• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم BNY رمان انهدام آپولون | کارگروهی نویسندگان انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع RahaAmini
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 68
  • بازدیدها 7,972
  • کاربران تگ شده هیچ

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,823
امتیازها
61,573
مدال‌ها
49
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
قبل از سروش دختر از جایش بلند شد و با چشمانی نافذ به انتظار رهام ایستاد. با آن کفش‌های اسپرتش فقط چند سانت از سروش کوتاه‌تر بود؛ وای به روزی که مثل دختر خل و چلی که در کنسرت دیده بود کفش پاشنه بلند میخی می‌پوشید...آن وقت به زرافه شبیه می‌شد‌! از تصور ناخواسته‌ی آن دختر لبی کش داد و سریع‌تر گام برداشت تا بالاخره به آن دو رسید. دختر لبخندی روی صورت گردش نشاند و با صدایی رسا او را خطاب کرد:
- سلام جناب فلاح، سرگرد صنم شکرایی هستم از بخش جنایی آگاهی.
یک تای ابروهای کلفت و کشیده‌اش را بالا انداخت و حیران نگاهش کرد، این دختر شیک و پیکی که روبه‌رویش ایستاده بود سرگرد بود؟ انتظار دیدن یک سرگرد مرد با سن پنجاه یا چهل سال را داشت نه این دخترک کم سن و سال. لبخند کمرنگی زد و به نشانه‌ی ادب سر خم کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,120
پسندها
28,586
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #22
- سرهنگ درست روز کنسرت شما کشته شدن! این مورد باعث مضنون قرار گرفتن شما در این پرونده شده.
ناباور و با ابروهایی که به سقف پیشانی‌اش چسبیده بود به سرگرد نگریست نکند می‌خواهد بگوید او عزیزِ ‌جانش را ترور کرده؟! سرگرد شکرایی دست‌هایش را در هم چفت کرد و پشتش را به مبل تکیه داد و جدی‌تر از قبل ادامه داد:
- گروه تجسس و بچه‌های هک، گوشی سرهنگ رو پیدا کردن و بعد از رمزگشایی فهمیدن که آخرین ایمیل و تماسی که داشتن با شما بوده؛ اما به طور زیرکانه‌ای اون ایمیل پاک شده و نتونستن برش گردونن.
با حرف سرگرد، ذهنش کنکاش کرد و یادش آمد درست قبل از رفتن روی صحنه ایمیلی برایش آمد که به خاطر ورودش به صحنه نتوانسته بود چکش کند. موبایلش را از جیب شلوارش بیرون کشید و سرش را تاییدوار تکان داد و گفت:
- درسته برام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,120
پسندها
28,586
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #23
نگاه سرگرد شکرایی در کل صورت رهام چرخید و لبانش را متفکرانه به راست کج کرد. این جواب را از همه شنیده بود؛ سرهنگی مهربان و بدون دشمن! نفسش را پر شدت بیرون فرستاد و گوشی‌اش را داخل کیفش انداخت. حداقل توانست ایمیل قبل از مرگ سرهنگ را پیدا کند و همین برای شروع خوب بود. آهسته و با اقتدار از جا بلند شد و خواست آخرین جمله را بگوید که ناگهان رهام به پا خاست و با لحنی نامطمئن گفت:
- نمی‌دونم ربطی داره یا نه... ولی عمو چندوقتی بود مثل قدیما حالش روبه‌راه نبود. دلیلش و ازش پرسیدم ولی عمو گفت به خاطر کار زیاده و تأکید کرد پیش خانواده‌ش حرفی نزنم. راستش من فکر می‌کردم به خاطر همین قضایای کاندیداهای انتخابات بود.
انگشتانش با کلافگی روی ته‌ریش نرمش کشیده شدند و چشم‌هایش از درد درخشیدند، اما مصمم به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,823
امتیازها
61,573
مدال‌ها
49
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
پنل آسانسور را لمس کرد و تصویر مواج و خسته‌ی خودش را روی درب طلایی رنگش به تماشا نشست. وقتش بود با مادرش در آن سر دنیا تماس بگیرد و دل‌داری‌اش دهد که نبودنش آن‌قدرها هم بد به چشم نمی‌آید و قطعاً خانواده‌ی سرهنگ ناتوانی‌اش را برای به ایران آمدن درک می‌کنند. به محض ورودش به کابین، سرش را به آینه‌ی سرد آسانسور تکیه داد و خدارا شکر کرد که کسی آن‌جا نیست. این غم زیادی سنگین بود و انزوای سه روزه‌اش به قدر کفایت کارساز نبود. باید دل‌داری می‌داد در حالی‌که خودش دل‌داری لازم بود.
به طبقه‌ی هجده رسید و گام‌هایش روی سرامیک‌های صدفی رنگ برداشته شدند. ذهنش درگیر بود و دلش ناآرام. کاش این سرگردِ به‌غایت جذاب بتواند موضوع را هر چه سریع‌تر حل کند و قاتل عمویش را پیدا. درحالی‌که ملاقاتش با سرگرد را مرور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,823
امتیازها
61,573
مدال‌ها
49
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
بی‌دلیل لقب خدای موسیقی ایران را به او نداده بودند! هر ردی از موسیقی می‌توانست سلول به سلول وجودش را به غلیان بیاندازد تا حس‌هایش را عاشقانه ترانه کند. این کشش به موسیقی و فوران ناگهانی حس‌هایش، درست مثل زبل‌خان بود که از ناکجا می‌فهمید که رهام کجاست و سریع پیدایش می‌شد و فلش پشت فلشِ دوربین را نصیبش می‌کرد! بی‌اراده خندید و با تکان تأسف‌بار سر، به پشت گردنش دست کشید.
- طرفدار به این بی‌کاری نوبره والا! کم مونده بیاد تو خونه و تو خواب ازم عکس بگیره. انگار همیشه می‌دونه کِی و کجا باید چیکار کنه... .
ناگهان چیزی در ذهنش جرقه زد که باعث شد بی‌اراده صاف بنشیند و با نبضی جان گرفته دوباره سراغ باکس ایمیلش برود. اخمی نوظهور جای لبخندش را گرفت و یک دور متن را روخوانی کرد و سپس گوشی را مثل شئ‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,120
پسندها
28,586
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #26
- بده به من اون کنترل بدمصب رو تا چپ و راستت رو بالا پایین نکردم!
چشم‌های باریک شده‌ی ایمان که میخ صفحه‌ی تلویزیون بود، با شنیدن این جمله گرد شد و مبهوت به سمت خواهرش برگشت. این دختر اصلاً و ابدا عادت نداشت مثل آدم حرف بزند.
- بکش کنار ببینم بت‌من! هی هیچی نمی‌گم فکر می‌کنه خبریه، هی برا من شاخ میشه.
«برو بابایی» نصیبش کرد و کنار ایمان روی مبل خردلی لم داد و ترکیب لواشک و یخ دوست‌داشتنی‌اش را با هم خورد. نگاه خیره‌ی ایمان به نیمرخ ظریفش باعث شد بچرخد و با دیدن تیپ ایمان پقی زیر خنده بزند. از شدت خنده لواشک به حلقش چسبید و سرفه‌ی بلندی کرد و صدای ایمان پر از خنده شد‌.
- قبل اینکه دهنت رو عین غاز باز کنی و چهچه بزنی اول اونی که تا نصفه رفته تو حلقت رو قورت بده بعد ریسه برو.
یکتا دستش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,120
پسندها
28,586
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #27
سارا دوربینش را جمع کرد و صدای ضبط شده‌ی خنده‌ی یکتا را برای لجش پخش کرد و گفت:
- بگذار من پنج دقیقه بخوابم، این دستگاهی که تازه رویم پیاده کردی نیاز به بازیابی دارد.
با حرف آخر سارا نیشش باز شد و غرورآفرین سینه سپر کرد. سیستم مدرن و سنگینی روی سارا پیاده کرده بود که قطعاً کارایی‌اش را بیشتر می‌کرد. ایمان که یکتا را مشغول بحث با سارا دید، برای آنکه بازی را از دست ندهد، گوشی موبایل یکتا را که روی میز شیشه‌ای روبه‌رویش بود برداشت، ابروهای کشیده‌اش را در هم پیچید تا به یاد آورد رمز گوشیِ خواهرِ بت‌من مدلش را. جرقه‌ای در ذهنش زده شد و خدا را برای حافظه‌ی خوبش شکر کرد؛ رمز تلفیقی از تاریخ تولد هردویشان بود. صفحه‌ی گوشی که باز شد چشم‌های درشت و مشکی رنگش گرد شدند و با ناباوری لب زد:
- اوها چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,823
امتیازها
61,573
مدال‌ها
49
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
- زرشک بخور تا گرمیت نکنه سفیدبرفی! گوشی من انقدر بی‌ارزش شده که آمار دوس‌دخترای خیالی تو رو دربیاره؟!
بی‌توجه به اخم‌های ایمان، آه پر حسرتی کشید و نگاهی امیدوارانه به سارای خاموش انداخت.
- ولی آخ که برسه اون روزی که کار سارا رو تموم کنم و به عنوان یه ربات هوشمند ثبتش کنم، اون‌وقته که کارم سکه میشه جون تو!
بالشی که ناغافل بر سرش فرود آمد، هم ذهنش را مختل کرد و هم باعث شد لواشکش را از شدت جاخوردگی درسته قورت دهد. با توپ پر سمتش چرخید و ناخن‌های بلندش را حواله‌ی موهای پرپشت ایمان کرد.
- مرض داری دُم‌بریده؟! دو روز با رفقات رفتی شمال، از وقتی برگشتی چپ و راست داری بالا پایینم می‌کنی!
ایمان در حالی‌که عملاً روی مبل پهن شده بود تا از خراش سرش توسط ناخن‌های بلند یکتا در امان باشد، با خنده و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,823
امتیازها
61,573
مدال‌ها
49
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
- بعد از ادای احترام نظامی و خواندن نماز بر پیکر این شهید بزرگوار، ساعتی قبل پیکر سرهنگ شهید محمدعلی رحیمی در میان وداع سوزناک خانواده و همکارانش در بخش نیروی‌های نظامی بهشت‌زهرا به خاک سپرده شد. این شهید چهار روز قبل بر اثر تروری ناجوانـ..‌. .
تصویر ناگهان ثابت شد و یکتا با اخم به سمت سارا چرخید و بی‌آنکه حرفی بزند منتظر ماند‌.
- دقیق‌تر نگاه کن.
یکتا بی‌چون‌وچرا چشمانش را باریک کرد و بین افرادی که کنار مزار خاکی‌ ایستاده بودند نگاه چرخاند و به ثانیه نکشید هدف سارا را دریافت کرد و دلش زیر و رو شد.
- لعنتی...خودشه!
- کی خودشه؟
ایمان با تعجب و نگاهی دَورانی بین یکتای خشک‌شده و تصویر ثابت تلویزیون، از جا برخاست و کنار خواهرش ایستاد. تصویر روی مردی با عینک آفتابی و پالتوی مشکی متوقف شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,120
پسندها
28,586
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #30
- دیدی خودش بود؟! بدبخت شدم سارا! اون حدسی که زدم و خداخدا کردم درست از آب درنیاد، زد و درست بود. یعنی تف تو این شانس من! اصلاً چرا من؟ تف تو روح نیوشا که این آتیش و انداخت به جون من!
یکتا مثل فرفره به دور خود می‌چرخید و با اخم‌هایی درهم زیرلب حرف می‌زد:
- بابا به پیر به پیغمبر من فکر کردم MA.Rahimi مخفف مریمی، مارالی، مهسایی چیزیه! از کجا باید می‌فهمیدم محمدعلی باشه؟ آخه سرهنگ مملکت رو چه به اون پیام عاشقانه‌ی بی در و پیکر؟!
- اون پیام در تمام فضای مجازی منتشر شده یکتا.
یکتا بی‌حواس سر تکان داد و کل موهایش را مثل دُم اسب در پشت سرش جمع کرد، جوری‌که چشمانش از شدت کشش، باریک شدند.
- آره لعنتی... اومدیم ثواب کنیم کباب شد!
- اون یک پیام رمزی بوده یکتا.
با حرف سارا با هول از روی مبل خردلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا