• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم BNY رمان انهدام آپولون | کارگروهی نویسندگان انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع RahaAmini
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 68
  • بازدیدها 7,961
  • کاربران تگ شده هیچ

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,818
امتیازها
61,573
مدال‌ها
49
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
یکتا با شوقی کاملاً واقعی سر بلند کرد و کف دست‌هایش را با شادی به هم کوبید و جلوی دهانش قرار داد. دقیقاً روی همین حساب کرده بود! رهام فلاح یک جنتلمن واقعی‌ست؛ یک جنتلمن با زندگی مسکوت...البته تا امروز!
- وای... مرسی آقای خواننده، لطفتون غیرقابل جبرانه.
زمزمه‌ی آرام «خواهش می‌کنم» رهام را شنید و لحظه‌ای بعد گوشیِ باز شده و بزرگ رهام در کف دستش قرار گرفت. لبخندی مؤقرانه روی لبان براقش نشست و رهام باز سر خم کرد تا هم‌قد یکتا شود و باز هم دل یکتا به تپش افتاد از نزدیکی او. صدایش از نزدیک و بدون هیچ افکتی، لیاقت عنوانی را که یدک می‌کشید داشت.
یکتا گوشی را بالا گرفت و رهام لبخند شیک همیشگی‌اش را روانه‌ی لنز دوربین کرد. چشم‌های تیره‌ی یکتا با برقی ناخواسته درخشید و ردیف دندان‌های سفیدش عکس را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,818
امتیازها
61,573
مدال‌ها
49
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
نگاهش هر لحظه حسی متفاوت را ساطع می‌کرد و گاهی برعکس کلامش بود. با آمدن دو دختر جوان با چهره‌های پر آرایش و نگاه‌های دلربا، چشم از یکتا گرفت و لبخندش را وسعت داد. گوشی‌اش را داخل جیب شلوارش انداخت و با مهربانی ذاتی‌اش با دخترها صحبت کرد و روی پوستری که دستشان بود امضا زد. تا پاسی از شب برنامه‌ی رهام فلاح همین بود؛ عکس و امضاء...و این همان عشقی بود که تمرینات سخت اجرا را برایش آسان می‌کرد.
نیوشا از بین جمعیت به سختی راه باز کرد و خود را به یکتا رساند و بعد کنار گوشش چنان جیغی زد که یکتا را شوکه کرد.
- چی شد عشقم؟! بگو که از عشقم‌ خبر پیدا کردی!
یکتا بی‌حوصله چشم چرخاند و سعی کرد راه خروج را از بین جمعیت باز کند.
- چته هی عشقم عشقم راه انداختی؟! عشق‌دونیت متورم نشه عاشق‌الدوله؟!
نیوشا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,120
پسندها
28,579
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #13
یکتا با لبخندی عجیب و نگاهی شرورانه به ساختمان اریکه نگاه کرد و آرام گفت:
- هیجان!
صدای خندان و متعجب ایمان میان هیاهوی اطرافش کم و زیاد شد:
- هیجان؟! بی‌خیال یکی! کشتی ما رو با این آدرنالین‌های خونه خراب کُنت!
یکتا نرم خندید و چتری‌های بلندش را دور یک انگشت چرخاند:
- باش تا بیام! ببینم...تو هنوز راه نیفتادی؟ نصفه شب می‌رسی خونه که!
- اتفاقاً مِن باب همین زنگیدم بهت. دیر شده یکی؛ امشب همین‌جا با بچه‌ها می‌مونیم، صبح راه می‌افتیم.
- یعنی خیالم راحت باشه که تفریحات مجاز تو بساطتونه دیگه؟
صدای دلخور ایمان، لبخند را به لبش کشاند:
- دست‌خوش یکتا خانم! گروه خونی من به اون حرف‌ها می‌خوره اصلاً؟! نهایت خلاف ما چایی پررنگه! سال آخر دانشگاهمه بابا...بذار یکم خوش باشم دیگه. معلوم نیست واسه ارشد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,120
پسندها
28,579
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #14
با لبخندی خبیث وارد واحد کوچک‌شان شد؛ همان واحدی که نیوشا دائماً به آن آلونک تجسسی می‌گفت و خب البته حق هم داشت. برای ورود به داخل باید حتماً رمز عبور می‌زدی تا در برایت باز شود و همین که وارد راهروی ورودی می‌شدی، چراغ‌ها به طور اتوماتیک روشن می‌شدند و قبل از هر چیزی دستگاه هوش مصنوعی که صدایش، صدای زنانه‌ای بود، با تن صدای نرم «خوش آمد» می‌گفت.
تنها قسمتی که به خانه‌های معمولی شباهت داشت، پذیرایی ساده و شیک خانه بود که با مبل‌های خردلی رنگ و فرش ابریشمی ترکمنی که رنگ جگری داشت، مزین شده بود. همین که پا داخل راهرو گذاشت، صدای هوش مصنوعی که اسمش را سارا گذاشته بود، بلند شد:
- خوش آمدی یکتا!
لبخند روی لبش کش آمد و ذوقی مضاعف در رگ‌هایش جریان گرفت. به چراغ بنفش کوچکی که درست کنار لوستر بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,818
امتیازها
61,573
مدال‌ها
49
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
چشمک بنفش رنگ سارا پررنگ‌تر شد و یکتا سری تکان داد و لب زد:
- بی‌خیال گالری، برم ببینم این ایمیل چی بود.
روی پیام کلیک کرد و تکه یخ دیگری را کامل داخل دهانش انداخت و به سراغ باکس‌های بالا رفت. هنوز پوشه را باز نکرده بود که صدای خبرنگار شبکه‌ی خبر باعث شد کمی مکث کند و با کنجکاوی گوش بدهد.
- بینندگان محترم متاسفانه باید به حضورتون برسونم که امروز سرهنگ رحیمی که در بخش نیروی انتظامی مشغول انجام وظیفه بودند توسط گروه ناشناسی ترور شدند. سرهنگ رحیمی این روزها توسط معاونت شورای نگهبان به عنوان یکی از ناظرین کاندید‌های ریاست جمهوری مشغول انجام وظیفه بودند... .
ابروی چپش را بالا انداخت و نگاهش را از لپ‌تاپ گرفت و متعجب به صفحه‌ی تلویزیون زل زد. خانم خبرنگار هنوز مشغول حرف زدن بود و...یک ترور؟!
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,818
امتیازها
61,573
مدال‌ها
49
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
قهقهه‌های سرخوشش تمام خانه را پر کرده بود و اشک از میان مژ‌ه‌های بلندش جاری شده بود. سریع گوشی‌اش را برداشت و شماره‌ی نیوشا را گرفت و نگاهی به ترانه‌ها انداخت و دوباره بلند زیر خنده زد. هنوز بوق اول نخورده بود که صدای پر از هیجان نیوشا زیر گوشش پیچید.
- چی‌ شد؟
با صدایی که پر از خنده بود لب باز کرد:
- فکر کنم بشه یکی از کمدی‌ترین فیلم‌های تاریخ ایران رو با این آقای فلاح ساخت.
نیوشا متعجب و کنجکاو روی تختش پرید و بلند گفت:
- یعنی چی؟ چی دیدی که این همه می‌خندی؟
یکتا با صدایی که رگه‌های خنده در آن موج میزد آرام و شمرده‌ جواب داد:
- فکر کردم ایمیلی که براش ارسال شده از یک نفر دیگه‌س که خیلی مهمه؛ اما وقتی تمام ترانه‌ها رو خوندم فهمیدم ترانه‌های خودش بوده.
نیوشا گیج‌تر از هر زمانی لب زد:
- و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,818
امتیازها
61,573
مدال‌ها
49
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
یکتا با لذت بیشتری یخ را شکاند و لواشکش را مک زد. روی مبل خردلی فوق راحتش چهارزانو نشست و به گالری رهام برگشت.
- تو یه بار یخ و لواشک رو امتحان کن، مشتری می‌شی اسکلت جون!
بدون توجه به صدای عصبی نفس نیوشا، گالری تقریباً خالی رهام را دوباره نگاه کرد و نفس تندی کشید.
- نیوشا، آق رهامت هیچ عکسی نداره؛ فقط چندتا از خودشه و در و دیوار! دوتا عکسم با مامانش داره که... جـون! لامصب چه دافیه مامانش!
نیوشا نتوانست به لحن لعنتی یکتا نخندد. دستمال را زیر چشمان سیاه ‌شده از ریملش کشید و روی تخت فنری صورتی رنگش دراز کشید.
- مامانش آمریکاییه دیگه. چشم‌هاش رو نگاه؛ مثل خود رهام نجات‌غریق می‌طلبه.
یکتا روی عکس زوم کرد و چهره مادر و پسر را مقایسه کرد. هوم! هر دو جذاب بودند ولی مادرش... اوف!
- خب من اولین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,120
پسندها
28,579
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #18
با ذهنی متلاطم و طغیانی از آدرنالین که جای خون را در رگ‌هایش گرفته بود، کف هر دو دستش را به هم چسباند و انگشتانش را مثل حرکات آونگ یکی‌یکی به هم کوباند. فکری خبیثانه چنان در مغزش صاعقه زد که طنین صدای خنده‌‌ی زنگ‌دارش را در خانه‌ی کوچکشان منتشر کرد.
- تو طلایه‌دار این جماعت باش رهام فلاح! نخواه این هک قشنگم و نمایش قشنگ‌تری که روی استیج برات پیاده کردم تباه شه. راضی نباش از عملی نکردنِ این هیجان تا عمر دارم افسوس بخورم.
انگشتان ظریفش خیلی سریع روی کیبورد به حرکت درآمدند و متنِ لوسِ مثلاً عاشقانه‌ی رهام را از ایمیلش برداشتند و خیلی سریع در فضای مجازی پخش کردند. متن‌ها تبدیل به پستی با حداکثر تعداد هشتگ شدند، در یک پیج فِیک با امنیت بسیار بالا! یکتا لبخند خبیثش را تمدید کرد و یک کپشن هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,120
پسندها
28,579
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #19
- عرض کردم خدمتتون... حال آقای فلاح فعلاً رو‌به‌راه نیست. تمام کنسرت‌های یه ماه آینده رو لغو کردن و این کنسرت دبی رو هم شامل می‌شه.
روی صندلی راک مشکی‌رنگ نشست و پالتوی بلندش را روی پاهایش گذاشت. هنوز گوشی کنار گوشش بود و مرد پشت خط حرف می‌زد اما چشم‌های شکلاتی‌اش روی حجم مسکوت چندمتر آن‌طرف‌تر بود. نفس بلند و کلافه‌ای کشید. تن صدایش بالا رفت اما حجم مسکوت ذره‌ای تکان نخورد.
- من نمی‌دونم ضررت جبران میشه یا نه آقای شکری! رهام یکی از عزیزانش رو از دست داده که فوق‌العاده براش مهم بوده. بنابراین تا اطلاع ثانوی هیچ کنسرتی برگزار نمی‌کنه... والسلام، نامه تمام!
با اعصاب‌خردی تمام تلفن را روی مردک پول‌پرست قطع کرد و به پیشانی داغش دست کشید. آدم گرم‌مزاجی بود و هرچیزی فشارش را بالا می‌برد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,818
امتیازها
61,573
مدال‌ها
49
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
نگاه شیشه‌ای‌اش را به چشمان تیره‌ی سروش سپرد و غمگین زمزمه کرد:
- دوباره یه پشتوانه رو از دست دادم؛ اون از بابا اینم از عمو محمدعلی.
شانه‌ی رهام میان انگشتان بزرگش فشرده شد و رهام سر بالا گرفت تا غرورش خدشه‌ برندارد و از چشمانش جاری نشود.
- پشتوانه‌ی تو بعد از خدا اون ملتی هستن که کل تلفن‌های بچه‌ها رو سوزوندن از بس زنگ زدن تا حالت رو بپرسن. بسه رهام... به خودت بیا! مگه نمی‌خوای بفهمی قضیه چی بوده؟! پس بلند شو تا برای عصر و ملاقات با سرگرد شکرایی آماده شی. الان بهش اطلاع می‌دم.
چشم از صورت مغموم رهام گرفت و از جا بلند شد. حین خروج از اتاق سفید و لاجوردی اسپرت رهام، شارژر را از پریز کنار در بیرون کشید و موبایل رهام را با حرکتی سریع به سمتش پرتاب کرد.
- اینم موبایلت که کل این سه روز خاموش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا