‌کرد. درست مثل وقت‌هایی که سر کلاس درس در قالب جدی خود فرومی‌رفت تا حواس همه را به خود جلب کند. توانسته بودند از مهلکه فرار کنند و حالا تا حد زیادی دیگر خطری تهدیدشان نمی‌کرد. سر ماهور مثل یک بچه...
  2. Afsaneh.Norouzy

    در حال تایپ رمان رگ خواب | افسانه نوروزی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

    صدای چند مرد باعث شد ماهور اضطرابش بیشتر شود و با زبانی که روی دور تند افتاده بود، کلمات را بی نفس گرفتن بیرون بریزد. - محمد... خواهش می‌کنم. تو مثل برادر منی. نذار خواهرت رو بگیرن. ناصر معتاده. زن باره‌ست. اینا رو امشب فهمیدم. عکساشو... عکساشو دونه به دونه خودم دیدم. به چشمانش که چون یک آینه...
  3. Afsaneh.Norouzy

    در حال تایپ رمان رگ خواب | افسانه نوروزی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

    با به یادآوردن آن چه در چند ساعت گذشته به سرش آمده بود، لبش را محکم گاز گرفت. لعنت به تمام علت‌هایی که امشب او را به این نقطه رسانده بود. محمد دقایقی بعد بدون هیچ فکری در عقب ماشین را باز کرد و با احتیاط بدون این که حتی دلش بخواهد به عروس مستتر شده در آن گله جا روی صندلی عقب ماشین، نگاه کند، با...
  4. Afsaneh.Norouzy

    در حال تایپ رمان رگ خواب | افسانه نوروزی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

    تمام تنش نبض گرفت. چرا فکر اینجای کار را نکرده بود. مگر این ماشین ‌صاحب نداشت که آنطور بی‌محابا خود را درونش پنهان کرده بود؟ سردش بود. دست و پاهایش سر شده و گزگز می‌کرد. می‌ترسید! از این که محمد او را با آن سر و وضع و شکل در ماشینش ببیند و بعد... دلش لرزید! از آن "بعدی" که قرار بود تا دقایقی...
  5. Afsaneh.Norouzy

    در حال تایپ رمان رگ خواب | افسانه نوروزی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

    محمد سوالش را با لبخند پرسید اما نگرانی صدایش را تنها عزیزه فهمید. - خوبی؟ - خوبم مادر! - صدات چی میگه پس؟ - یکم فشارم بازیش گرفته مثل همیشه. قرصمو خوردم بهتر می‌شم. نگران نباش سیدِ مادر. پیرزن لبش را گزید و با ناراحتی مضاعف از غیب شدن خواهرزاده عزیزش که چون خواهرجوانمرگش او را هم دوست داشت،...
  6. Afsaneh.Norouzy

    در حال تایپ رمان رگ خواب | افسانه نوروزی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

    یک لحظه خودش را جای او گذاشت. جای مردی که در شب عروسی عروسش غیب شده باشد. حس کرد سرش از هرم داغی این فکر سوخت. دکمه زیر گلویش داشت خفه‌اش می‌کرد. با بدقلقی بازش کرد. سپس صندلی را با صدا عقب کشید و موبایل را از جیب شلوار پارچه‌ای مشکی و اتوخورده‌اش خارج کرد. شماره مادرش را گرفت. در کمال تعجب...
  7. Afsaneh.Norouzy

    در حال تایپ رمان رگ خواب | افسانه نوروزی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

    دستگیره را بالا برد و در در کمال تعجب در تقی کرد و باز شد. در آن لحظه انگار دنیا را به او داده بودند. لبخند نصفه نیمه‌ای زد که بیشتر نشانِ تحیرش بود. پیش از این که نگاه آن دو مرد به او بیفتد چون یک گربه خود را روی صندلی عقب پرت کرد و دراز کشید. میان نفس‌های تندش در را به آهستگی بست. آنقدر آرام...
  8. Afsaneh.Norouzy

    در حال تایپ رمان رگ خواب | افسانه نوروزی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

    عضلاتش خشک شده بود. گلویش بیشتر. دلش لک زده بود برای یک جرعه آب. برای این که پاهایش را در تخت گرمش دراز کند و مثل سابق بی‌اینکه کسی کاری به کارش داشته باشد تا هر وقت که دلش خواست بخوابد. دور شدن پسرخاله‌اش را دید و نفسی از سر آسودگی کشید. در تمام مدت بیست و شش-هفت سالی که از خدا عمر گرفت بود او...
  9. Afsaneh.Norouzy

    در حال تایپ رمان رگ خواب | افسانه نوروزی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

    محمدکمیل بی‌اختیار دستش به دور اوراقی که داشت آن‌ها را دسته می‌کرد تا دوباره درون داشبورد قرار دهد، سفت شد. ابروهای مرتب و پیوسته‌اش یکدیگر را تنگ درآغوش گرفتند و وقتی به سوی صدا برگشت با حالتی که پر از سوءظن بود پرسید: - خانم؟! مرد قوی‌هیکلِ مقابلش نفس‌نفس می‌زد. - آره یه خانم با لباس سفید...
  10. Afsaneh.Norouzy

    در حال تایپ رمان رگ خواب | افسانه نوروزی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

    - عرضم به خدمتتون هم من و هم محسن آقا. بله بله. آقاوالده حاج سرابی رو می‌گم. معرف حضور هستند که؟! - ... - بله خودشون هستند. حاج آقا چند وقتی هست جفتمون درگیر رساله مشترکی شدیم که هر چی بیشتر پیش می‌ریم بیشتر متوجه کمبود دانشمون می‌شیم. من باب مسئله کنفراسی هم که ماه آینده پیش رو داریم جسارتا...
  11. Afsaneh.Norouzy

    در حال تایپ رمان رگ خواب | افسانه نوروزی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

    خودش می‌دانست که دیوانگی کرده. می‌دانست با کار احمقانه امشبش چه دردسرهایی را برای خودش خریده! نفس در گلویش شکست و به تنِ بغض وامانده در گلویش اصابت کرد. چهره‌اش در هم مچاله شد. آه که با حماقت‌ها و سکوتش چه عروس بیچاره‌ای از خود ساخته بود. صورتش خیس شده و کنترل اشک‌ها دست خودش نبود. بلاتکلیف دور...
  12. Afsaneh.Norouzy

    در حال تایپ رمان رگ خواب | افسانه نوروزی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

    هنوز چند قدمی دور نشده بود که صدای رسای بلقیس را شنید. زن با آن هیکل درشت و شانه‌های پهن که درون لباس حریر پر ابهت مجلسی فرو رفته بود؛ چند قدم را دنبالش آمده و با جدیت صدایش صدایش زده بود. - پیداش کن جلال! دخترت رو پیداش کن. جلال متحیر و درمانده از سالن بیرون رفت. صدای بلقیس لرزه به جانش انداخت...
  13. Afsaneh.Norouzy

    در حال تایپ رمان رگ خواب | افسانه نوروزی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

    از غبار عشق خورشید پنهان می‌شود عشق اگر طوفان کند کافر مسلمان می‌شود نفسش در سینه حبس شده و بیرون نمی‌آمد. با تتمه قدرت افول کرده در صدایش رو به چند خانم حاضر در مجلس عروسی آن شب که دورش را گرفته بودند، پرسید: - پیداش کردید؟ فقط خدا می‌دانست وقتی داشت آن سوال را می‌پرسید چه عرق شرم و خجالتی...
  14. Afsaneh.Norouzy

    در حال تایپ رمان رگ خواب | افسانه نوروزی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

    کد رمان: 5120 ناظر: @♡°DINA° خلاصه: ماهور رسولی در آستانه یک اتفاق بزرگ تصمیمی می‌گیرد که او را وارد زندگی آدم‌های جدید می‌کند. او با پشت پا زدن به گذشته‌ و انتخاب‌هایش در پی ساختن رویاهای جدید می‌گردد. رویاهایی که به واسطه صلاحدید دیگران عمری از او سلب سلب شده.
  15. Afsaneh.Norouzy

    نتایج اعلام نتایج مرحله نهایی مسابقه BNY × سال 1400 | انجمن یک رمان

    عزیزم:402::405: حق تلاش های آرزو گرفتن بی‌ان‌وای بود:458047-6dc8ffbbdef9cc2a2419e3bb0fa8d8d5::458047-6dc8ffbbdef9cc2a2419e3bb0fa8d8d5: تبریک میگم به همه برندگان عزیز
عقب
بالا