m.sina کاربر خبره سطح 14 ارسالیها 3,536 پسندها 7,166 امتیازها 35,773 مدالها 16 4/10/20 #31 (فاطمه1381) گفت نخودی گفت لوبیایی را کز چه من گردم این چنین، تو دراز؟ گفت: ما هردو را بباید پخت چارهای نیست، با زمانه بساز کلیک کنید تا باز شود... ز چه مفقود شدی، ای گهر كانی مـن من كه آب تو ز سر چشمه دل ميدادم امضا : m.sina
(فاطمه1381) گفت نخودی گفت لوبیایی را کز چه من گردم این چنین، تو دراز؟ گفت: ما هردو را بباید پخت چارهای نیست، با زمانه بساز کلیک کنید تا باز شود... ز چه مفقود شدی، ای گهر كانی مـن من كه آب تو ز سر چشمه دل ميدادم
SAN.SNI مدیر بازنشسته سطح 30 ارسالیها 6,050 پسندها 27,879 امتیازها 70,873 مدالها 26 11/10/20 #32 m.sina گفت ز چه مفقود شدی، ای گهر كانی مـن من كه آب تو ز سر چشمه دل ميدادم کلیک کنید تا باز شود... مشو خودبین، که نیکی با فقیران نخستین فرض بودست اغنیا را امضا : SAN.SNI
m.sina گفت ز چه مفقود شدی، ای گهر كانی مـن من كه آب تو ز سر چشمه دل ميدادم کلیک کنید تا باز شود... مشو خودبین، که نیکی با فقیران نخستین فرض بودست اغنیا را
m.sina کاربر خبره سطح 14 ارسالیها 3,536 پسندها 7,166 امتیازها 35,773 مدالها 16 28/10/20 #33 san.sni گفت مشو خودبین، که نیکی با فقیران نخستین فرض بودست اغنیا را کلیک کنید تا باز شود... از ندانستن من دزد قضا آگه بود چو تو را برد بخنديد به نادانی من آنكه در زير زمين داد سر و سامانت كاش ميخورد غم بی سر و سامانی من امضا : m.sina
san.sni گفت مشو خودبین، که نیکی با فقیران نخستین فرض بودست اغنیا را کلیک کنید تا باز شود... از ندانستن من دزد قضا آگه بود چو تو را برد بخنديد به نادانی من آنكه در زير زمين داد سر و سامانت كاش ميخورد غم بی سر و سامانی من
SAN.SNI مدیر بازنشسته سطح 30 ارسالیها 6,050 پسندها 27,879 امتیازها 70,873 مدالها 26 9/11/20 #34 m.sina گفت از ندانستن من دزد قضا آگه بود چو تو را برد بخنديد به نادانی من آنكه در زير زمين داد سر و سامانت كاش ميخورد غم بی سر و سامانی من کلیک کنید تا باز شود... نارونی بود به هندوستان زاغچهای داشت در آن آشیان خاطرش از بندگی آزاد بود جایگهش ایمن و آباد بود امضا : SAN.SNI
m.sina گفت از ندانستن من دزد قضا آگه بود چو تو را برد بخنديد به نادانی من آنكه در زير زمين داد سر و سامانت كاش ميخورد غم بی سر و سامانی من کلیک کنید تا باز شود... نارونی بود به هندوستان زاغچهای داشت در آن آشیان خاطرش از بندگی آزاد بود جایگهش ایمن و آباد بود
m.sina کاربر خبره سطح 14 ارسالیها 3,536 پسندها 7,166 امتیازها 35,773 مدالها 16 17/11/20 #35 san.sni گفت نارونی بود به هندوستان زاغچهای داشت در آن آشیان خاطرش از بندگی آزاد بود جایگهش ایمن و آباد بود کلیک کنید تا باز شود... درس ها می داد بی نطق و کلام فکرها میپخت با نخ های خام کاردانانکار زین سان می کنند تا که گویی هست چوگان می زنند امضا : m.sina
san.sni گفت نارونی بود به هندوستان زاغچهای داشت در آن آشیان خاطرش از بندگی آزاد بود جایگهش ایمن و آباد بود کلیک کنید تا باز شود... درس ها می داد بی نطق و کلام فکرها میپخت با نخ های خام کاردانانکار زین سان می کنند تا که گویی هست چوگان می زنند
RaHa~ʷᵗ کاربر انجمن سطح 24 ارسالیها 498 پسندها 15,378 امتیازها 36,273 مدالها 17 27/11/20 #36 در صف گل جا مده این خار را نگهدار ز آلودگی پاک جانرا m.sina گفت درس ها می داد بی نطق و کلام فکرها میپخت با نخ های خام کاردانانکار زین سان می کنند تا که گویی هست چوگان می زنند کلیک کنید تا باز شود... امضا : RaHa~ʷᵗ
در صف گل جا مده این خار را نگهدار ز آلودگی پاک جانرا m.sina گفت درس ها می داد بی نطق و کلام فکرها میپخت با نخ های خام کاردانانکار زین سان می کنند تا که گویی هست چوگان می زنند کلیک کنید تا باز شود...
m.sina کاربر خبره سطح 14 ارسالیها 3,536 پسندها 7,166 امتیازها 35,773 مدالها 16 7/12/20 #37 raha_r گفت در صف گل جا مده این خار را نگهدار ز آلودگی پاک جانرا کلیک کنید تا باز شود... ای گل تو ز جمعیت گلزار چه دیدی جز سرزنش و بد سری خار چه دیدی ای لعل دل افروز تو با اینهمه پرتو جز مشتری سفله، ببازار چه دیدی امضا : m.sina
raha_r گفت در صف گل جا مده این خار را نگهدار ز آلودگی پاک جانرا کلیک کنید تا باز شود... ای گل تو ز جمعیت گلزار چه دیدی جز سرزنش و بد سری خار چه دیدی ای لعل دل افروز تو با اینهمه پرتو جز مشتری سفله، ببازار چه دیدی
SAN.SNI مدیر بازنشسته سطح 30 ارسالیها 6,050 پسندها 27,879 امتیازها 70,873 مدالها 26 5/1/21 #38 m.sina گفت ای گل تو ز جمعیت گلزار چه دیدی جز سرزنش و بد سری خار چه دیدی ای لعل دل افروز تو با اینهمه پرتو جز مشتری سفله، ببازار چه دیدی کلیک کنید تا باز شود... یکبار، نهاده دل به بازی یک لحظه، ترا گرفته بازو گامی زده با تو کودکانه پرسیده ز شهر و برج و بارو امضا : SAN.SNI
m.sina گفت ای گل تو ز جمعیت گلزار چه دیدی جز سرزنش و بد سری خار چه دیدی ای لعل دل افروز تو با اینهمه پرتو جز مشتری سفله، ببازار چه دیدی کلیک کنید تا باز شود... یکبار، نهاده دل به بازی یک لحظه، ترا گرفته بازو گامی زده با تو کودکانه پرسیده ز شهر و برج و بارو
jαɴα رو به پیشرفت سطح 6 ارسالیها 146 پسندها 503 امتیازها 3,013 مدالها 6 2/3/21 #39 SAN.SNI گفت یکبار، نهاده دل به بازی یک لحظه، ترا گرفته بازو گامی زده با تو کودکانه پرسیده ز شهر و برج و بارو کلیک کنید تا باز شود... واعظی پرسید از فرزند خویش، هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟ صدق و بی آزاری و خدمت به خلق هم عبادت هم کلید زندگیست گفت زین معیار اندر شهر ما یک مسلمان هست آن هم ارمنیست! امضا : jαɴα
SAN.SNI گفت یکبار، نهاده دل به بازی یک لحظه، ترا گرفته بازو گامی زده با تو کودکانه پرسیده ز شهر و برج و بارو کلیک کنید تا باز شود... واعظی پرسید از فرزند خویش، هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟ صدق و بی آزاری و خدمت به خلق هم عبادت هم کلید زندگیست گفت زین معیار اندر شهر ما یک مسلمان هست آن هم ارمنیست!
m.sina کاربر خبره سطح 14 ارسالیها 3,536 پسندها 7,166 امتیازها 35,773 مدالها 16 3/5/21 #40 jαɴα گفت واعظی پرسید از فرزند خویش، هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟ صدق و بی آزاری و خدمت به خلق هم عبادت هم کلید زندگیست گفت زین معیار اندر شهر ما یک مسلمان هست آن هم ارمنیست! کلیک کنید تا باز شود... تو همچون نقطه، درمانی درین کار که چون میگردد این فیروزه پرگار نه تنها بر تو زد گردون شبیخون مرا نیز از دل و دامن چکد خون امضا : m.sina
jαɴα گفت واعظی پرسید از فرزند خویش، هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟ صدق و بی آزاری و خدمت به خلق هم عبادت هم کلید زندگیست گفت زین معیار اندر شهر ما یک مسلمان هست آن هم ارمنیست! کلیک کنید تا باز شود... تو همچون نقطه، درمانی درین کار که چون میگردد این فیروزه پرگار نه تنها بر تو زد گردون شبیخون مرا نیز از دل و دامن چکد خون