• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان سرزمین اَخگر | شادی روحبخش کاربر انجمن یک رمان

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
صدای آن پرندۀ شوم از یک طرف، وحشت و ترسی که در وجودش رخنه کرده بود و وضعیت آلشن از طرفی دیگر او را بیش از حد می‌ترساند.
نمی‌دانست چه‌کار باید بکند و چگونه سایه این پرندۀ شوم و عجیب را از خودشان دور سازد. چشمان سرخ پرنده که سرخی‌اش رعب‌آور بود و بی‌شک اگر دروین از نزدیک آن دو گوی سرخ را مشاهده می‌کرد قطع به یقین خشکش می‌زد.
در این هنگام بود که سنگ سبز رنگ درون دستۀ خنجر آلشن، درخشید. نورش به حدی بود که دروین برای لحظاتی چشمانش را بست.
- اوه لعنتی!
به آرامی چشمانش را باز کرد. نور هنوز هم درخشش فوق‌العاده‌اش را داشت. چشمانش دچار سوزشی عجیب شده بودند با این حال، خنجر را درون دستش فشرد و سرپا ایستاد.
خنجر به محض بالا رفتن از درون دست دروین جا شد و بالا رفت.
عجیب بود.
او زمرد بود؛ زمردی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
- پس دلیل ناله وفریادهات، چی بوده آلشن؟!
دستش را مشت کرد که، سوزشی وحشتناک، درون کف دستش احساس کرد.
نگاهش را به دستش داد که، چاقو را درون دستش دید.
تازه به یاد چاقو افتاد وبی‌توجه به زخم وخونی که از دستش بر روی زمین، جاری شده بود؛ نگاهش را به زمرد سبز رنگ درون دستۀ چاقو داد.
- این سنگ چیه؟! چرا اونقدر برق زد و اون پرنده، ازش ترسید؟
هزاران سوال دیگر، درون ذهن آشفته‌اش نقش بسته بود.
نگاهش را از چاقو، که به طرز عجیبی به او هم آرامش وهم ترس را القا می‌کرد؛ گرفت.
به اطرافش نگاهی انداخت. جز درختان کهن وقدیمی، که پوسیده وفرتوت شده بودند، چیزی در اطرافشان قرار نداشت.
دریغ از سبزی درختان وچمنی که، شاید سال‌ها پیش نابود شده بودند وحال، سیاهی ونا امیدی، جای آن‌ها را گرفته بود.
از جایش برخاست تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
منتظر ماند تا صدایی بیاید اما، هیچ!
همین که چشمانش را باز کرد؛ تیزی‌ای را زیر گلویش احساسا کرد.
- ت‍... تو... کی هستی؟
فرد، خنجر را بیشتر روی گلوی او فشار داد. دُروین باترس گفتک
- هرچی... هرچی بخوای بهت میدم اما، ولم کن.
فرد، قهقه‌ای شیطانی زد وزمزمه کرد.
- جونت،جونت رو می‌خوام.
دُروین وحشت زده چشمانش را باز کرد.
- چ... چرا؟ تو کی هستی اصلاً؟!

دوباره آن قهقۀ شیطانی خود را زد؛ دُروین از ترس بار دیگر چشمانش را بست.
ناخن‌های درندۀ آن فرد مرموز، بر روی گردنش خطوط کوچکی ایجاد کرده بود. هرلحظه فشار واردشده بر گلویش، از طرف ناخن‌های تیز وسیاه فرد، بیشتر می‌شد.
احساس سوزشی در سمت چپ گلویش، حس کرد. از ترس، اشک‌هایش همانند قطرات باران، از صورتش بر روی زمین می‌افتادند.
طولی نکشید که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
- نترس، رفت.
با شنیدن صدای نازک وعجیبی، چشمانش را به‌سرعت باز کرد. نگاهش را اطراف خود چرخاند تا بر روی، شخصی ثابت ماند.
دختری را دید. لباس‌هایی عجیب که گویا از پارچه‌ای نقره‌ای رنگ وشاید فلز، درست شده بود! شمشیری تیز به دست، و کمانی سبز رنگ با زِهی نازک وعجیب، به کمرش داشت. موهای سیاهش، از همه عجیب‌تر بود چرا که، تره‌ای از موهایش به رنگ طلایی، در میان انبوه تارِ موهای مشکی رنگش، خودنمایی می‌کرد.
دختر، صورتش را به سمت دُروین برگرداند وگفت:
- چیه؟ چیزی دیدی؟ نکنه هیولام وخبر ندارم.
چشمانش، به رنگ سبز بود؛ کاسۀ چشمان دخترک، گویا زمردی در میان داشت. عجیب بود اماف آرامش به وجود دُروین تزریق می‌شد.
- ن‍... نه. فقط گیج شدم.
دختر، پوزخندی زد وگفت:
- گیج برای چی؟ به زودی همه چیز رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
- اون کیه دیگه؟
با صدای دختر، نگاهش را از دوست بی‌هوشش گرفت و به او داد.
- دوستم، بهترین دوست دوران بچگیم تا الآن.
- چه بلایی سرش اومده؟
- نمیدونم. میشه کمک کنی از اینجا ببریمش؟!
- باشه.دُروین به کمک دختر، آلشن را بر روی کولش انداخت ونگاهی به وسیله‌هایش انداخت تا ببیند چیزی جا نگذاشته باشد.
نگاهش به چاقوی آلشن خورد.
- ببخشید، میشه اون چاقو رو بدیش به من؟
دختر، نگاهی به چاقویی که قطراتی خون، بر روی آن چکیده بود انداخت. به‌سمتش حرکت کرد وبه آرامی آن را برداشت.
- این رو میگی؟
- آره. ممنون.
- نگفتی، دوستت چرا بی‌هوشه؟!
- اگر می‌دونستم که می‌گفتم. فقط وقتی که یک پرندۀ سیاه، با جیغ عجیبی که کشید؛ اون اینجوری شد. بعدش هم اون آدم مرموز، که قصد کشتن من رو داشت. تو دیدیش؟ کجا رفت؟ اصلا اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
- ببینم، جایی هست که برای مدتی ویا حداقل چند روز، استراحت کنیم؟
- اره، دهکدۀ ما هست.
- ممنون میشم اگر، من ودوستم رو، به اونجا ببری.
- البته.
همراه دختر، حرکت کرد. از بین درختان پیر وکهن جنگل، عبور کردند وبه دره‌ای عمیق و خوفناک رسیدند. دُروین متعجب نگاهش را به دره داد. ترس در ذره ذرۀ وجودش رخنه می‌کرد. ترسان ولرزان، عقب رفت.
- چیشده؟ کجا میری؟
- از... از اینجا که نمی‌خوایم بریم؟ نه؟
دختر، بلند خندید.
- تو واقعا ترسیدی؟ نترس بیا، دستت رو به من بده.
دُروین گامی جلو گذاشت وبا ترس، دستش را درون دست دختر، گذاشت. دختر دست دُروین را محکم گرفت وست بلند وعجیبی، سر داد. طولی نکشید که پرنده‌ای سبز رنگ، که برخلاف پرندۀ سیاه درون جنگل بال‌هایش مرتب بود و زیبا، مقابلشان فرود آمد. با تعجب قدمی جلو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
- مطمئن باش اگر جون سالم به در ببریم؛ خودم شخصا می‌کشمت!
- زنده می‌مونیم. نترس.
باد وسوزی که به صورت‌هایشان می‌خورد؛ باعث سرخ شدن بیش ازحد پوست سفیدشان شده بود. موهای مشکی رنگ دختر، در هوا درحال رقصیدن بودند.
بعد از گذشت مدتی، دیگر از سرما وسز چند دقیقۀ قبل خبری نبود.
صدایی همانند برخورد سنگی به زمین، به گوش دُروین خورد.
- چشم‌هات رو باز کن. زنده‌ای!
چشمانش را با ترس، باز کرد. نگاهش را اول به دوستش، آلشن، وبعد به دختر وپرندۀ عجیب داد. با حرص از روی پرنده پایین آمد؛ وبه‌سمت دختر حمله ور شد.
- تو قصد داشتی مارو بکشی؟ نه؟!
دختر خندید.
- نه. یک نگاه به اطرافت بکن. می‌فهمی.
نگاهش را به دور وبرش، داد. رنگ سبز ورنگ‌هایی دیگر، در این منطقه خودنمایی می‌کردند. خانه‌هایی که از سنگ‌هایی خاکستری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
- اینجا کجاست؟ چرا اینجوریِ؟
- اینجا، دهکده‌امونه، جایی که توش به دور از آدمخوارها وافردا شاه، زندگی می‌کنیم. جایی که هنوز ذره‌ای نور وامید، تو دل‌هامون هست. اینجا جایی هست که...
با صدای مردی، حرف‌های دختر قطع شد.
- بیش‌از اندازه داری توضیح میدی آلیس!
دختر، که حالا نامش آلیس بود؛ نگاهش را با حرص به مرد نسبتاً مسن واخمو انداخت. زیر لب، چشمی گفت وکنار رفت. مرد، با چهره‌ای خشن ومشکوک به آن دو زل زد. بعد برانداز کردنشان، از آن‌ها دور شد. کمی که ر فت؛ به‌سمتشان برگشت وگفت:
- بیشتر از دوروز حق موندن تو اینجارو ندارن.
الیس به حرف آمد وگفت:
- اما... .
- همین که گفتم. حرفی نشنوم.
مرد مغرور وشاید افسرده، به داخل خانه‌ای عجیب رفت. خانه‌ای که برخلاف باقی خانه‌های دهکده، دیوار‌هایش گویا از نوعی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
دُروین درماند وافسرده، نگاهش را به جسم بی‌هوش آلشن داد. با خودش زمزمه کرد.
- ته این ماجراجویی چی میشه، خودمم خبرندارم!
با صدایه زمزمه‌هایی، از فکر خارج شد. نگاهش به‌سرعت به‌سمت دوستش چرخید.
- خوبی؟ آلشن! خوبی رفیق؟!
- آ... ب!
- باشه، باشه الآن برات آب میارم.
به‌سمت دختر‌ها حرکت کرد وباصدای بلند روبه آلیس فریاد زد.
- او... اون به‌هوش اومد. آب می‌خواد.
آلیس که از شدت فریاد دُروین گوش‌هایش را گرفته بود؛ باحرص گفت:
- به فریاد زدن نیست.
بعد به‌سمت آلشن حرکت کردند وجرعه‌ای آب به او دادند.
آلشن، به سختی از جایش برخاست. نگاهش را به اطراف انداخت تا بفهمد در چه حالت ومکانی‌ست!
قفسۀ سینه‌اش هنوز از شدت درد چندساعت پیش، می‌سوخت.
- خوبی آلشن؟!
نگاهش را از زمین به چشمان آبیِ دُروین دوخت. به سختی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
آلشن افکاری که درون سرش، هر لحظه شدت می‌گرفتند را کنار زد.
- هیچی. اینجا کجاست واین...
به آلیس اشاره‌ای کرد و ادامه داد.
- کی ‌هست؟!
دُروین به آرامی کنار دوستش نشست وشروع به تعریف کردن ماجراکرد.
آلیس، آن دو را تنها گذاشت و به‌سمت دوستانش حکرت کرد. مقابل دو دختر مشکی پوش که هردو با شور وحسرتی عجیب، نگاهشان را به آن دو پسر دوخته بودند؛ ایستاد.
- به چی زل زدین دقیقا؟!
دختری که همانند آلیس، لباسی سیاه وعجیب، به تن کرده بود؛ و موهایش به رنگ طلایی به همراه، چشمانی درشت وآبی رنگ؛ به حرف آمد.
- عجیب خوشگل هستن. نه؟!
آلیس، نفسش را پر حرص بیرون داد و روبه او غرید.
- مارگریت! ساکت شو. بیاید بریم.
دختری که دقیقا همانند مارگریت بود اما چشمانش، طوسی رنگ بود اما، گویا درون چشمانش دو تکه یخ کار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا