نتایح جستجو

  1. نیلوفر عظیمی

    در حال تایپ رمان برگزیده خالق | نیلوفرعظیمی کاربر انجمن یک رمان

    به نقطه‌ی مقابلم خیره شدم. من آهیدم؟ فرشته‌ی برگزیده خالق؟ باورم نمیشه در عرض یک هفته زندگیم درگیر چه موضوعات و تغییراتی شد. ولی همیشه به این فکر می‌کردم که هدف‌من از زندگی کردن چیه و باور داشتم که من برای دلیلی فراتر از اتفاقات عادی به دنیا اومدم اما هیچوقت در مخیله‌ام نمی‌گنجید که یه فرشته...
  2. نیلوفر عظیمی

    در حال تایپ رمان برگزیده خالق | نیلوفرعظیمی کاربر انجمن یک رمان

    بوی غرور و تکبرش و میشد از صد کیلومتری هم حس کرد اما این موجود پلید و رانده شده تنها چیزی که توی درون من ایجاد نمی‌کرد حس ترس و وحشت بود. سرم و بالا گرفته بودم و با غرور بهش خیره شده بودم صدای خنده‌ی زشت و کریهش بلند شد و بعد گفت: - ندیدم که تعظیم بکنی؟ دست به سینه ایستادم و گفتم: - من فقط در...
  3. نیلوفر عظیمی

    در حال تایپ رمان برگزیده خالق | نیلوفرعظیمی کاربر انجمن یک رمان

    نفسم و با کلافگی بیرون دادم و گفتم: - ببین دختر، تو مگه نمیخای بفهمی کی هستی؟ تنها کسی که جواب سوال تو رو میدونه ابلیسِ. پس بهتره سر لج نندازیمش و بری ببینیش. *نیلوفر* شقیقه‌هام و مالیدم و توی دلم ابلیس و لعنت کردم. برام سخت بود بخوام برم به ملاقات اون رانده شده. یجورایی انگار باورم نمیشد. یعنی...
  4. نیلوفر عظیمی

    در حال تایپ رمان برگزیده خالق | نیلوفرعظیمی کاربر انجمن یک رمان

    توی فکر فرو رفته بودم ایا ابلیس برای من میترسید یا نگران فروپاشی سلطنت خودش و دارودسته‌اش بود؟ چون اون خودش میدونست سرنوشت من و اون دختر به هم گره خورده و هر جا بریم باز تهش به همدیگه برمیگردیم و سر راه همدیگه قرار میگیریم. فکری به سرم زد. گفتم: _ بهم بگو اون کیه! برام هویتش واشکار کن تا ازش...
  5. نیلوفر عظیمی

    در حال تایپ رمان برگزیده خالق | نیلوفرعظیمی کاربر انجمن یک رمان

    به خودم اومدم، مطمعن بودم که این وسط یه چیزی عجیبه. یه چیزی که من نمیدونم و قراره زندگی و سرنوشت و مسیرم و به کل تغییر بده و از قضا مامان مینا از همه چی خبر داره آخه اینقدر مشکوک که نمیتونه حرف بزنه اونم ناخودآگاه. دستم و روی میز گذاشتم و سرم و روش گذاشتم همه چی پیچیده شده بود و داشت دیوونه‌ام...
  6. نیلوفر عظیمی

    در حال تایپ رمان برگزیده خالق | نیلوفرعظیمی کاربر انجمن یک رمان

    گندم گفت: - آخه چشمات باز اونجوری شد. ابروهام بالا پرید و گفتم: - چجوری دقیقا؟ بازم زرد شد؟ گندم سرش و تکون داد و تایید کرد. سردرگم بودم و واقعا برام عجیب بود من هنوز هیچکدوم این اتفاقات و هضم نکرده بودم و نمیدونستم اصن یهو از کجای این ماجرا سر درآوردم اما موضوعی که خیلی برام اهمیت داشت این بود...
  7. نیلوفر عظیمی

    دنباله دار اگه قرار بود شما نویسنده یکی از سریال های تلویزیونی باشید چه سریال انتخاب می کردید و چه تغییری در اون ایجاد می کردید.؟!!!

    سریال خاتون نمیذاشتم اخرش اینقدر غم انگیز تموم شه رضا رو میکشتم و شیرزاد به بچش و خاتوم میرسوندم:sugarwarez-005:
  8. نیلوفر عظیمی

    در حال تایپ رمان برگزیده خالق | نیلوفرعظیمی کاربر انجمن یک رمان

    با نگرانی نگاهم کرد و گفت: - ازت خواهش می‌کنم هر چی شد مواظب خودت باش! لبخند بی‌جونی بهش زدم و سرم و تکون دادم، نهال به سمت بقیه‌ی دخترها رفت و زیر پتو، کنار نسترن نشست. سرم و بین دست‌هام گرفتم و سعی کردم ذهنم و متمرکز کنم، من کی هستم؟ باید به جواب این سوال برسم، همیشه می دونستم و یه احساسی بهم...
  9. نیلوفر عظیمی

    سوژه سری جدید سوژه شو با حضور Amin (صفات انقدر زیاده جا نمیشه)

    1- اگر قرار بود سوژه رو به قتل برسانی، چطور آن را انجام می‌دادی؟ قطعا یه چیزی می‌ریختم تو غذاش چون با هیچ روشی دیگه نمیتونم ادم بکشم 2- مرگ سوژه چطوریه؟ به دلیل کهولت سن خودش میره حتی عزرائیل هم دنبالش نمیاد. 3- دوست داری سوژه رو با چه روشی شکنجه کنی؟ اینکه مدالاش و ازش بگیری خودش یه شکنجه‌ی...
  10. نیلوفر عظیمی

    دنباله دار مشاعره…

    دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد جز غم که هزار آفرین بر غم باد مولانا
  11. نیلوفر عظیمی

    دنباله دار مشاعره…

    یار آن بود که صبر کند بر جفای یار ترک رضای خویش کند بر رضای یار سعدی
  12. نیلوفر عظیمی

    گفتگوی آزاد قشنگ ترین متنی ک خوندی چی بودع!؟

    آن که یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست حال وقتی به لب پنجره می‌آیی نیست پ.ن: به یاد کوچه و پنجره و خونه‌ی قدیمی و خاطرات کودکی با یه غریبه‌ی آشنا:)
عقب
بالا