- تاریخ ثبتنام
- 6/3/19
- ارسالیها
- 1,876
- پسندها
- 11,371
- امتیازها
- 33,373
- مدالها
- 43
- سن
- 22
سطح
20
- نویسنده موضوع
- #11
صدای آن پرندۀ شوم از یک طرف، وحشت و ترسی که در وجودش رخنه کرده بود و وضعیت آلشن از طرفی دیگر او را بیش از حد میترساند.
نمیدانست چهکار باید بکند و چگونه سایه این پرندۀ شوم و عجیب را از خودشان دور سازد. چشمان سرخ پرنده که سرخیاش رعبآور بود و بیشک اگر دروین از نزدیک آن دو گوی سرخ را مشاهده میکرد قطع به یقین خشکش میزد.
در این هنگام بود که سنگ سبز رنگ درون دستۀ خنجر آلشن، درخشید. نورش به حدی بود که دروین برای لحظاتی چشمانش را بست.
- اوه لعنتی!
به آرامی چشمانش را باز کرد. نور هنوز هم درخشش فوقالعادهاش را داشت. چشمانش دچار سوزشی عجیب شده بودند با این حال، خنجر را درون دستش فشرد و سرپا ایستاد.
خنجر به محض بالا رفتن از درون دست دروین جا شد و بالا رفت.
عجیب بود.
او زمرد بود؛ زمردی...
نمیدانست چهکار باید بکند و چگونه سایه این پرندۀ شوم و عجیب را از خودشان دور سازد. چشمان سرخ پرنده که سرخیاش رعبآور بود و بیشک اگر دروین از نزدیک آن دو گوی سرخ را مشاهده میکرد قطع به یقین خشکش میزد.
در این هنگام بود که سنگ سبز رنگ درون دستۀ خنجر آلشن، درخشید. نورش به حدی بود که دروین برای لحظاتی چشمانش را بست.
- اوه لعنتی!
به آرامی چشمانش را باز کرد. نور هنوز هم درخشش فوقالعادهاش را داشت. چشمانش دچار سوزشی عجیب شده بودند با این حال، خنجر را درون دستش فشرد و سرپا ایستاد.
خنجر به محض بالا رفتن از درون دست دروین جا شد و بالا رفت.
عجیب بود.
او زمرد بود؛ زمردی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش