نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سقوط را زمزمه کن | حدیث‌.ک کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ~HADIS~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 2,044

~HADIS~

مدیر بازنشسته
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,317
پسندها
18,680
امتیازها
42,073
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام هستی بخش

کد رمان: ۲۸۶۳
ناظر: Liebhaber❥ bitw

نام رمان: سقوط را زمزمه کن
نویسنده: حدیث.ک
ژانر: #عاشقانه، #درام

خلاصه:
پرواز خواننده‌ی معروف در روز برگذاری بزرگ‌ترین کنسرتش خبر سقوط هواپیمای نیکی، همسر پنهانی‌اش را می‌شنود و جنجال به پا می‌کند و از آن‌جا همه پی به رابطه‌ی پنهانی این دو می‌برند. اما همه چیز آن‌جا جنجالی‌تر می‌شود که نام نیکی در میان سرنشینان این هواپیما نیست در حالی که پرواز خودش او را به فرودگاه رسانده بود. تنها یک‌چیز را می‌شود حدس زد آن هم این است که نیکی از اون گریزان شده است!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAHSA JOUDI

منتقد انجمن
سطح
38
 
ارسالی‌ها
813
پسندها
56,541
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
{ به نام داعیه سرمتن‌ها }

505049_c738d7ad2d7f75ce6730dfd90533a998.jpg


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن یک رمان برای منتشر کردن رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
" قوانین جامع تایپ رمان "

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.
" چگونه رمان خود را در انجمن قرار دهیم؟ "

و برای پرسش سؤالات و اشکالات خود در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

~HADIS~

مدیر بازنشسته
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,317
پسندها
18,680
امتیازها
42,073
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
تمام خانه پر از اسباب شکسته است. پرواز با چشمانی اشک بار و صورتی که از درد شکسته شده می‌گوید:
- اگر عشق نبود پس چی بود؟ چرا به جای هر دومون تصمیم گرفتی؟ این رابطه رو خراب کردی، اعتبار و شهرت من رو زیر سوال بردی.
با دست به سینه‌اش می‌کوبد و رو به او که روی زانو نشسته و با دست صورت اشک‌بارش را پوشانده فریاد می‌زند:
- من دنیام رو وقتی شنیدم اون هواپیمای لعنتی سقوط کرده باختم. تمام وجودم پر شد از موریانه‌های مزاحم که فریاد می‌زدن تنها رفیق روزهای غربتم رو از دست دادم.
ناگهان از روی زمین بلند می‌شود. لباس مشکی‌اش با خاک گلدان شکسته رنگ گرفته. با یک دست اشک‌هایش را پس می‌زند. او نیز متعاقباً فریاد می‌زند:
- تو من رو وقتی باختی که این شهرت مسخره‌ت جای من رو گرفت. من تمام روزهای جوونیم رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

~HADIS~

مدیر بازنشسته
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,317
پسندها
18,680
امتیازها
42,073
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #4
در پشت صحنه به شدت رفت و آمد زیاد است. گریمور مشغول حالت دادن به موهای مجعد‌اش است. میکاپ آرتیست گروه هم دختری ریزنقش است که این روزها عجیب با سعید مدیر برنامه‌اش تیک می‌زند.
سعید کت تک براقی به تن زده و کنار گوشش مشغول بازگو کردن برنامه‌ی روزانه‌اش است:
- الان که گریم تموم شد، میری همه چیز رو چک می‌کنی. بعدش می‌تونی یکم بازی کنی تا وقتی که کنسرت شروع شه. عرق روی پیشانی بلندش را با دستمال می‌گیرد. عصبی داد می‌زند:
- یکی این کولر وامونده رو زیاد کنه؛ پختم از گرما. الان هرچی گریم کرده وا میره.
به سمت پرواز برمی‌گردد و انگار نه انگار که تا همین چند لحظه پیش مشغول عربده کشیدن بوده، می‌گوید:
- بعدش که راست کار خودته. خوب می‌دونی باید چیکار کنی. میری رو استیج یکم لبخند مکش مرگ ما براشون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

~HADIS~

مدیر بازنشسته
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,317
پسندها
18,680
امتیازها
42,073
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #5
متین درامر گروه هم‌کلاسی دوران دبیرستان‌اش است. یار غارش که سال‌ها دور از او بود و بعد از برگشتن از روسیه دوباره ملاقاتش کرد. با هم تصمیم به رفتن داشتند، اما در آخر او رفت و متین ماند. دست سرنوشت دوباره آن‌ها را کنار هم قرار داد.
با خنده نگاهی به شلوار زاپ‌‌دار متین و پیراهن به شدت تنگش می‌اندازد. با خنده می‌گوید:
- موریانه به کمد لباس‌هات حمله کرده دوباره که شلوارت این شکلی شده؟!
متین سرش را تکانی می‌دهد تا موهایش کنار برود. موهایش و میمیک صورتش تیموتی شالامی را تداعی می‌کنند. تنها تفاوتشان قد بلندتر و هیکل درشت‌تر متین است. او نیز با مرور خاطرات دبیرستانش و معاون کوتاه و تاس سخت‌گیرشتن لبخندی می‌زند. متین همان زمان هم به قول سعادت، جلف بود.
با خنده می‌گوید:
- یادته پرواز؟
پرواز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

~HADIS~

مدیر بازنشسته
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,317
پسندها
18,680
امتیازها
42,073
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #6
دست و پایش را گم کرده‌ است. متین هم در کنارش صفحه‌ی موبایل را دیده و خبر را خوانده. سوییچ ماشینش را از جیبش خارج می‌کند. زیر بغل پرواز را می‌گیرد و او را از روی زمین بلند می‌کند. پرواز را به سمت درب پشتی هدایت می‌کند. سعید ناگهان به خودش می‌آید. به سوی آن‌ها می‌دود و جلویشان قد علم می‌کند. از گفتن حرفش می‌ترسد ولی باید جلوی پرواز را بگیرد. رنگش پریده و لکنت زبان امانش را بریده. می‌داند پرواز به زودی شوک عصبی به سراغش خواهد آمد. با صدایی آرام می‌گوید:
- هیچ‌کس پاش رو از این سالن بیرون نمی‌ذاره!
چشم چپ پرواز می‌پرد. نفسی عمیق برای کنترل خشمش می‌کشد. سینه‌اش با شتاب تکان می‌خورد.
با فریاد می‌گوید:
- حتی اگر خدا هم جلوم بایسته نمی‌تونه جلوم رو بگیره سعید.
- من نمی‌ذارم!
با دست راست تخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

~HADIS~

مدیر بازنشسته
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,317
پسندها
18,680
امتیازها
42,073
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #7
همه چیز را می‌دانست اما نمی‌خواست بپذیرد. به راستی فقط یک معجزه می‌توانست پرواز را از این مهلکه نجات بدهد. نیکی را می‌خواست که شانه به شانه‌اش بایستد و با دستان ظریفش دستش را بفشارد. نیکی همیشه همین‌قدر نحیف بود یا زندگی با پرواز او را به این روز انداخت؟! آخرین بار که نیکی این‌گونه نزدیکش ایستاد و از نگاه‌ها نترسید روز عروسی‌اش بود. همان روز میان دوران دانشجویی نه چندان راحتشان. چند سال می‌گذرد؟ یازده سال یا بیشتر؟
به سمت سعید و مأمور فرودگاه می‌رود. دیگر برایش مهم نیست که نگاهش می‌کنند. فلش دوربین‌ها را می‌بیند اما همه چیز تار است. صداها را می‌شنود. «پرواز» گفتن‌ها را هم؛ ولی قدرت تحلیل ندارد.
یقه‌ی مامور را می‌گیرد و با فریاد می‌گوید:
- گل بگیرن در این خراب شده رو که یه نفر پاسخگو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

بالا