- تاریخ ثبتنام
- 6/12/17
- ارسالیها
- 977
- پسندها
- 7,107
- امتیازها
- 22,873
- مدالها
- 18
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #61
روی زمین ولو شدهام. یک پایم دراز است و پای دیگرم را عمود کردهام و سرم روی زانوست و اشکهایم بیتوجه به حضور آرش جاریست. پس اشتباه نکرده بودم. دختری که دیشب کنار پرنیان دیدم، سوگند بود. آرش، دستی به سرم میکشد و برای دلداری دادنم میگوید:
- پاشو مرد خجالت بکش، پسر پرنیان و گریه؟
وقتی بغض بر گلویت پنجه بکشد، چه فرقی دارد پسر کی هستی و چقدر غرور داری؟ برای یک قلب شکسته، هیچ چیز مثل اشک نمیتواند التیام بخش باشد.
- کاش میدونستم ماجرا چیه؟ یعنی سوگند با پرنیان قول و قراری داره؟
مشتم را محکم بر پیشانیام میکوبم. صدای فینفینم کل اتاق را پر کرده است. هوس بازیهای پرنیان در طی این...
- پاشو مرد خجالت بکش، پسر پرنیان و گریه؟
وقتی بغض بر گلویت پنجه بکشد، چه فرقی دارد پسر کی هستی و چقدر غرور داری؟ برای یک قلب شکسته، هیچ چیز مثل اشک نمیتواند التیام بخش باشد.
- کاش میدونستم ماجرا چیه؟ یعنی سوگند با پرنیان قول و قراری داره؟
مشتم را محکم بر پیشانیام میکوبم. صدای فینفینم کل اتاق را پر کرده است. هوس بازیهای پرنیان در طی این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر