• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم BNY رمان انهدام آپولون | کارگروهی نویسندگان انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع RahaAmini
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 68
  • بازدیدها 7,877
  • کاربران تگ شده هیچ

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,107
پسندها
28,024
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #31
تشیع جنازه‌ی باشکوهی بود و قامت رهام مشکی پوش در آن جمع جلوه‌ی خوبی داشت.
یکتا آرام و در دل باز هم متن را خواند و زمزمه کرد:
- من، عشق، مرگ! بیست و دو روز از دهمین ماهگردمان... هوم می‌تونه حق با سارا باشه، اما فهمیدنش کار حضرت فیل!
نمی‌دانست اعداد عدد هستند یا کلمات، همان اعداد و ارقامی که سارا فقط تیکه اولش را حدس زده بود، پوفی کشید و به پشتی مبل تکیه داد، نگاهش معطوف تلوزیون شد، زنی به شدت گریه می‌کرد و رهام و چند مرد دیگر سعی در آرام کردنش داشتند، دقیق شد روی رهام ریش‌هایش از اولین دیدارشان بلندتر شده بود و موهایش پریشان، عجیب در این حالت هم جذاب بود، نگاهش روی پسرجوانی بود که پشت سرهم از هر حرکت رهام عکس می‌گرفت و اعتنایی به تذکرهای مکرری که به او داده می‌شد نداشت.
اما ذهن یکتا روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,107
پسندها
28,024
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #32
شبح گام محکم و بلندی برداشت که صدای چرم پوتین مشکی رنگش هم بلند شد. با ترس دوباره یک قدم به عقب رفت، اینبار پشتش به دیوار خورد و از وحشت زیاد چنگ زد به گچ‌بری‌هایی که با رگه‌های طلا تزئین شده بودند.
- تو دیگه کدوم نر خری هستی؟... پول می‌خوای؟
لبخند روی لبش عمق گرفت و اسلحه‌ی خوش دستش را داخل دستش چرخاند و سرش را به معنی نه تکان داد. قلبش مانند توپ شیطونک در سینه‌اش هی بالا و پایین می‌شد و محتویات معده‌اش تا حلقش آمده بود، عین سگ می‌ترسید؛ نمی‌دانست آن شبح غرق شده در تاریکی چه می‌خواهد، اصلاً دشمنی نداشت که با اسلحه به خانه‌اش بیاید و رعشه برجانش بندازد.
چشم‌های نقره‌فامش که در آن تاریکی و وهم گشادتر شده‌بودند شبح را تقیب کرد و با صدایی لرزان و ملتمس نالید:
- تو... اگه پول نمی‌خوای پس چی‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Soheyla*

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,798
امتیازها
61,573
مدال‌ها
48
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
نگاهش چرخید روی خونی که زیر پایش به جریان افتاده بود و کف سفید اتاق نیمه‌تاریک را خونی کرده بود. سرش را کمی بالا آورد و نگاهش میخ شد روی میز سیاستمدار؛ پوزخندی زد و سمت میز گام برداشت.
کوله‌ی سیاه رنگش را روی میز چوبیِ طلاکاری شده گذاشت و لپ‌تاپ نقره‌ای رنگِ مرد را برداشت و داخل کوله انداخت. آهسته و بی‌تشویش نفس کشید و به سمت مرد رفت؛ انگار دعوت مرگ، عادی‌ترین کار هر روزه‌اش است. حواسش بود تا پوتینش را روی خون نگذارد تا ردی بر جا نماند. بالای مردی که آرزوهای بزرگی در سر کثیفش می‌پروراند ایستاد و با متانت و سری کج شده زانو زد. انگشتان محفوظ در دستکش چرمش را جلو برد و از جیب متورم کت مَرد، موبایل آمریکایی‌اش را برداشت و همان‌لحظه، گوش‌های تیزش صدای قدم‌هایی زنانه را حس کردند که در حال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,798
امتیازها
61,573
مدال‌ها
48
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
ابروهای صنم در هم تنیده شدند و باز نگاهش به دو قربانی افتاد. اسکندر وحدت با یک تیر خلاص در وسط جمجمه مرده بوده، اما سرهنگ رحیمی سه تیر خورده بود و معلوم بود از سر شکنجه به نقاط مرگ‌ِ آنی شلیک نشده بود. لپ چپش را طبق عادت از داخل گزید و متفکرانه زمزمه کرد:
- سرهنگ رحیمی مسئول تحقیقات برای نامزدهای انتخابات بود و اسکندر وحدت یکی از نامزدهای احتمالی. پس... ممکنه قضیه‌ی حذف رقیب وجود داشته باشه؟
- این محتمل‌ترین حدسیه که میشه زد اما به نظر من موضوع پیچیده‌تر از این‌ حرف‌هاست. از ایمیلی که به دست رهام فلاح رسیده به کجا رسیدی؟
چشمان صنم از گلدان سفالی و گل‌های داوودی‌اش گرفته شد و به صورت جاافتاده‌ی سرهنگ وصال یافت.
- تیم تحقیقات به یه سری اعداد رسیدن که معلوم نیست تاریخه یا موقعیت جغرافیایی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,107
پسندها
28,024
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #35
عکس‌ها را خیلی سریع داخل پوشه انداخت و چادرش را در یک حرکت روی سر گذاشت و کشش را فیکس کرد. با صدایی رسا سروان عباسی را صدا زد و لحظه‌ای بعد، قامت بلند جوانی یونیفرم‌پوش در چهارچوب اتاقش نمایان شد.
- همین الان می‌ریم به محل قتل اسکندر. به سروش افشاری هم زنگ بزن بگو برای ساعت سه، برای جواب‌دهی به پاره‌ای از سوالات اینجا باشه.
سروان عباسی اطاعت کرد و به دنبال صنمِ پوشه به دست، با گام‌هایی تند از اتاق خارج شد. سوار ماشین بی‌نشان پلیس شدند و به سمت مقصد حرکت کردند. در راه تمام جزئیات صحنه‌ی قتل را از دید عکس‌ها رصد کرد و آماده شد تا ندیده‌ها را از صحنه‌ی جرم پیدا کند. نفس عمیقی کشید و از ورای شیشه‌های دودی به تهران و رفت‌وآمدهای مردمش نگریست و با دست‌هایی مشت‌شده زمزمه کرد:
- آرامش این شهر و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,107
پسندها
28,024
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #36
تلخندی زد و آهنگ را با چندبار جابه‌جایی انگشتانش روی تارها خاتمه داد و گیتار را کنار پایش گذاشت و نم اشک مژگان بلندش را با نوک انگشتانش پاک کرد.
آهی کشید و از روی صندلی بلند شد و دور خودش کلافه چرخید. عمویش به شهادت رسیده بود و دلش ناجوان‌مردانه گرفته بود. نگاهش روی پالتوی بلند مشکی رنگش که روی دسته‌ی صندلیش افتاده بود قفل شد، بهتر بود مانند تمام آدم‌های نرمال بیرون می‌رفت، قدم میزد و گله می‌کرد.
نگاهش چرخ خورد روی عکسی که کنار همان قاب بود و این‌بار به جای پدرش خودش در کنار عمویش ایستاده بود و لبخند زده بود، خیره ماند.
سری برای خودش تکان داد و زیر لب زمزمه کرد:
- درد از دست دادنت یک طرف، اون متن عاشقانه‌ی بی‌بند و قافیه‌ات یک طرف عموجان!
با یادآوری متن لبخند محوی گوشه‌ی لبش نشست و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,798
امتیازها
61,573
مدال‌ها
48
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
اشک به سرعت نیش زد دور چشم‌های لاجوردی رنگش و بغض نشست بیخ گلویش، دم عمیق و سردی از هوای اطرافش کشید تا پس بزند آن حجم از دلتنگی را.
شال گردنش را کمی پایین آورد و خیره شد به گل‌های یخ. با قرار گرفتن یک جفت کفش اسپرت خاکی رنگ در دلش با تمام وجودش آرزو کرد که صاحب کفش‌ها همانی که در ذهنش جولان می‌داد نباشد.
با مکث و تردید نگاهش از تیپ کاملاً لش فرد مقابلش بالا آمد و با دیدن صورت لاغر و کشیده‌اش و آن عینک درشت طبی و لبخند تا بناگوش باز شده‌ی طرف مقابلش آهی کشید و نفسش را به شدت فوت کرد و زمزمه کرد:
- زبل‌خان!
پلک‌هایش را با حرص بست، همین چند لحظه پیش بود که در دلش خوش‌خوشانش بود که امروز گیر زبل‌خان نیفتاده و با خیال راحت قدم زده بود.
زبل‌خان که او را شاکی و حرصی دید دندان‌های ارتودنسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,798
امتیازها
61,573
مدال‌ها
48
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
لبخندی به صورت ناباور و چشم‌های ریز شده‌ی رهام زد، ابروهایش در هم گره خورده بود و عجیب روی آن متن زوم کرده بود. زبل‌خان قبل از آن که رهام سر بالا بیاورد و حرفی بزند گفت:
- ببین آقای فلاح، من مخلصتم اگه بگی این مال خودته! به زور تونستم وارد این پارک عیونی و خصوصی بشم ما رو پیش اون دخترایی که ادعای فن بودنتون رو دارن سکه‌ی یک پول نکنین!
تیز نگاهش کرد، آن متن برای او بود این را انکار نمی‌کرد اما از کجا این متن به دست این زبل‌خان فرهاد نام رسیده بود؟
فرهاد که نگاه تیز و پرسشگرش را دید تکانی به خودش داد و کمر خم شده‌اش را صاف کرد و زمزمه کرد:
- شاید هم من یکی اشتباه می‌کردم!
با احتیاط گوشی را از دست رهامی که خشک و جدی نگاهش می‌کرد کشید و نگاهش به ساعت گوشی افتاد و هول برش داشت، قول داده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,107
پسندها
28,024
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #39
- آخه چطوری پخش شده؟ مگه جز من واسه کس دیگه‌ای هم فرستاده بود؟ لعنتی...باید به سرگرد خوشگله خبر بدم.
همین که خواست لیست مخاطبینش را زیر و رو کند، گوشی‌اش زنگ خورد و اسم سروش بر صفحه نمایان شد. لبخند کوتاهی بر لبان رهام درخشید و بعد از زمزمه‌ی «اخمالوی وقت‌شناس» تماس را وصل کرد، اما قبل از آنکه کلامی بگوید مسلسل تند سروش گوشش را به رگبار بست.
- کجایی رهام؟ باز کدوم...استغفرالله! تو یه دقیقه نمی‌تونی آروم بشینی؟ اون ایمیل کوفتی رو واسه کی فرستادی که الان تو کل فضای مجازی چرخیده و هشتگ اسمت زیر همه‌ش خورده؟ می‌دونی سرگرد شکرایی چقدر عصبی بود؟ می‌دونی الان من چقدر عصبیم؟
دست رهام به آرامی روی صورتش کشیده شد و با آرامش ذاتی‌اش میان سخنان تند سروش پرید:
- مهلت بده مؤمن! من تو پارک نزدیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,107
پسندها
28,024
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #40
رهام از جا بلند شد تا بساط چای را فراهم کند، بلکه این رخوت از بینشان دود شود. در حالی که پاکشان به سمت آشپزخانه‌ی کم وسیله‌اش می‌رفت، صدایش را تا حد توان بلند کرد:
- نه بابا دلت خوشه. تا سرگرد خوشگله بهم نگفته بود که اصلاً از وجودش خبر نداشتم. بعدم که گوشیم فقط پیش خودم بود.
پاکت چای را برداشت و یک پیمانه داخل قوری شیشه‌ای ریخت. نگاهی به آب سماور انداخت و با شعله‌ی زیاد روشنش کرد. قامت بلند سروش به در یخچال استیل تکیه داده شد و اخم پررنگش، نشان خروج از خلسه‌ی پیتزایی‌اش بود!
- سرگرد خوشگله؟! اهل تیک زدنم نیستی دلم خوش شه!
رهام با بی‌حالی خندید و دستانِ همیشه سردش را با فاصله از سماور گرفت تا از حرارتش گرم شود.
- همین تو اهل تیک و تاکی بسمونه! نذاشتی دانشگاهت تموم شه، سریع بله رو به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا