دوئل ʍøøπ $hαδøω و zaroo

  • نویسنده موضوع Star☆AR
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 36
  • بازدیدها 1,282
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Star☆AR

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/3/20
ارسالی‌ها
288
پسندها
4,613
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
<~:~>
Picto_1594280544864.png

پِخخ:grlim:

ضمن عرض سلام و خسته نباشید؛ با یه دوئل هیجان‌انگیزِ دیگه در خدمتتون هستیم. با هنرنمایی​
سیروس بلَک و
▪︎ Zarlasht A Zaroo نیمفادورا تانکس
قوانین رو که می‌دونید:458159-cb52a51dde0f659624b862e153db48f9: نمی‌دونید هم بگردید پیدا کنید :131:
خب دیگه از همین الان شروع کنید؛ بزنید همو نابود کنید ماهم می‌شینیم تماشا:popcorm2: (دوستان پفیلا یادتون نره)
آهان نزنید هم رو بکشید بی‌افتید گوشه‌ی آزکابان ها:|
ایتس تایم توو دوئل@_@
 
آخرین ویرایش
امضا : Star☆AR

Zarlasht A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/4/20
ارسالی‌ها
334
پسندها
3,968
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • #2
به نام آفریینده هستی
مانند هر روز با اکیپ که شامل سدریک، نیوت، سوزان و... تو حیاط نشسته بودیم و در مورد کلاس ها و موضوعات مختلفی حرف میزدیم سدریک داشت در مورد کتاب جدیدی که خونده بود حرف میزد که یهو گفت:
-بچها بیبینین باز هم شروع کردن، برگشتم که دیدم بچهای گریفندور البته همه شون که نه، داشتن پچ پچ میکردن و ما رو نگاه میکردن و میخندیدن :/
واقعا که کاری که هر روز تکرار میکردن خسته نمیشدن!؟
چه سودی داشت واسشون ولا
رو به بچها گفتم پاشین بریم که همه به تبیعت از من بلند شدن، داشتیم میگذشتیم که سیروس بلک رو به چند نفری که دورش بودن گفت:
- بیبینید بیبینید که ها اینجان!
برگشتم و خیلی ریلکس گفتم: کی ها ؟
سدریک سریع گفت: نیمفادورا الان وقتش نیست.
اهمیتی ندادم و دوباره به طرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zarlasht A

~ßΛD GIŔĿ~

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
164
پسندها
8,357
امتیازها
23,913
سطح
0
 
  • محروم
  • #3
به نام او^^
خب، باشه قبول دارم که کارم بچگانه و یکمی احمقانه بود! ولی مجبور بودم:/ امروز واقعا حوصله سر بر بود و می‌خواستم یکم هیجان بهش وارد بشه604843_061f87d389e0f2216f60bcaf757bd149.gifبهرحال دوئل بهترین هیجان بود:sisi2:
بعد از اینکه کاملا معدم رو جابه جا کرد حالت تهوع گرفته بودم:sitck:یکمی این ور و اون ور رو نگاه کردم، به به کی خوب‌تر از نیمی جون!
بدون رو دروایسی تمام محتویات معدم رو به بیرون هدایت کردم:day-dreaming:
واه واه چه خوجل شده بود!:batting-eyelashes:
تمام صورتش رنگا و رنگ شده بودن و بوی اشغال دونی می‌داد:spiteful: عصبی که نه، دود از گوشاش داشت خارج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~ßΛD GIŔĿ~

Zarlasht A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/4/20
ارسالی‌ها
334
پسندها
3,968
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • #4
بعد طلسم های من کاملاً هنگ کرده بود خخخخ حقت بود!
دیدم که رنگش سبز شد وای که یهو:sitck:
حالمو بهم زد بوی اشغال میدادم چی خورده بود این بلک
داشت فرار میکرد دنبالش میرفتم ولی منجمدم کرد و چند ضربه...
نشونت میدم خودت خواستی اول طلسمو باطل کردم و زود رو جاروم نشستم و دنبالش رفتم بلند گفتم ترسو کجا داری فرار میکنی فک کنم از صدای بلندم تعادلشو از دست داد و به بدترین شکل ممکن افتاد صدای شکستن اومد و جیغو دادش بلند شد نزدیکر رفتم و گفتم رو من بالا میاری :devitlish:
اطرافو نگاه کردم فک کنم تو جنگل بودیم دوباره طرفش برگشتم و گفتم سرپنسورتیا چند ماری بزرگی به طرفش حرکت میکردن جیغی که زد فکر کنم گوشامو از دست دادم
گفتم این دیگه چه جیغی بود مرد گنده مگه دختری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zarlasht A

~ßΛD GIŔĿ~

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
164
پسندها
8,357
امتیازها
23,913
سطح
0
 
  • محروم
  • #5
داشتم به غلط کردن می‌افتادم:crying:
از مار می‌ترسیدم:/ خو چیه؟ هرکی یه نقطه ضعف داره-_____- خب، هر آدم عاقلی یک عدد جغد دارد:/ حرفم احمقانه بود:|
به سوتی که فقط جغد عزیزم می‌شنید اکتفا کردم و منتظر موندم جغی(جغد) بیاد.
بعد از دو دقیقه و پنجاه و پنج ثانیه که برای من صد قرن گذشت :/ جغدم اومد و به نیمی ( چه اسم قشنگی براش پیدا کردم:batting-eyelashes:) حمله کرد.
منم از فرصت استفاده کردم و از این درخت مثل تارزان به اون یکی درخت رسیدم:)
به چوب دستی نازنینم رسیدم یه بوس رو چوب دستیم زدم( بعضی موقعا اسکل میشم:/) و بعد دماغ نیمی جون رو بزرگ کردم.
واییی واقعا نیم شده بود:laughting:نیمی از انسان و نیم دیگش دماغ:24:
با صدای تو دماغی گفت:
- بقداد به خشابن میزسم( بعدا به حسابت می‌رسم:/)
یعنی مرده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ~ßΛD GIŔĿ~

Zarlasht A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/4/20
ارسالی‌ها
334
پسندها
3,968
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • #6
جغدش اومدو چوب دستیش رو آورد و خودش عین میمنون ها از درخت پایین اومد و چهره من اون لحظه :/ واییی اون اینجا چیکار میکنه پس باید تو باغ وحش به هم نوع هاش میپیوست نچ نچ خودم میفرستمش حالا یکاری میکنم :untsure:
داشتم در همین مورد که چگونه به باغ وحش بفرستمش فکر میکردم که از فرصت استفاده کردو دماغ خوشگلمو بزرگ کرد واییی ، بعدش شروع کرد به چرت و پرت گفتن :131:
که اصلا متوجه نشدم با اون صداش یاد جیغ فرابنفشش افتادم فک کنم حنجرش از جمع ما خداحافظی کرده رفته اون دنیا ای خدا :458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d:
گوشم کشیده شد نگاه کردم دیدم دامبلدور بود وای فقط همینو کم داشتیم، اضافه کرد:
- یک ماه تو جنگل ممنوعه می‌مونید! اووف
یه نگاه به بلک انداختم دیدم رنگش مثل گچ شد، دامبلدو داشت با ما از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zarlasht A

~ßΛD GIŔĿ~

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
164
پسندها
8,357
امتیازها
23,913
سطح
0
 
  • محروم
  • #7
ابروم که نه کل حسیتم رفته بود زیر سوال :/ داشتم واسه خودم فکر می‌کردم که چیکار کنم یا نکنم:106:که نیم اسکله روم آب پاشید و گفت:
- نگران نباش می‌فرستمت باغ وحش چرا غم و غصه؟!
خاک تو سرت، کنم من خاعک سیریوس خاعک:108::108:حتما شنیده بود من مامانم و می‌خوام:108:خب چون نیاز داشتم به سکوت دهن نیم اسکله رو بستم و گفتم:
- ببخشید، ولی می‌خوام محترمانه خفه شی!
خب این اولین تلافی بود! اول اینکه دور تا دور اونجایی که بودیم رو آتیش زدم! و اونجایی که من و نیمی وایساده بودیم رو یخ کردم. بزار بببینم دیگه چی لازم بود واسه اجرای نقشم:106: آها خودشه یه بشکن زدم که همراه شد با حرف زدن نیمی:
- آخه دامبلدور چی توی تو دیده که مدال گرفتی؟ هان؟ آخه اسکل داری چیکار...
حرفش رو قطع کردم:
- اولندش به تو چه دومندش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~ßΛD GIŔĿ~

Zarlasht A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/4/20
ارسالی‌ها
334
پسندها
3,968
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • #8
داشت میگفت:
- ببخشید، ولی می‌خوام محترمانه خفه شی!
هه به من میگفت محترمانه عجب خودش چیزی از احترام سرش میشد یا خدا چرا من این میمون خفه نمیشه:/
دور تا دور آتیش زد و منو یخ گفتم -آخه دامبلدور چی توی تو دیده که مدال گرفتی؟ هان؟ آخه اسکل داری چیکار...
نذاشت حرفمو تموم کنم چرت میگفت بازم :131:...
اه میمون تمام صورتمو پر از جوش کرد و گوش هام هم پر از هلوزون :sitck: بدتر از همه موهای بلندم بود که کوتاهش کرد.
واقعا پیش خودش چی فرض کرده بود حالا نشونت میدم سیریش جون :devitlish:
زود طلسم ها رو باطل کردم و طرفش برگشتم میدونستم از تاریکی میترسه و منم توانایی دید در تاریکی رو داشتم ایول!
طلسم .اونسکو. رو اجرا کردم روش که چوبدستیش ناپدید شد و بعدش چوبدستیم وکه روش طلسم .لوموس. بودو باطل کردم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zarlasht A

~ßΛD GIŔĿ~

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
164
پسندها
8,357
امتیازها
23,913
سطح
0
 
  • محروم
  • #9
خب، فکر کنم نوبت من بود که راه نجات پیدا کنم. بخاطر همین به دامبلی ( دامبلدور) گفتم:
- متوجهم میریم جنگل ممنوعه!
دامبلدور لبخند رضایت بخشی زد و گفت:
- اما این بار یه ماه تو جنگل ممنوعه می مونید!
منم چون یه سال تو جنگل ممنوعه بودم برام اهمیتی نداشت ولی، نیمی چشم هاش اندازه نعلبکی بود. زود ارتباط برقرار کردم با ذهنش:
- هن؟ این چی گفت؟! یه ماه@-@
رنگش مثل گچ شده بود:
- واییی اونجا عنکبوت داره
یهو با التماس دامبلدور رو نگاه کرد:
- التماسش کنم؟ یا نکنم؟ اها ده بیست سی چهل...
ارتباطم رو قطع کردم و با خودم گفتم:
- این دیگه چه خره:/
نگام بهش افتاد که داشت با چشم و ابرو حرف باهام حرف می زد:/ این دیگه واقعا خنگه، یکم مغز تو سرش نیست که یکم فکر کنه من زبون اشاره‌ای بلد نیستم:|با ذهنش ارتباط بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ~ßΛD GIŔĿ~

Zarlasht A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/4/20
ارسالی‌ها
334
پسندها
3,968
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • #10
بهتر از این نمیشد یه ماه اونم جنگل ممنوعه!
با خودم ده بیست داشتم :458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d:
واسه این سیریش هم هر چقدر چشم و ابرو میام نمی فهمید چی میگفتم آخه در لحظه آخر دامبی طلسم خوند که نتونم جواب این بی مغزو بدم ولی خودش داشت گوش میداد این دیوونه چی داره میگه خخخ.
کلافه شدم چرا نمیتونستم جوابشو بدم با این طلسم دامبی یهو یادم اومد که چجور باید باطلش کنم در بخش ممنوعه کتابخونه خونده بودمش فکر کنم با ذهنم گفتم:
- خودم خفت میکنم!
ولی دامبلدور زود گفت متوجه شد چون گفت:
- زود باشید برید جنگل ممنوعه.
باشه باشه میرم چه خوب هم میریم اما فقط تا جایی که خودش مطمین بشه ما رفیتم ولی در تا از جلوی چشمش کنار بریم من نشونش میدم ریلکس با لبخند جذابی راه افتادم دنبالش.
دامبلدور روشو طرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zarlasht A
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا