• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان سرزمین اَخگر | شادی روحبخش کاربر انجمن یک رمان

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
آثار طلسم داشت خودش را نشان می‌داد، آخرین باری که با چنین طلسمی رو به رو شده بود را به یاد آورد. خون جاری شده بود و دیوارهای سپید رنگ قصر در سیاهی وحشت فرو رفته بودند. حال که شاهزادگان گمشده را پیدا کرده بود باید هرچه سریع‌تر برای هدف نهایی آنان را آماده می‌کرد.
نفسی گرفت به سمت آتا برگشت. نگاه مستقیمش کافی بود تا تفکراتش را به او منتقل کند. زمزمه‌های مردم وحشت‌زده رو به افزایش بود، بوی خون را حس می‌کرد. تا پایان غروب خورشید فرصت داشتند برای رهایی از آن برزخی که به زودی به چاله‌ی مرگ تبدیل می‌شد.
نگاهش به سمت دختران و دروین کشیده شد؛ چیزی این میان عجیب بود. غیبت نا به‌هنگام دو تن از جادوگران همراه آتا آن هم میان این جماعتی که هر آن ممکن بود همانند درندگان جسمشان را بدرند.
بوی خ**یا*نت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
حق داشت او هم حق داشت که وحشت کند. برگ خلیج، وحشت را القا می‌کرد. ترس را آن‌چنان میان دلت تقویت می‌کند که برای رهایی از آن حس دست به هرکاری بزنی... حتی کشتن خودت!
چه می‌گفت کارتر؟! خواهرش! دختران سعی کردند خود را به نشنیدن بزنند تا به وقت‌اش او برایان توضیح دهد.
سعی کرد خشم نهفته در وجودش را کنترل کند؛ نیم نگاهی به جسم‌های بی جان آن دو انداخت زیر لب بر خود لعنت فرستاد که چرا زودتر هویت آنان را نفهمیده است و حال باید چنین گند بالا آمده را جمع و جور کند. باید هوشیاری آن‌ها را باز می‌گرداند هر لحظه که شاهزاده‌ی موعود در تاریکی سپری کند دارسی یک گام به مرگ او نزدیک‌تر می‌شد.
- وِردی، جادویی چیزی بلدی که اینا رو هوشیار کنه؟
سرخم کرده و چشمانش را بست.
گیج و مبهوت مانده بودند و مردم به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
آتا با وردی که خواند توانست آن دو را برای مدتی کوتاه سرحال بیاورد هرچند وضعیت دروین پایدار بود اما آلشن هنوز هم میان مرداب خطرساز دست و پا می‌زد. به‌سمت پرندگان حرکت کردند تا سریع‌تر از دست اهریمن نجات یابند هرچند که حال او از بازگشت دو شاهزاده مطلع شده بود.
او که دیگر از این حجم درگیری و اتفاقات نا به‌هنگام و عجیب، کنترلی بر روی رفتار خود نداشت فریاد زد.
- اصلا شما کی هستید که به من میگین چیکار کنم؟ برای چی باید بهتون اعتماد کنیم؟!
نفس‌هایش کشدار شده بودند. زنگ هشدار برای‌شان به صدا در آمد. آلشن برای چندمین بار وارد دنیای خلا می‌شد. هرچند که نشان می‌داد قدرت‌هایش در حال خود نمایی بودند اما چنین وضعیتی برایش خطرناک بود. خصوصا اینکه، دختر آتش اطرافش می‌پلکید.
- ماگنول، بطری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
بی‌شک دارسی از وجودشان آگاه شده بود. لیزا... اسمش را شنیده بود. همان بانوی آتش که مردم دهکده از او با رعب و وحشت یاد می‌کردند؛ می‌گفتند که او نماد وحشت است و برزخی بی‌انتها! ولی چرا باید بانوی آتش، آلشن را اینگونه عذاب دهد. کسی چه می‌دانست شاید او فرستاده‌ی دارسی بود که مامور به عذاب دادن شاهزادگان موعود است. مسیر سرنوشت او و آلشن به راهی ختم می‌شد که در نهایت پایانش را باید خودشان رقم بزنند.
با زمزمه کردن وردی سپر محافظ اطرافشان را فرا گرفت. بر فراز سرزمینی که رفته رفته رو به تاریکی می‌رفت و قلب تپنده‌اش خاموش شده بود پرواز می‌کردند. آلیس و مارگریت و ماگنولیا که کنترل پرندگان را به دست گرفته بودند منتظر دستور کارتر بودند و اعلام مقصد نهایی، جایی که قرار است آغاز شکوفایی باشد؛ درخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
آری این همان مکانی بود که مدت‌ها قبل خوابش را دیده بود و آلشن آن را رویا نامیده بود، رویایی که رسیدن به آن غیرممکن بود ولی حال پا به آن نهاده و همان حس آرامش و امنیت را دوباره درون خود حس می‌کرد. برق نگاه دروین آتا و کارتر را متوجه خودش کرد. درختان خشکیده را از نظر گذراند؛ آسمان وهم‌انگیز بالای سرش همراهش می‌آمد. در خوابش آواز پرندگان را می‌شنید و زلالی آب را به چشم می‌دید ولی اکنون تنها تاریکی و خوف نصیبش شده است.
- اینجا برام آشناس، انگار که قبلاً اینجا بودم.
ناخودآگاه دستش را به طرف تنه‌ی درخت دراز کرد و به آرامی آن را لمس کرد. احساس وصف نشدنی وجودش را در بر گرفت. طولی نکشید که علف‌های خشکیده زیر پایش شروع به جوانه زدن کردند. شعری را زیر لب زمزمه می‌کرد و همانطور از کنار درختان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
همانطور که به سنگ‌ریزه‌های جلوی پایش خیره شده بود لب به سخن گشود.
- منم فکرش رو نمی‌کردم قدرت جادویی داشته باشم... .
خنده‌اش گرفت، چشم بست و ادامه داد.
- ولی هنوز هم فکر می‌کنم پیرمرد داره مخفی کاری می‌کنه، نمی‌دونم میشه بهشون اعتماد کرد یا نه اما اونا جونت رو نجات دادن برای همین فعلاً باید صبر کنیم.
- لطفاً جمع بشید، حرف‌های مهمی هست که باید بزنم. دخترا رو بیدار کن آلیس.
با لگد آرامی که به پایش خورد چشمانش را باز کرد. دستش را از زیر سرش برداشت به آلیس پرخاش کرد.
- یکم محکم‌تر می‌زدی فرمانده، شاید بهتر ناقصم می‌کردی.
خنجر را به‌سمتش نشانه گرفت؛ چشمانش آتا را نشانه رفت.
- می‌خواد حرف بزنه، وقت تلف نکن.
چهره‌های کنجکاو را از نظر گذراند. نجوای آب فضا را دلنشین‌تر کرده بود. نمی‌دانست با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
آه عمیقی از گلوی کارتر خارج شد. مرگ غم انگیز ملیسای عزیزش را به یاد آورد. چشمان درخشانش که همیشه نور امید را در دلش زنده می‌کرد، کاش می‌توانست خاطرات شیرین گذشته را بار دیگر تکرار کند.
- بعد از اینکه برادر شاه آتایمان به عنوان فرماندهی قوا برگزیده شد، ملکه تصمیم گرفت جشنی رو به خاطر زادروز شاهزادگان سرزمین برگزار کنه... خدای من هیچوقت اون روز شوم رو از خاطر نمی‌برم.
ذهنش به دور دست‌ها سفر کرد به زمانی که پیشگویی ساحره در اذهان مردم ماندگار شد. روزی که سرنوشت شوم سرزمین به سرنوشت دروین و آلشن گره خورده بود.

***

فلش بک

از شدت استرس و آشوبی که در جانش رخنه کرده بود به جان گیسوان بیچاره‌اش افتاده بود؛ شانه‌ی نقره فام را با بی‌رحمی تمام بر تن ابریشم موهایش می‌کشید. دلش می‌خواست جشن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
مقابل عمارت نارینه ایستاد، دلش برای دوست دیرینه‌اش تنگ شده بود. می‌خواست کمی با او سخن بگوید تا شاید راهی برای آشوب دلش بیابد.
- خوش آمدید بانو.
سری برای ندیمه‌ی جوان تکان داد. نارینه را در کنار درخت کهنسال کنج عمارت یافت. کودکش را به آرمینه سپرد و دنباله‌ی لباس ابریشمی‌اش را جمع کرد و به سوی درخت گام برداشت.
- بدون دوست و یار قدیمی به چه فکر می‌کنی؟
چشمان دریایی‌اش برق زد. از دیدن او خوشحال شده بود.
- خوش آمدی، مگر آنکه تنها بمانی و سری به یار قدیمی‌ات بزنی.
کنارش بر روی خاک‌های نمناک حیاط نشست. به بازی کودکان خیره شد و دستش را بر روی دست او قرار داد.
- دلم آشوب‌ست نارینه، نمی‌دانم چرا و برای چه اما احساس خوشایندی ندارم.
دست یخ‌زده‌اش را فشرد.
- بی‌دلیل به خود احساس بد منتقل نکن؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #59
دیوارهای سنگی کاخ به واسطه‌ی گل‌های زیبا جلوه‌ی زیبایی به خود گرفته بود. مهمانان‌شان از سرزمین‌های دور و نزدیک برای این جشن باشکوه گرد هم آمده بودند.
- بانوی من آماده‌اید؟
ندیمه‌ی جوانش بود، از همان روزهای اول ازدواج‌اش او همراه و هم‌پایش بود تا به الآن، پسرک کوچکش در آغوش آرمینه بی‌قراری می‌کرد. چشمان خاکستری‌اش درست همانند پدرش برق می‌زد. او را از آغوش ندیمه گرفت و بوسه‌ای بر پیشانی ظریفش نشاند.
- پیش مادر هستی، حالا دیگر غصه مخور!

در ورودی باغ نارینه را دید که کودکش را آرام می‌کرد. کنارش جای گرفت و تماشایش کرد. او هم مانند پسرکش بی‌قراری می‌کرد. نوازندگان آوای بی‌نظیری را می‌نواختن که آرامش را به وجودش تزریق می‌کرد. همسران‌شان پس از گفت و گو با سفیران سرزمین‌های همسایه در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,371
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #60
راهبین مخصوص با لباس سپید و ردای طلایی نوادگان اخگر را به آغوش کشیدند، پس از آن برای تهذیب و جاودانگی قدرت‌شان آن‌ها را به سوی رود کوچکی که از کوهستان نور به‌سمت کاخ سلطنتی جاری شده بود و کناره‌های کاخ را در بر گرفته بردند. باید برای تهذیب به واسطه‌ی آب رود که پاک و عاری از هرگونه آلودگی اهریمنی بود، آن‌ها را می‌شستند. پیش از آغاز مراسم باستانی، فریاد زنی از میان انبوه جمعیت برخاست.
- صبر کنید!
ملکه خشمگین از زنی که چهره‌ی خود را پوشانده بود، جلو رفت. گارد سلطنتی نیز هوشیار و آماده جلوی ملکه و همراهانش ایستادند تا از خطرات احتمالی جلوگیری کنند. زن جمعیت را کنار زد، جلو آمد. دستش را بالا برد تا پوشش را بردارد اما افسر محافظان گمان برد که او نیتی شیطانی در سر دارد، شمشیرش را زیر گلوی او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shadi.Roohbakhsh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا