دوئل ʍøøπ $hαδøω و zaroo

[Star☆AR]

مثلا داور
هعییی خدا از دست این دوتا؛ یه مشت دیوانه ریخته تو هاگوارتز:/

کلی با داملدور بحث کردم تا بالاخره عالیجناب رضایت دادن این دلقک‌هارو از جنگل ممنوعه بیارم بیرون. سوار جاروم شدم و زدم تو دل جنگل عجب جایِ خفنی بود اولین بار بود اومده بودما:|
هییی خدا الهی گیر گل‌های گوشتخوار بی‌افتن بلکه بعدا منو سکته ندن
همینطور با جاروم پرواز می‌کردم که یه دفعه صداهای بلندی به گوشم رسید. با جاروی پرندم پایین اومدم که چشمم به یه جفت مریض روانی افتاد که یکیشون تو ذهنش کنسرتی راه انداخته بود که تا خودِ هفت آسمون صداش می‌اومد:band...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Zarlasht A]

♤
داشتم از کنسرت سیریش جون لذت میبردم و قر میدادم :/
و می خندیدم، که یهو یکی فریاد زد (یو‌هاهاهاها) این دیگه صدای چی بود شبیه صدای جادوگر های بدجنس و شرور بود ترسیدم سیریش هم ترسیده بود و به من چسپیده بود (سیریش بود دیگه میچسپید) که دوباره همون صدای جادوگر بدجنس داستان‌ها مورسموردر رو خوند که منو سیریش جیغی کشیدم، خواستم بیبینم این جادوگر شرور کیه برگشتم و دیدم آلیشیا اسپینت، اون اینجا چیکار میکرد هنگ کردم، اومد یه اردنگی به من و یه چک به سیریش جون زد ولی ما میخندیدیم آلیشا میخواست خودشو با ابهت نشون بده ولی برعکس بیشتر شبیه جادوگر های شرور و بدجنس شده بود، کشید و بردتمون هاگوارتز.
اه اه اینو کجای دلم بزارم دیگه باید درسی درستو حسابی به سیرش میدادم ولی کو شانس یه بار دامبلدور میاد...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[~ßΛD GIŔĿ~]

هومنطور که نفس نفس می‌زدم گفتم:
- خدارو شکر..نجات..پیدا کردیم...
نیمفادورا هم یه خدارو شکر زیر لبی گفت. احساس کردم کسی می‌خواد به ذهنم وصل شه! یه دیوار کشیدم تا کسی نتونه وارد ذهنم شه-____- نشستم رو چمن‌ها خیلی منظره ی خیره کننده‌ای بود. زیر چشمی نیمفادورا رو نگاه کردم، دختره نچسب-_- ولی بعضی وقت ها بدرد بخوره. همینجوری که نگاش می‌کردم یه عشوه خرکی اومد و گفت:
- خوشگل ندیدی؟
یه پوزخندی زدم و گفتم:
- کو؟ من که فقط موش خرمایی می‌بینم
چشماش وزغی شده بود و این باعث می‌شد خندم بیشتر شه

 

[Zarlasht A]

خواستم به ذهنش وصل بشم ولی دیوار کشید که نتونم وارد ذهنش بشم، هه فرقی نمیکنه من خیلی پروفسور های شخصی داشتم و البته اونقدر تو بخش ممنوعه کتابخونه گشتم خیلی ورد و طلسم ها رو میدونم!
داشت میگفت:
- دختره نچسپ ولی بعضی وقتا بدرد بخوره.
به من میگه نچسپ، خودت و اون دوستات نچسپن گودزیلای بیشعور حیف کمک های که کردم نقشه های معرکه واسه فرار اگه من نبودم الان ده سالی تو جنگل تنبع میشد...
نشونش میدم!
داشت خیره نگاهم میکرد بهم خیلی ریلکس گفتم:
- خوشگل ندیدی؟
گفت:
- کو؟ من که فقط موش خرمایی می‌بینم و خندید. بیشعور به من میخندید؟
-ایورتو استاتم- رو چند بار پشت سر هم خوندم که باعث شد به شدت عقب برتاب بشه، بعدا -آبلیوی ایت- خوندم افسون فراموشی خخخ.
بی‌هوش شد و بعد چند دقیقه گیج و منگ بلند شد و با تعجب...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[~ßΛD GIŔĿ~]

سلام داوررر جونم ☆r.one star☆ من اعتراض دارم
سیریش وای نه سیریوس پارت جدید نمیزاره
(اسمشو تگ نتونستم -_-)

ایش ایش
نیمی جون نیم ساعت دیه می‌زارم

 

[Star☆AR]

بچه‌ها تا اینجا که مساویید:/

تُفف
زود باشید ببینم​

 

[Star☆AR]

مساوی !؟ واقعا که

آقام اینجا من داورم
خلاقیت تو و سیروس تقریبا تو یه سطحه
قلمِ تو بهتره
اما طنز نویسی سیروس بیشتره:/​

 

[~ßΛD GIŔĿ~]

یک هفته از اون ضایع بازیه می‌گذره، و من یک هفته هست که توی جنگل ممنوعه با نیمی تنبیه شدم
امروز آخرین روزه فردا قراره بریم سر درس و کلاس
قراره هر معلم برامون خصوصی توضیح بده
بیشتر نگم براتون که چقدر اوضاعمون داغونه!
هردو تامون بوی گند می‌دیم:\
برای هر وعده هم یه مرغ می‌خوریم=\ من که از مرغ حالم بهم می‌خوره
چند بارم مرغ بیشعور دست و پامون رو زخمی کرد...
نیمی: هویی سیریش کجایی؟
یه نگا بی‌تفاوت بهش کردم و گفتم:
_ به تو چه!
نگا نگا داره از فضولی می‌میره=|
حتما می‌گید می‌تونه ذهنم رو بخونه؛ زهی خیال باطل=\
چون قدرتمون رو ازمون گرفتن و ما، خب چجوری بگم
از اشغال دونی هم...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Zarlasht A]

از این یک هفته نگم براتون، افتضاع بود بدتر از اون قدرتامونو گرفتن کلا این یک هفته پوکیدم تو جنگل وگرنه منکه عاشق جنگل گل، گیاه و درخت و این چیزای سبز مبز دیگه :/ (حوصلم پوکید) ولی بدون جادو خیلی بد میگذشت ،خلاصه گشنمه، خستمه، درد دارم از بوی گند نمیگم اصلا شما هم نپرسید.
تنبیه که تموم شد چند ماه یا شاید سالی میمونم حموم...
حوصلم سر رفته بود برای همین با سیریش به ناکجا آباد راه افتادم دنبالش هر چی میپرسم کجا جواب نمیده
سیریش خیلی اینطرفو و اونطرفو نگاه میکرد و آشفته بنظر میومد چند بار صداش کردم ولی جواب نداد نکنه لال شده بچم نه من هنوز شوهر ندادمش اه نه یعنی چیزه زن ندادمش خیلی آرزو ها دارم واسش سریع گفتم :
- آقای بلک!
اونم دستپاچه شدو گفت:
- جانم...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Zarlasht A]

سلام داور عزیزمون ☆r.one star☆
با درخواست سیروس بلک دوئلو میخوایم تموم کنید.
سپاس :)