دین و دل را بدو سپرد خلق
قرار ابرهای بیوطن بیهودهپیماییستدین و دل را بدو سپرد خلق
پیش امر و حکم او می مرد خلق
مولانا
تیر اندازد به سوی سایه او
وعده وصل به من دادی و خامم کردیتیر اندازد به سوی سایه او
ترکشش خالی شود از جست و جو
مولانا
پ.ن:عاشقتم پایه ای
ناصح دین گشته آن کافر وزیر
رفتی و در خود شکستم، نیستم غمگین که سروناصح دین گشته آن کافر وزیر
کرده او از مکردر لوزینه سیر
مولانا
دامن او گیر زودتر بی گمان
نسیم م**س.ت وقتی بوی گُل می داد حس کردمدامن او گیر زودتر بی گمان
تا رهی در دامن آخر زمان
مولانا
راه های مختلف آسان شدست