- تاریخ ثبتنام
- 6/12/17
- ارسالیها
- 935
- پسندها
- 7,033
- امتیازها
- 22,873
- مدالها
- 18
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #71
لبخند تلخ مرد میانسالِ رو به رویم و کوبیدن فنجان چایش به روی نعلبکی، حاکی از آن بود که پرنیان آس برندهاش را در بازی که حکمش دل است، رو کرده و من اگر دیر بجنبم، قطعاً بازنده خواهم بود.
صدای فریادِ پدرِ سوگند، حال خوش چند لحظه قبلم را دگرگون کرد.
- پسر جان، سعی کن هیچ وقت برای به دست آوردن چیزی که میخوای دروغ نگی، دروغ؛ دروغِ، حتی اگر در پس الفاظ قشنگ پنهان باشه.
نگاهی گذرا به هر سه نفر انداختم. مادرِ سوگند گرچه به نظرم انگار بیاطلاع از موضوع بود اما نگرانی خاصی از صورتش موج میزد و طوری از همسرش حساب میبُرد که جرأت گفتن کلمهای را نداشت. سوگند؛ نگاه مضطربش را به من دوخته بود و من آنقدر خودم را به آبی چشمانش دچار میدیدم که چارهای جز ادامه بازی عشق و جنونی...
صدای فریادِ پدرِ سوگند، حال خوش چند لحظه قبلم را دگرگون کرد.
- پسر جان، سعی کن هیچ وقت برای به دست آوردن چیزی که میخوای دروغ نگی، دروغ؛ دروغِ، حتی اگر در پس الفاظ قشنگ پنهان باشه.
نگاهی گذرا به هر سه نفر انداختم. مادرِ سوگند گرچه به نظرم انگار بیاطلاع از موضوع بود اما نگرانی خاصی از صورتش موج میزد و طوری از همسرش حساب میبُرد که جرأت گفتن کلمهای را نداشت. سوگند؛ نگاه مضطربش را به من دوخته بود و من آنقدر خودم را به آبی چشمانش دچار میدیدم که چارهای جز ادامه بازی عشق و جنونی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش