• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

ویژه رمان چاه تنهایی | مریم علیخانی نویسنده برتر انجمن یك رمان

  • نویسنده موضوع maryamalikhani
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 253
  • بازدیدها 13,471
  • کاربران تگ شده هیچ

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
977
پسندها
7,107
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
روی زمین ولو شده‌ام. یک پایم دراز است و پای دیگرم را عمود کرده‌ام و سرم روی زانوست و اشک‌هایم بی‌توجه به حضور آرش جاریست. پس اشتباه نکرده بودم. دختری که دیشب کنار پرنیان دیدم، سوگند بود. آرش، دستی به سرم می‌کشد و برای دلداری دادنم می‌گوید:
- پاشو مرد خجالت بکش، پسر پرنیان و گریه؟
وقتی بغض بر گلویت پنجه بکشد، چه فرقی دارد پسر کی هستی و چقدر غرور داری؟ برای یک قلب شکسته، هیچ چیز مثل اشک نمی‌تواند التیام بخش باشد.
- کاش می‌دونستم ماجرا چیه؟ یعنی سوگند با پرنیان قول و قراری داره؟
مشتم را محکم بر پیشانی‌ام می‌کوبم. صدای فین‌فینم کل اتاق را پر کرده است. هوس بازی‌های پرنیان در طی این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
977
پسندها
7,107
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
چند روزی‌ست که خانه نشین شده‌ام. حوصله هیچ کس و هیچ کاری را ندارم. بهدخت و مادرم یک هفته ست که برای تعطیلات به ایران آمده‌اند؛ اما حتی حضور آن‌ها هم نتوانسته پریشانی‌ام را برطرف سازد. برای افشین، بهانه‌ای تراشیده‌ام تا مهمانی دیدار من و سوگند را کمی عقب بیندازد. حس می‌کنم حتی با وجود این شوق فراوانی که برای دیدارش دارم، با اتفاقاتی که برایم افتاده، هنوز آمادگی دیدارش را ندارم. آرش راست می‌گفت اگر بخواهم با پرنیان بجنگم، راهی به جز تزویر و فریب ندارم.
با زحمت، از رختخواب بیرون می‌آیم و رو به روی آینه قدی اتاقم، می‌ایستم و دستی لا به لای موهای پریشانم می‌کشم. همین که از اتاق پا بیرون می‌گذارم، آمنه؛ خدمتکاری که فقط چند ماه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
977
پسندها
7,107
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
آن روزها انگار هر مهمانی برای من مبدل شده بود به شروعی تازه، تولدی دیگر و آغاز مسیری ناشناخته که همچون کودکی نوپا، در پی هر چیز می‌دویدم. دیدار دوباره ما بعد از بازگشتم به ایران و پس از وقوع آن اتفاقات عجیب و غریب، بالاخره محقق شد و من، ناباورانه، زیبای خود را در مهمانی که پروین، دختر تیمسار مشیری ترتیبش را داده بود، یافتم.
موهاي بلند و طلایی اش را فر داده بود و به روی پیشانی آراسته بود. رژ لب سرخ رنگش با تضاد سیاهی پیراهن ساتن کوتاهش، عجیب، دلربایی می‌کرد. زیر چشمی نگاهش کردم. برق منشورهای تیره گردنبند بلندش، چشمم را می‌زد. جثه كوچكش در مقابل اندام گلابی مانند پروین، بدجور چشم‌نواز به نظر می‌آمد. شاید اگر کسی صورت باریک و کشیده پروین را با آن چشم‌های تیره‌ی شرقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
977
پسندها
7,107
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #64
حوصله عشوه‌های دلبرانه پروین را ندارم و تا به ما نزدیک می‌شود، لیوان آب را از سینی برمی‌دارم و بی‌درنگ آب را سر می‌کشم و از آنها جدا می‌شوم.
کنار تیمسار مشیری و پدرم و بقیه، جا خوش کرده‌ام اما تمام حواسم به سوگند و پروین است که یک‌ریز باهم حرف می‌زنند. برایم عجیب است که پرنیان از وقتی که آمده هیچ توجهی به سوگند ندارد و خودش را مشغول صحبت در مورد دموکراسی و مسائل مملکتی با دوستانش کرده است. به خودم نهیب می‌زنم که شاید اشتباه کرده‌ام و دختری که آرش از آن حرف می‌زد و پرنیان گرفتار عشقش شده است، اصلا سوگند نیست!
دوباره، تصویری که روی دیوار اتاق خواب از سوگند دیده‌ام، پیش چشمم جان می‌گیرد و با تکان دادن سر، تصویری را که جلوی چشمم جان گرفته، برهم می‌زنم و به خود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
977
پسندها
7,107
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #65
نگاه‌های معصومانه بهناز، به جانم آتش می‌زند. هربار که نگاهش می‌کنم فقط یک لبخند تلخ می‌زند و سرش را پایین می‌اندازد.
حضورش در این مهمانی که برای پرنیان هیچ اهمیتی ندارد و اصلا نمی‌دانم چه پیش آمده که هم خودش و همه خانواده‌اش را مجبور به حضور در این مهمانی کرده، برایم معمایی شده است که انگار کلیدش فقط در دست پرنیان می‌باشد.
از کنار پرنیان با یک (ببخشید) بلند می‌شود و من فرصت را غنیمت می‌شمارم و به بهانه ریختن نوشیدن خودم را به او که با فاصله کمی از میزِ بار ایستاده است، می‌رسانم. عمداً نوشیدنی‌ام را طوری از روی میز بر می‌دارم که کل محتویاتش روی پیراهن سبز لجنی بلندش، سرنگون شود. ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
977
پسندها
7,107
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #66
در سرم هزار و یک جور فکر و خیال موج می‌زد اما دلم همان‌جا کنار سوگند جا خوش کرده بود.
از جایش که بلند شد، تا روی ایوان خانه تیمسار مشیری، دنبالش رفتم. مقابلم ایستاد و به دیوار خانه تکیه زد. انگار هنوز حرفم را جدی نگرفته بود، در صورتش و از رفتارهایش، نوعی گیجی و دستپاچگی به چشمم می‌خورد. روی صندلی گهواره مانندی که کنار دیوار بود نشست و بی‌هدف، مشغول تاب خوردن شد. انگشتم را روی نرده‌های آهنی و تازه رنگ خورده‌ی پشت سرم کشیدم و وقتی از خشک بودن آن مطمئن شدم، لبه آن نشستم. با تکان دادن پاهایم، سعی کردم حواسم را متمرکز کنم. قبل از هرکاری باید از حس او به خودم مطمئن می‌شدم.
- چرا ترش کردی؟ من حرف بدی زدم؟ نکنه واقعا دوستم نداری؟ آره؟ یعنی می‌خوای پیشنهاد من رو رد کنی؟
خودم هم نمی‌دانستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
977
پسندها
7,107
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #67
از شدت سر درد مجبور شده‌ام چند قرص مسکن را همزمان باهم بخورم و حالا سرم به ذوق‌ذوق افتاده است. با دو انگشت، گوشه‌ چشمانم را می‌فشارم و به ادامه حرف‌های آرش گوش می‌دهم.
متوجه بی‌توجهی‌ام شده و لب ورمی‌چیند و سر تکان می‌دهد و با حالت خاصی می‌پرسد:
- گوش می‌دی چی می‌گم؟
صدایش در گوشم مثل وز‌وز مگس شده است. یک نفس عمیق می‌کشم و راستش را می‌گویم.
- نه!
- خیلی ممنون، واقعا لطف می‌کنی.
- سرم درد می‌کنه آرش، حالم بدجور گرفته شده.
- من رو باش! یه ساعته دارم صغری و کبری می‌چینم که همین رو بپرسم، اگر می‌دونستم داد و قال نمی‌کنی، از اول...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
977
پسندها
7,107
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #68
خیابان سلطنت آباد (پاسداران امروزی) را جلو می‌روم و هرچه به خانه نزدیک‌تر می‌شوم، صداهای مغزم، بیشتر می‌شود. تصمیمم کاملاً جدی ست و قصد رویارویی با پرنیان را دارد. پشت چراغ قرمز متوقف می‌شوم و دستی لای موهایم می‌کشم. باید این دندان متعفن را از ریشه برکنم وگرنه تا ابد از بوی گندش مسوم خواهیم بود.
پشت در عمارت، بی‌خود بوق می‌زنم. از وقتی مادر و خواهرم رفته‌اند، پرنیان نگهبان را مرخص کرده و به جز چند خدمه، دیگر کسی در این عمارت طاعون زده حضور ندارد. رفت و آمدمان بسیار کم شده است و همین چند خدمتکار هم به خاطر بهدخت و مادرم که همراه بهزاد، چند وقتی را برای استراحت به ایران آمده‌اند، در عمارت به کار واداشته وگرنه تا همین چند وقت پیش، اینجا هم مثل باقی عمارات و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
977
پسندها
7,107
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #69
از صدای زنگ تلفن کلافه شده‌ام، درِ اتاقِ کارم را با شتاب باز کردم و بر سر منشی فریاد کشیدم.
- اگر نمی‌تونی اون تلفن کوفتی رو جواب بدی، قطعش کن، اینجا چه خبره که از صبحِِ خروس خون، تلفن یه کله زنگ می‌خوره؟
کتایون با نگاهی مضطرب، گوشی تلفن را برداشت و بعد از احوالپرسی، همان طور که جلوی دهنی گوشی را گرفته بود، آهسته گفت:
- آقا افشین هستن؛ صحبت می‌کنید؟
نفسم را با یک فوت محکم، بیرون دادم. دستم را در جیب شلوارم فرو بردم و چپ‌چپ به کتایون نگاه کردم.
- مگه من نگفتم امروز هرکی با من کار داشت، بگو نیستم، چی رو می‌خوای ثابت کنی کتایون؟ دنبال چی می‌گردی تو؟ هیچ معلومه؟
زیر لبی جوابم را داد.
- ببخشید، پس می‌گم که نیستید.
دستم را در هوا تکان دادم و سمت میز کارم برگشتم.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
977
پسندها
7,107
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #70
قسمتی از موهایم را که روی پیشانی بلندم ریخته بود، با دست، کنار زدم. سعی کردم قدم‌هایم را با اطمینان بیشتری بردارم. هرچند پدر سوگند برای خوش آمدگویی و استقبال از من تا جلوی در آمده بود اما از چهره‌ی درهمش می‌توانستم ناراحتی‌اش از این خواستگاری عجولانه را بخوانم. ابروهایش را سخت بهم گره زده بود و جلوتر از من به راه افتاد. نگاهم را مستقیم به جلو دوخته بودم و سبد گل بزرگی را که دردست داشتم، جلوی صورتم گرفته بودم. باغچه بزرگِ پر گل وسط حیاط، توجهم را به خودش جلب کرد. گلدان‌های شمعدانی سفالی دورتا دور باغچه، بیشتر شبیه سربازانی بودند که وظیفه‌شان حمایت از گل‌‌های رز وسط باغچه باشد! از چند پله مرمری منتهی به ایوان باریک جلوی درِ ورودی که رد شدم،بی‌اختیار، سرم را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا