- تاریخ ثبتنام
- 19/5/19
- ارسالیها
- 1,107
- پسندها
- 28,024
- امتیازها
- 52,073
- مدالها
- 28
سطح
28
تشیع جنازهی باشکوهی بود و قامت رهام مشکی پوش در آن جمع جلوهی خوبی داشت.
یکتا آرام و در دل باز هم متن را خواند و زمزمه کرد:
- من، عشق، مرگ! بیست و دو روز از دهمین ماهگردمان... هوم میتونه حق با سارا باشه، اما فهمیدنش کار حضرت فیل!
نمیدانست اعداد عدد هستند یا کلمات، همان اعداد و ارقامی که سارا فقط تیکه اولش را حدس زده بود، پوفی کشید و به پشتی مبل تکیه داد، نگاهش معطوف تلوزیون شد، زنی به شدت گریه میکرد و رهام و چند مرد دیگر سعی در آرام کردنش داشتند، دقیق شد روی رهام ریشهایش از اولین دیدارشان بلندتر شده بود و موهایش پریشان، عجیب در این حالت هم جذاب بود، نگاهش روی پسرجوانی بود که پشت سرهم از هر حرکت رهام عکس میگرفت و اعتنایی به تذکرهای مکرری که به او داده میشد نداشت.
اما ذهن یکتا روی...
یکتا آرام و در دل باز هم متن را خواند و زمزمه کرد:
- من، عشق، مرگ! بیست و دو روز از دهمین ماهگردمان... هوم میتونه حق با سارا باشه، اما فهمیدنش کار حضرت فیل!
نمیدانست اعداد عدد هستند یا کلمات، همان اعداد و ارقامی که سارا فقط تیکه اولش را حدس زده بود، پوفی کشید و به پشتی مبل تکیه داد، نگاهش معطوف تلوزیون شد، زنی به شدت گریه میکرد و رهام و چند مرد دیگر سعی در آرام کردنش داشتند، دقیق شد روی رهام ریشهایش از اولین دیدارشان بلندتر شده بود و موهایش پریشان، عجیب در این حالت هم جذاب بود، نگاهش روی پسرجوانی بود که پشت سرهم از هر حرکت رهام عکس میگرفت و اعتنایی به تذکرهای مکرری که به او داده میشد نداشت.
اما ذهن یکتا روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر