• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان سرزمین اَخگر | شادی روحبخش کاربر انجمن یک رمان

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,370
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
سرزمین اَخگر
نام نویسنده:
شادی روحبخش
ژانر رمان:
#فانتزی #معمایی
کد رمان: 2690
ناظر: Kallinu Kallinu

سطح:مطلوب

809228_bdbbd23b0d085b9d98f5864822950aea (1).jpg
خلاصه:
مدت زیادی است که سرزمین شاه آتایمان رنگ خوش به روی خود ندیده است. نور امیدی که می‌بایست تا به‌حال درون دل‌های فسرده شده‌ی این مردم زنده می‌بود... حال دیگر وجود ندارد. البته چه کسی می‌داند؟! شاید راهی برای بازگشت آن خنجر نیرومندِ زمردین وجود داشته باشد ولی افسوس که خنجر هم، همانند امید گمشده‌ی مردمان این سرزمین فرورفته در غبار گمشده است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
4/6/19
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,299
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
43
 
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,370
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
قدم می‌گذارد در هیاهوی تاریکی، جایی که ناخواسته از آن دور شده است.
قدم می‌گذارد در میان جمعیتی که، او را نمی‌شناسند اما او، آن‌ها را به خوبی به یاد دارد.
قدم می‌گذارد میان راهی طولانی ودشوار، تا بجنگد برای کسانی که نمی‌شناسند او را اما، او به خوبی می‌داند آن‌ها کیستند.
می‌داند که آن‌ها مردم سرزمینی هستند که روزی، او در میان آن‌ها می‌زیسته وبه دنیا آمده بود. مردم سرزمینی که پدرش، بر آن حکومت می‌کرد.

دانای کل

چشمانش را چند بار باز و بسته کرد تا به تاریکی عادت کند. تاریکی‌ای که سال‌ها بود خون مردم سرزمینش را در شیشه می‌کرده بود و حتی تاریکی‌اش بر دل‌هایشان اثر گذاشته بود. سرزمین، سرزمینی شده بود که هیچ اثری از احساس و امید درونش یافت نمی‌شد.
از روی تخته‌ای قدیمی و کهنه‌ که خودش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,370
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
دستش را دراز کرد تا سطل را بردارد. از بوی تعفن آمیز ولزج بودن سطل حالش بهم خورد. چشمانش را بست و نفسش را درون سینه‌اش حبس کرد. چاره چه بود؟ سال‌ها بود که تحمل می‌کرد و اکنون نیز باید تحمل کند.
سطل را به درون چاه عمیق وسط دهکه انداخت. سطل را بالا کشید. لجن‌هایی که به لبه‌های سطل چوبی شکل آویزان بودند نشان می‌داد درون چاه چقدر ممکن است متعفن آمیز و حال بهم زن باشد.
صدای خشن و خشک پیرزن پیر دهکده، که همه او را دایه صدا می‌کردند؛ به گوشش خورد.
- هی، پسر، چرا اونجا ایستادی؟ بیا این خزه‌ها رو، از روی دیوار خونه‌ام بردار.
نفسش را با حرص به بیرون پرتاب کرد. کار هرروزش همین بود! برای لحظه‌ای آرزو کرد که بتواند راه فراری از این دهکده یابد.
با جمع کردن خزه‌های سیاه رنگ از روی در و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,370
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
اخم‌هایش را درهم کشید و به سمت سوار، حرکت کرد. دستش را بر روی ردای سوار گذاشت. سوار با چشمان خشن‌که بی‌رحمی و شرارت از آن‌ها می‌بارید؛ نگاهش کرد.
- چیزی برای پرداخت مالیات ندارم.
سوار، با تمسخر نگاهش کرد.
- اشکالی نداره، جاش خونه‌ات رو مثل باقی افرادی که از دادن مالیات سر باز می‌زنند؛ به آتش می‌کشیم.
نگاه خشمگینش را به او داد و مشتی بر صورت سوار فرود آورد. خنجری که درون دستش بود هم باعث شد خطی کوتاه اما عمیق سمت چپ صورت سوار ایجاد شود.
خون نیمی از صورتش را پر کرده بود. چشمان سیاهش با قطرات خونی که از گونه‌اش پایین می‌آمدند تضاد عجیبی داشت. قیافه‌اش ترسناک‌تر شده بود. لبان کبودش را بر هم فشار داد و آلشن را به عقب هل داد.
این کار او، باعث شده بود که سوار خشمگین‌تر از قبل، وارد خانه‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,370
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
در این میان او، بازهم مشغول جمع‌آوری خزه‌های سیاه رنگ از روی در ودیوار دهکده شد. فقط تلاش می‌کرد که خشمش را سر فرصت بر سر این مردم و آن شاه پست خالی کند. منتظر بود؛ منتظر روزی که لذت شیرین انتقام را با چشمان خود تجربه کند. پوزخندی زد و نوک تیز خنجرش را لابه‌لای سنگ‌های نمناک و سیاه رنگ دیوار فرو کرد. آرزوی روزی را می‌کرد که خنجرش را درست مانند همین لحظه درون قلب دارسی شاه فرو کند!
با صدا زدن‌های دُروین، دست از کندن خزه‌ها و تفکرات عجیب و غریب خود برداشت و نگاه بی‌تفاوتش را به او داد.
- آلشِن!
دُروین، وقتی به آلشِن رسید؛ صبر کرد تا نفسش بالا بیاید. همان‌طور که نفس نفس می‌زد؛ دست راستش را بالا آورد وبه نشانۀ صبر، آن را مقابل آلشِن گرفت. موهای طلایی رنگش بر روی پیشانی‌اش ریخته بودند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,370
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
- شب رو کجا می‌خوای بخوابی؟
پوزخند صدا داری زد. نگاهش را به دوست محبوبش داد.
- نگران من نباش.
- دروین!
با صدای فریاد اقای برس بود که دروین را صدا می‌زد. خشمگین بود درست مثل همیشه!
نگاهشان چرخید سمت مردی که لباس‌های ضخیمی به تن داشت و کلاه بزرگی که از پوست حیوانات عجیب و غریبی که شکار می‌کرد بر سرش بود. دندان‌های سیاهش را به نمایش گذاشته بود و ابروان پر پشت سفید رنگش را در هم کرده بود.
- بیا اینجا... شکار دیر میشه!
دروین با دیدن دهان باز برس که حالت چندشی به خود گرفته بود، چهره‌اش را در هم کرد.
- چندش‌آوره!
از جایش برخاست و با گفتن"الآن میام" دستی برایش تکان داد. رو به آلشن سری به معنای خداحافظی تکان داد.
- زبونت رو تکون بدی هیچی نمیشه!
آلشن بعد از زدن حرفش، به سمت کلبۀ سوخته‌اش حرکت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,370
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
خسته‌تر از آنی بود که بخواهد جوابی برای این، سوالش پیدا کند. از دهکده خارج شد که صدای غمناک دُروین را شنید.
- تنها میری بی‌معرفت؟!
ایستاد اما، به عقب برنگشت. می‌دانست که اگر نگاهش کند باید تا ابد العمر او را به دنبال خود بکشاند. همان‌طور که به جلو زل زده بود؛ جوابش را داد.
- تو، خانوادت هستن.
دُروین اما، دستش را بر روی شانۀ آلشِن گذاشت و خندید.
- رفیق، من از بچگی باهات بودم. پس دلیلی نمی‌بینم رفیق نیمه راه بشم!
- این راه شاید برگشتی نداشته باشه... حوصله ندارم که ادمی اضافه بشه به کسایی که از من متنفرن، برگرد!
صدای قهقه‌ی دروین به هوا رفت اما با یادآوری فرارشان دستش را بر روی دهاشن گذاشت.
- تنفر! تو فکر کردی من ازت تنفر دارم؟! داری میگی خانواده؟! خودت خوب میدونی من فقط کسی هستم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,370
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
هرچه از دهکده دورتر می‌شدند؛ بیشتر خواهان گام برداشتن به سوی مقصدی بی‌هدف، می‌شدند. بی‌توجه به خطرات و اتقاثاتی که در انتظارشان بودند فراغ از آن نگهبانی که لحظه به لحظه تعقیب‌شان می‌کرد؛ نگهبانی که هیچکس او را نمی‌دید مگر آنکه خود او بخواهد تا نمایان شود. عجیب بود اما واقعی!
نیمی از روز گذشته بود که به دشتی بی‌آب و رنگ، با سبزه‌هایی سیاه رنگ و گل‌هایی پژمرده، آبی کثیف با لجن‌های ضخیم و تیره رنگ رسیدند. دُروین با تعجب نگاهش را به ماهی‌هایی که درون آن آب زنده بودند و شنا می‌کردند، داد.
- چجوری زندن تو این آب؟! بدنشون رو نگاه آلشن، یجوریه انگار داخلش دیده میشه!
آلشن بیخیال از نکته‌ی ریزی که دروین بر زبان آورد با صدای خشن گفت:
- تو چجوری از آب کثیف چاه، استفاده کردی؟ این ها هم همون کار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,370
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
نفسش را محکم و عمیق، بیرون داد. از جایش برخاست. به سمت دُروین رفت.
- چرا دنبالم اومدی؟
دُروین همانطور که تکه نانی در دهانش بود گفت:
- چون رفیق نیمه راه نیستم. سال‌هاست که باهاتم، زندگی کردم.
بیخیال، تکه نانی را از کولۀ دُروین برداشت وان را به یکباره خورد.
- میگی مزه موش مرده میده... پس چرا می‌خوری؟! هرچند اون آبی که از دهنت راه افتاده کاملاً مشخصه که اصلاً به این تکه نون علاقه نداری.
دُروین حیرت زده نگاهش کرد و تا خواست حرفی بزند؛ صدایی شنید. صدایی عجیب و ترسناک!
رعب و وحشت درون دل دروین رخنه کرده بود؛ سکوت دشت سیاه به یکباره شکسته بود. حق داشت بترسد و چشمانش از ترس گشاد شود یا نه؟!
هردو نگاهشان راه به آسمان خاکستری رنگ بالای سرشان دادند. پرنده‌ای بزرگ و سیاه، با بال‌هایی بزرگ و پهن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا