با به یادآوردن آن چه در چند ساعت گذشته به سرش آمده بود، لبش را محکم گاز گرفت. لعنت به تمام علتهایی که امشب او را به این نقطه رسانده بود.
محمد دقایقی بعد بدون هیچ فکری در عقب ماشین را باز کرد و با احتیاط بدون این که حتی دلش بخواهد به عروس مستتر شده در آن گله جا روی صندلی عقب ماشین، نگاه کند، با...