• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم عاشقانه رمان دل‌بان | رها امینی نویسنده برتر انجمن یک رمان

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,778
پسندها
44,918
امتیازها
61,573
مدال‌ها
52
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
نگاه دلارا تا همین یک لحظه‌ی پیش گیج، مبهوت و ناباور بود. تا قبل از آمدن اسم کاویان، ذهنش طوفانی و دلش تهی بود اما بعدش... فقط یک لحظه بعد از آمدن اسم کاویان تمام جانش شعله‌ور شد. خشم و نفرت، جای ترس و تشویش را گرفت و گوشی تا حد خرد شدن بین انگشتان دلارا فشرده شد.
کاویان؛ باز هم این مرد لعنتی که نحسی‌اش انگار تمامی ندارد. باید از اول فکرش را می‌کرد که این هیاهو بی‌ربط به او نیست. این بازی از وقتی کاویان مثل بختک روی زندگی‌شان افتاده بود، رنگِ باخت به خود گرفته بود. برای لحظه‌ای چشم بست تا از فرط عصبانیت چیزی نگوید که جبران‌ناپذیر باشد. این کیهان و آن کاویان، کمر به نابودی‌شان بسته‌اند.
کمی که آرام شد، قدمی به کیهان نزدیک شد و پر از خشم و تنفر لبان چفت‌شده‌اش را باز کرد.
- با خودت مرور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,778
پسندها
44,918
امتیازها
61,573
مدال‌ها
52
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
نگاهش مات و بی‌حال به سقف بود. تنها نگاهش به سقف اتاق بود؛ فقط نگاهش!
ذهنش نه تنها اینجا نبود، بلکه انگار کاملاً خاموش شده بود. تنها عضوی که توانایی حرکت داشت، پلک‌هایش بود که آن هم آن‌قدر خشک شده بود که چشم‌هایش را به درد آورده بود. نفسش با سنگینیِ هرچه تمام‌‌تر از سینه‌اش خارج شد.‌ آن‌قدر طاق‌باز خوابیده بود که بلاخره ناله‌ی کمرش را درآورد. ساعاتی بود که این‌گونه خوابیده روی تخت سیاوش، به سقف اتاقش خیره مانده بود.
با لباس بیرون و شال گره‌خورده دور گردنش، روی پهلوی راست چرخید و صدای ستون فقراتش را در آورد اما بهایی به آن نداد. نه که نخواهد، نه حالی داشت و نه حتی ذهنش اینجا بود. فقط جسم دردناکش اینجا بود و ناخودآگاهی که نمی‌گذاشت درد بدنش، بر درد قلبش چیره شود.
اصطکاک سرش با ساتن تخت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,778
پسندها
44,918
امتیازها
61,573
مدال‌ها
52
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
دو حجمِ سیاهِ بزرگ مقابل در ورودی بودند و در حال بستن در! ترس در جان دلارا رسوخ کرد و انرژی‌اش ته کشید.‌ چشم‌های خشکش به آن‌ها بود و بدنش به ضعف افتاد از نقاب‌ مشکیِ صورتشان. دزد بودند! خدایا فقط همین را کم داشت!
ذهنش باز شد و‌ از گنگی بیرون آمد. آهسته عقب‌گرد کرد تا به اتاق سیاوش برود و به پلیس زنگ بزند. گوشی‌اش آنجا بود. ترسیده بود و روح و جانش درد داشت و کاش فقط چیزی بردارند و گورشان را گم کنند. دلارا تنها بود و‌... آخ که اصلاً نمی‌خواست به مضرات تنهایی‌اش فکر کند!
نگاهش به دو مرد سیاهپوش بود که داشتند در خانه می‌چرخیدند و زیر لب حرف می‌زدند. با ترسی وافر که لحظه به لحظه بیشتر قوت می‌گرفت، عقب‌عقب راه رفت تا بدون جلب‌توجه به اتاق برود که ناگهان پایش به میز پایه‌بلند برنزی گیر کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,778
پسندها
44,918
امتیازها
61,573
مدال‌ها
52
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
نفس عمیقی کشید و با کمی مکث دست دراز کرد و کارت مچاله شده‌ی روی کانتر را برداشت.
از کنار خرده‌شیشه‌ها و لکه خون گذشت و پا به اتاقش گذاشت. پارچ را روی میز طراحی‌ِ شلوغش گذاشت و روی صندلی مقابلش نشست. با ذهنی خالی و نگاهی مات، چندین لحظه به کارت مچاله شده نگاه کرد و بلاخره صافش کرد. سرسری به کارت ویزیت کیهان مالکی نگاه کرد و با همان نگاه خیره، پارچ را برداشت و لبه‌اش را روی لب‌های خشک خود گذاشت و بی‌مهابا نوشید. آب از کناره‌های دهانش بیرون زد و روی لباسش ریخت. باید زنگ می‌زد؟!
واقعاً موکلِ کیهان مالکی می‌دانست که چرا پدرش رفته؟ کاویان می‌توانست حداقل به نصف سوال‌های خورنده‌ی ذهنش پاسخ دهد؟ آن لعنتی آن‌قدری داخل ماجرا بود که بداند دلیل رفتن بی‌خبرِ سیاوش چیست و یا اصلاً الان کجاست؟
پارچ را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,778
پسندها
44,918
امتیازها
61,573
مدال‌ها
52
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
لحظه‌ای چشم‌ روی هم فشرد تا حرصش کم شود. از زمان بیدار شدنش تا آمدن به خانه‌ی کاخ‌مانند کاویان یک ساعت هم نشده بود. ساعت هفت صبح بود که ذهنش هوشیار شد و مجالی برای خواب اضافه نداد. روی هم چهار ساعت هم نخوابیده بود و از ترس باز آمدن دزدها، بارها با عرقی سرد از خواب پریده بود.
قبل از گرفتن تاکسی فقط چهار کار انجام داد: به کیهان مالکی پیام داد تا آدرس کاویان را پیامک کند، پانسمان گوش دردناکش را عوض کرد و آبی به صورت بی‌حالش زد، شلوار و مانتوی جین پوشید و جرعه‌ای آب خورد؛ همین!
نه رنگی به صورتش داد و نه به زنگ‌های مکرر کیهان پاسخ داد. نه صبحانه خورد و نه شیشه‌ها را جمع کرد. با خودش عهد بسته بود که امروز حتماً سیاوش را پیدا کند، که اگر نکند... .
باز شدن در خانه و خروج پسری جوان با موهایی مجعد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,778
پسندها
44,918
امتیازها
61,573
مدال‌ها
52
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
دلارا لبخند کمرنگی زد و از پله‌های سنگی منتهی به در ورودی بالا رفت‌. انگار این پسر مداری به نام خجالت یا تعارف نداشت! می‌خواست جوابی به کیهان دهد اما ذهنش فلش‌بک زد به دیدار آن غول یخی! روی همین پله‌ها بود که آن شب از ماهِ پشت ابر حرف زد و حالا چقدر حرف‌هایش نمود پیدا کرده بود. ماه پدرش بود و ابر هم... کاویان؟!
قدم به داخل گذاشت و هوای خنکی که به صورتش خورد، از فکر و خیال‌ نجاتش داد. انگار اسپیلت‌های اینجا همیشه روی کمترین دمای ممکن بودند! کیهان عذر کوتاهی خواست تا پیش کاویان برود. دلارا تنها سر تکان داد و نگاه چرخاند به خانه‌ای که هیچ چیزش مثل شب مهمانی نبود. اصلاً انگار این خانه، آن خانه نبود!
مبل‌های نیمه‌سلطنتی مشکی رنگ شاید کم ادعاترین وسیله‌ی این خانه بود. همه چیز به تجملی بی‌نهایت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,778
پسندها
44,918
امتیازها
61,573
مدال‌ها
52
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
روسری‌اش را جلو ‌کشید و اخم‌هایش در هم گره خورد. هنوز هم سرش رو به گیجی بود از بس که ملیح حرف... خوش‌صحبت بود!
- چیز مهمی نیست. این... ملیح خانم خدمتکار این‌جاست؟
کیهان با اخمی کمرنگ نگاه از دلارا گرفت و نفس عمیقی کشید.
- نه دقیقاً! سرت رو خورد؛ نه؟ مدلشه بنده‌خدا! سندروم دهانِ بی‌قرار داره! هی هم از این شاخه می‌پره اون شاخه! کلاً صداست ولی عوضش یه دست‌پختی داره، آخ یه دست‌پختی داره، آخ... اصلاً نگم برات! لپ‌هاشم که دیدی؟ پارمزانِ پارمزان! حالا چند روز که بگذره بهش عادت می‌کنی!
لبخند محوی که روی لب دلارا بود، با شنیدن جمله‌ی آخر کیهان از بین رفت. چند روز؟! او که قرار نبود اینجا بماند! خواست اعتراض کند که کیهان جلوی در سفید رنگی ایستاد و لبخند جذابی زد.
- این هم اتاق موکلِ بنده که بند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,778
پسندها
44,918
امتیازها
61,573
مدال‌ها
52
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
تمام توانش را به کار برد تا خودش را جمع کند و حالت پوکر به خود بگیرد. چشم از چشمان قهوه‌گون‌اش گرفت و بی هیچ حرفی، قدم برداشت و روی یک مبل نشست. این لحن، نفوذ این چشم‌ها و لبخندی که هر چند گرم، پر از تفریح بود، جای هیچ شکی باقی نمی‌گذاشت که مرد روبرویش قطعاً کاویان است‌.
و حامی، برای اولین بار از زمان بازگشتش به ایران، با تمام‌‌ وجود بُرد را در وجودش حس کرد.‌ در شیشه‌ای را بست و چانه‌اش را کمی بالا داد و با دهان بسته لبخند زد. بلاخره... صفر و یکِ نهایی اینجا بود!
هم‌زمان که به سمت میزش می‌رفت، مستقیم و بی‌تعارف نگاهی به دختر سیاوش انداخت. تیپ جین‌اش در تناسخ کامل با کفش پاشنه‌دارش بود. معلوم بود بی‌حوصله آماده شده تا زودتر بیاید و کنجکاوی‌اش را التیام دهد وگرنه یک دختر طراح با آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,778
پسندها
44,918
امتیازها
61,573
مدال‌ها
52
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
- درسته! بدهی‌های سیاوش صاف شدن. ضرر سهام و بدهی‌های ریز و درشت کارکنانِ شرکت تسویه شده اما... من دارم در مورد دِین حرف می‌زنم!
در مقابل چشمان مبهوت دلارا، پوشه را باز کرد و با انگشت وسط روی صفحه موردنظرش ضربه زد.
- خودت نگاه کن. تمام بدهی‌های سیاوش رو که من پاس کرده بودم اینجا ثبت شدن. بدهی پرسنل، سهامدارها، بافنده‌ها، انباردارها، تولیدی‌های نخ و ابریشم و ضرر افت ارزش سهام شرکت توی بورس. بله... تمام بدهی‌ها به حساب طلبکارها واریز شده و سیاوش تمام اون مبلغ رو برای من واریز کرده.
چشم دلارا به دنبال انگشت حامی، از این خط به آن خط، از این عدد به آن عدد گردش کرد و درنهایت با اخمی رضایت‌بخش سر بلند کرد و حق‌طلبانه گفت:
- خب این که درسته. دیگه چی می‌مونه که بشه دِین شما؟
حامی دست از روی پوشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,778
پسندها
44,918
امتیازها
61,573
مدال‌ها
52
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
- تا آخر عمرت طول می‌کشه تا با پول طراحی کاتالوگ‌هات دِین پدرت رو ادا کنی، پس باید خدا رو شکر کنی که کار من بی‌نهایت مهمه و خیلی‌ها چشم دیدن موفقیت من رو ندارن! آدم‌های زیادی هستن که می‌خوان من رو از اَریکه قدرت پایین بکشن و تنها روزنه‌ای که دارن، دستیار منه! تا قبل از برگشتم به ایران، کیهان هم دستیارم بود و هم وکیلم، اما حالا داره دفتر حقوقی خودش رو می‌زنه و فقط می‌تونه وکیلم باقی می‌مونه.
نگاه کاملا خبیثانه‌اش را در میشی‌های دو دو زنِ دلارا چرخاند و با هر دو دست، به او اشاره کرد.
- این‌جاست که تو وارد ماجرا می‌شی! از اون‌جایی که هرگونه سهل‌انگاری، کم‌کاری، خراب‌کاری و خدایی نکرده خ**یا*نت باعث می‌شه ارزش من بیاد پایین... تو، دلارامِ عزیز... تمام تلاشت رو می‌کنی که بهترین دستیار دنیا باشی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا