باران می آمد
مردمان در خوابِ خانه
از آبِ رفته به جوی ... سخن می گفتند،
همهمه ی یک عده آدمی در کوچه نمی گذاشت
لالاییِ آرامِ آسمان را آسوده بشنوم ... اصلا بگذار این ترانه
همین حوالیِ بوسه تمام شود!
من خسته ام
می خواهم به عطرِ تشنه ی گیسو و گریه نزدیکتر شوم،
کاری اگر نداری ... برو!
ورنه نزدیکتر بیا
به خدا من خسته ام
خیلی دلم می خواهد از اینجا
به جانب آن رهاییِ آرامِ بی دردسر برگردم،
آیا تو قول می دهی
دوباره من از شوقِ سادگی ... اشتباه نکنم!؟ اول انگار نگاهم کرد
اول انگار ساکت بود
بعد آهسته گفت:
برایت سنجاق سری از گیسوی رود وُ
خوابِ خاطره آورده ام.
آیا همین نشانیِ ساده
برای علامتِ علاقه کافی نیست؟
حالا چمدانت را بردار
آرام و پاورچین از پله ها به جانب آسمان بیا،
ما دوباره به خوابِ دور هفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.