- تاریخ ثبتنام
- 6/12/17
- ارسالیها
- 945
- پسندها
- 7,057
- امتیازها
- 22,873
- مدالها
- 18
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #21
وضعیت زن، وخیم است و چند پزشک، همزمان با هم مشغول مداوای او هستند. در سالن بیمارستان به دیوار رو به روی اتاق زنی که هنوز نمیدانم نامش چیست و در خانه ما چه می کرده، تکیه زده و ایستادهام. زیر چشمی رفت و آمدهای اسد را زیر نظر دارم. با صدای بلند، صدایش میکنم و بلافاصله کنارم خبردار، میایستد.
- راه بیوفت بریم بیرون، باهات کار دارم.
کوتاه نگاهش میکنم. هیچ ترس و اضطرابی در نگاهش نیست و این، نمیتواند معنای خوبی داشته باشد. میدانم اسد، مانند غلامی حلقه به گوش، در خدمت پرنیان است و وقتی این چنین آسوده خاطر، نشان میدهد، تنها یک مفهوم دارد و آن اینکه مثل همیشه، مطیع اوامر پرنیان است.
دستش را میگیرم و پایین پلههای سنگی و قدیمی بیمارستان، رو به رویش میایستم.
- منتظرم،...
- راه بیوفت بریم بیرون، باهات کار دارم.
کوتاه نگاهش میکنم. هیچ ترس و اضطرابی در نگاهش نیست و این، نمیتواند معنای خوبی داشته باشد. میدانم اسد، مانند غلامی حلقه به گوش، در خدمت پرنیان است و وقتی این چنین آسوده خاطر، نشان میدهد، تنها یک مفهوم دارد و آن اینکه مثل همیشه، مطیع اوامر پرنیان است.
دستش را میگیرم و پایین پلههای سنگی و قدیمی بیمارستان، رو به رویش میایستم.
- منتظرم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر