شاعرغیرپارسی اشعار اکتاویو پاز

  • نویسنده موضوع GHAZAL NAROUEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 423
  • کاربران تگ شده هیچ

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,173
پسندها
55,545
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
20
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
"به نام خدا"
2b5e6a76ad558ed024f0bd376d72c4c1.jpg

چهره‌ی زیبا
مثل آفتاب‌گردانی‌ست که گل‌برگ‌هایش را؛
رو به خورشید می‌گشاید
مثل تو
که چهره می‌گشایی بر من، وقتی ورق را برمی‌گردانم.
لب‌خندِ دل‌ربا،
هر مردی را مسحور زیبایی‌ات کنی
آه، زیبایِ روزنامه‌ای
تا به‌حال چند شعر برای‌ات سروده‌اند؟
چند دانته برای‌ات نوشته‌اند؟ بئاتریس؟!
برایِ وهمِ وسواس آمیزت
برای فانتزی‌های مصنوعی‌ات


 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,173
پسندها
55,545
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
20
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
میان امروزم و امروز
بین تو و خویش
کلمه‌ی پل
با ورودش
به ژرفای خویش
نفوذ می‌کنی
جهان به وصل می‌رسد
و بسته می‌شود



***

دست ها سرد و سبک
زخمبندهاسایه ها را
یکی یکی بر میدارند.
چشمانم را باز می کنم
هنوز زنده ام
و در مرکز زخمی پاک و نارس
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,173
پسندها
55,545
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
20
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
ذیانم را دنبال می‌کنم، اتاق‌ها، خیابان‌ها
کورمال‌کورمال به‌درون راه‌روهای زمان می‌روم
از پلّه‌ها بالا می‌روم و پایین می‌آیم
بی‌آن‌که تکان بخورم با دست دیوارها را می‌جویم
به نقطه‌ی آغاز بازمی‌گردم
چهره‌ی تو را می‌جویم
به میان کوچه‌های هستی‌ام می‌روم
در زیر آفتابی بی‌زمان
و در کنار من
تو چون درختی راه می‌روی
تو چون رودی راه می‌روی
تو چون سنبله‌ی گندم در دست‌های من رشد می‌کنی
تو چون سنجابی در دست‌های من می‌لرزی
تو چون هزاران پرنده می‌پری
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,173
پسندها
55,545
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
20
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
من چون رودی تمامی طول تو را می‌پیمایم،
از میان بدنت می‌گذرم بدان‌سان که از میان جنگلی،
مانند کوره راهی که در کوهساران سرگردان است
و ناگهان به لبه‌ی هیچ ختم می‌شود،
من بر لبه‌ی تیغ اندیشه‌ات راه می‌روم
و در شگفتیِ پیشانیِ سپیدت سایه‌ام فرو می‌افتد و تکه تکه می‌شود،
تکه پاره‌هایم را یک به یک گرد می‌آورم
و بی تن به راه خویش می‌روم ، جویان و کورمال
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,173
پسندها
55,545
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
20
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
کیست آن که به پیش می‌راند
قلمی را که بر کاغذ می‌گذارم
در لحظه‌ی تنهایی ؟
برای که می‌نویسد
آن که به خاطر من قلم بر کاغذ می‌گذارد ؟
این کرانه که پدید آمده از لب‌ها ، از رویاها
از تپه‌یی خاموش ، از گردابی
از شانه‌یی که بر آن سر می‌گذارم
و جهان را
جاودانه به فراموشی می‌سپارم
کسی در اندرونم می‌نویسد ، دستم را به حرکت درمی‌آورد
سخنی می‌شنود ، درنگ می‌کند
کسی که میان کوهستان سر سبز و دریای فیروزه‌گون گرفتار آمده
است
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,173
پسندها
55,545
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
20
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
شب با چشمان اسبی که در شب می‌لرزد
شب با چشمان آبی که در دشت خفته است
در چشمان توست
اسبی که می‌لرزد
در چشمان آب‌های نهانی توست
چشمان آب: سایه
چشمان آب: چاه
چشمان آب: رویا
سکوت و تنهایی
دو جانور کوچکی است که ماه بدیشان راه می‌نماید،
دو جانور کوچک که از چشمان تو می‌نوشند،
از آب‌های نهانت.
اگر چشمانت را بگشایی
شب دروازه‌های مُشک را باز می‌گشاید
قلمرو پنهان آب‌ها آشکار می‌شود از نهفت ِ شب ِ جاری،
و اگر چشمانت رابربندی
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,173
پسندها
55,545
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
20
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
بگذار در هم شکند افسونی که صدها بار شکسته است.
تو راهی شدی دیگربار و واپسین بار
اگر باور داری که من بایستی همواره نگه‌ات دارم
یا اینکه هنوز نیاز داری که راهی شوی.
صدها بار، محنت زده،
من ریسمان بزرگی و فراخ فراموشی ام را
بر تو افکندم.
کنون در برابر سرمایی سخت‌تر،
خویش را در پوشان
کنون درپوشان خویش را
زیرا من می‌بخشم ما را
برای شرمساری بزرگ ِ ستیزی نابرابر،
برای خوارداشت تو و همه‌ی چیزهای دیگر.
چقدر چقدر، در خفا عزیز داشته شده این.
در یک کلام، اکنون تنها تو را می‌بخشم.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

FakhTeh

ارشد بازنشسته +‌ طراح انجمن
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
29/1/20
ارسالی‌ها
3,943
پسندها
41,789
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
سطح
40
 
  • #8
سنگ و آفتاب

بیدی از بلور، سپیداری از آب،
فواره‌ای بلند که باد کمانی‌اش می‌کند،
درختی رقصان اما ریشه در اعماق،
بستر رودی که می‌پیچد، پیش می‌رود،
روی خویش خم می‌شود، دور می‌زند
و همیشه در راه است:
کوره‌راه خاموش ستارگان
یا بهارانی که بی‌شتاب گذشتند،
آبی در پشتِ جفتی پلکِ بسته
که تمام شب رسالت را می‌جوشد،
حضوری یگانه در توالی موج‌ها،
موجی از پس موج دیگر همه‌چیز را می‌پوشاند،
قلمروی از سبز که پایانیش نیست
چون برق رخشان بال‌ها
آنگاه که در دل آسمان باز می‌شوند،

کوره‌راهی گشاده در دلِ بیابان
از روزهای آینده،
و نگاه خیره و غمناک شوربختی،
چون پرنده‌ای که نغمه‌اش جنگل را سنگ می‌کند،
و شادی‌های بادآورده‌ای که همچنان از شاخه‌های پنهان
بر سر ما فرومی‌بارد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

ارشد بازنشسته +‌ طراح انجمن
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
29/1/20
ارسالی‌ها
3,943
پسندها
41,789
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
سطح
40
 
  • #9
از تولد تا مرگ

از تولد تا مرگ، زمان با
دیوارهای ناملموس‌اش احاطه‌مان می‌کند.
ما با قرن‌ها، سال‌ها و دقیقه‌ها سقوط می‌کنیم.
زمان آیا فقط یک سقوط است، فقط یک دیوار؟
گاهی، لحظه‌ای ما
– نه با چشمها‌ی‌مان که با اندیشه‌های‌مان-
زمان را می‌بینیم که به درنگی آسوده است.
دنیا نیمه‌باز می‌شود و ما به نیم‌نگاهی می‌بینیم
ملکوت آراسته‌ای را شکل‌هایی ناب را،
حضورها را
بی‌جنبش، شناور
سر ساعت، رودی که از رفتار باز می‌ایستد:
حقیقت، زیبایی، شماره‌ها، گمان‌ها
و خوبی،
واژه‌ای مدفون درقرن ما.
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

ارشد بازنشسته +‌ طراح انجمن
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
29/1/20
ارسالی‌ها
3,943
پسندها
41,789
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
سطح
40
 
  • #10
چهره‌ی تو را می‌جویم

هذیان‌ام را دنبال می‌کنم، اتاق‌ها، خیابان‌ها
کورمال‌کورمال به‌درونِ راه‌روهای زمان می‌روم
از پلّه‌ها بالا می‌روم و پایین می‌آیم
بی‌آن‌که تکان بخورم با دست دیوارها را می‌جویم
به نقطه‌ی آغاز بازمی‌گردم
چهره‌ی تو را می‌جویم
به میانِ کوچه‌های هستی‌ام می‌روم
در زیرِ آفتابی بی‌زمان
و در کنار من
تو چون درختی راه می‌روی
تو چون رودی راه می‌روی
تو چون سنبله‌ی گندم در دست‌های من رشد می‌کنی
تو چون سنجابی در دست‌های من می‌لرزی
تو چون هزاران پرنده می‌پری
خنده‌ی تو بر من می‌پاشد
اِکولالیا در اینستاگرام

سرِ تو چون ستاره‌ی کوچکی‌ست در دست‌های من
آن‌گاه که تو لب‌خندزنان نارنج می‌خوری
جهان دوباره سبز می‌شود
جهان دگرگون می‌شود.

...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
7
بازدیدها
190
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
131
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
162
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
137
پاسخ‌ها
6
بازدیدها
209

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا