• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم BNY رمان انهدام آپولون | کارگروهی نویسندگان انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع RahaAmini
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 68
  • بازدیدها 7,944
  • کاربران تگ شده هیچ

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,817
امتیازها
61,573
مدال‌ها
49
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
پرونده‌ای را که محکم در دست گرفته بود به سمت سرهنگ پورمجد گرفت و با آشفتگی عقب کشید. لباس فرم سبز رنگش بر اثر دویدن نامرتب شده بود و مردمک‌هایش لرزان بودند. صنم چادرش را در میان انگشتان مشت کرد و با کنجکاوی قدم جلو گذاشت تا به محتوای پوشه تسلط داشته باشد. سرهنگ هم ردیف صنم ایستاد و نفس عمیقی کشید و با زمزمه‌ی بسم الله‌، پوشه‌ی کاغذی را روی میز دودی شیشه‌ای گذاشت و آن را باز کرد.
نگاه‌ها روی کلمات به چرخش در آمدند و بعد از چند لحظه نفس‌ها در سینه حبس شد.
- خدای بزرگ... .
گرمای تن صنم پر کشید و مردمک‌هایش تا حد توان گشاد شدند. سر پورمجد با استیصال به طرفین حرکت کرد و دست راستش جلوی دهانش قرار گرفت. هر دو دوباره و چندباره جملات سیاه رنگ روی کاغذ را خواندند و گویی دنیا در مقابل چشمانش سیاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,119
پسندها
28,540
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #52
***
سروش با قدم‌های محکم و بلند سمت لابی ساختمان را طی کرد، قدم‌هایش به قدری با حرص و غضب بود که عصبانیتش را فریاد می‌زدند.
بی‌توجه به اطرافش سمت آسانسور رفت و شماره‌ی واحد رهام را لمس کرد و انگشتانش را خشن داخل موهای شکلاتی رنگش فرو برد، آخ چقدر دلش می‌خواست این دوست بی‌بخار بی‌خیالش را تا جان دارد زیر مشت و لگد بگیرد، حیف که رفیقش بود!
آهی کشید و با باز شدن در آسانسور نگاهش روی شمارش‌گر دیجتالی آبی رنگ نشست، همان واحدی بود که می‌خواست، از آسانسور بیرون آمد و گوشی رهام را داخل جیب کت سورمه‌ای خوش دوختش هل داد.
روبه‌روی در ضد سرقت مشکی رنگ ایستاد و به عادت همیشه زنگ واحد را دوبار پشت‌سر هم فشرد و بعد از مکثی برای بار دیگر یک‌ بار طولانی و رگباری فشرد.
این‌گونه ورودش را به رهامی که کلافه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,119
پسندها
28,540
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #53
رهام وارد گالری عکس‌هایش شد؛ بیشتر عکس دونفره با مادرش بود و چندتایی هم عکس خودش. یکی هم عکس مادرش با لباس مجلسی لاجوردی رنگ که با چشم‌هایش عجیب ست شده بود. لبخند کمرنگ و دلتنگی‌اش را کنار زد و عکس‌ها را یکی‌یکی رد کرد.
سروش دستش را زیر چانه‌اش جک زد و هر فردی را که می‌شناخت، در ذهنش تجسم کرد اما هیچ‌کدام از آن‌ها به اندازه‌ی اقدام هکر باهوش و سریع نبودند. شاید موقع درگیری می‌توانستند اسلحه بکشند و با مشت و لگدهایشان طرف را له کنند، اما هیچ‌کدام حتی به اندازه‌ی خودش هم از هک چیزی نمی‌دانستند.‌ مأیوس سر تکان داد و منتظر به رهام چشم دوخت.
رهام عکس دیگری را نیز رد کرد و با دیدن عکس کنسرت، تلخ‌خند زد؛ چقدر آن روز دور به نظر می‌آید. روی عکس دونفره و چهره‌ی دختر سیاه‌پوش زوم کرد؛ تیپ آن روزش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,817
امتیازها
61,573
مدال‌ها
49
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
قلب رهام در دهانش زد و گوشی را در یک حرکت از دست سروش قاپید. این‌بار با دقتی وافر به چشمان شب‌رنگ دختر نگریست و خشمی ناخواسته در رگ‌هایش شعله کشید.
- اگه این دختر ربطی به ترور عمو داشته باشه...به خدای احد و واحد... .
دست سروش روی شانه‌‌ی پهن رهام نشست و حرکت تند قفسه سینه‌ی او دستش را تکان داد. برعکس او که زود داغ می‌کرد و آرام می‌گرفت، رهام به ندرت عصبی می‌شد اما آرام شدنش با خدا بود. چشمانش را در مسیر نگاه طوفانی رهام قرار داد و با لحنی مسالمت‌آمیز بین لحن تندش پرید:
- تند نرو پسر...به گروه خونی این دختر نمی‌خوره این‌کاره باشه. بیشتر می‌خوره آتیش بیارِ معرکه باشه. آروم بگیر تا پیداش کنیم و بفهمیم چقدر تو ماجرا دخیله. توی این اوضاع قاراشمیش نباید بذاریم یه حرکت بی‌برنامه یه شایعه بذاره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,817
امتیازها
61,573
مدال‌ها
49
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,119
پسندها
28,540
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #56
شرمنده دوستان اگه دیر شد♡
سروش با اخم‌های درهم و لب‌های جمع شده گوشی موبایل را از روی میز برداشت و نگاهی به شماره‌ی روی کاغذ انداخت. اسم نیوشا با مارکر سرخابی رنگ به طور مسخره‌ای برایش دهان کجی می‌کرد. دقیق نمی‌دانست و هنوز نفهمیده بود این دو دختر چه ربطی به ماجراها دارند اما ته دلش داد میزد که شاید نقش مهمی نداشته باشند اما هر چه ریزتر بودند، تیزتر بودند انگار.
تماس که وصل شد از افکار درهمش بیرون آمد، صاف نشست و کمی منتظر ماند تا دخترک با آن چشم‌های طوسی و براق آن ور خط گوشی را جواب دهد. رهام با وجود اینکه به تمیزکاری و مرتب کردن خانه‌ی شلوغش مشغول بود، اما گوش تیز کرده بود تا به طور دقیق مکالمه‌ی سروش را با تنها سرنخ ماجرا بشنود.
- سلام روز خوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,119
پسندها
28,540
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #57
مژ‌های بلند مصنوعی‌اش را از ذوق و هیجانِ بیش از حد تند‌تند روی هم کوبید و جلوی آینه‌ی قدی اتاقش قری از هیجان به بدن اسکلتی‌اش داد.
- بله حتماً کلی وقت دارم.
سروش لبخندی کمرنگی بر لب نشاند، رفیق عزیزش آن‌قدر بین مردم محبوب است که هر فردی بدون در نظر گرفتن گرفتاری‌هایش چشم بسته ملاقات با او را قبول می‌کرد. سری از سر غرور و افتخار تکان داد و نیوشا را که از سر هیجان کم مانده بود ناخنش را تا ته بجود مخاطب قرار داد:
- پس من آدرس و زمان ملاقات رو براتون مسیج می‌کنم...روز خوبی داشته باشین.
نیوشا ناخن انگشت اشاره‌اش را که زیر دندان‌های تیزش بود سریع درآورد و تقریباً با صدای نازکش جیغ زد:
- باشه من منتظرم...خداحافظ!
تلفن را که قطع کرد، با شادی به هوا پرید و دهان گشادش را تا جایی که جا داشت باز کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,817
امتیازها
61,573
مدال‌ها
49
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,817
امتیازها
61,573
مدال‌ها
49
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #59
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,119
پسندها
28,540
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #60
پوزخندی عمیق روی لب‌های باریک و کوچکش که پوست پوست شده بود نشاند با یک حرکت غافلگیر کننده دست قطور شهروز را از پشت پیچاند که صدای داد شهروز داخل سالن خالی اکو شد محکم و هدفمند وسط شانه‌های شهروز با نوک پوتین مشکی رنگش کوبید. آخ پر درد شهروز میان صدای آهنگ گم شد و با صورتی سرخ و کبود شده روی زمین افتاد، عرق روی صورت و تمام تن شهروز نشسته بود، با اینکه یک مرد هیکلی و غول‌پیکر بود به دست یک مرد که نصف خودش وزن و قد داشت روی زمین افتاده بود، این مردک تا چند لحظه پیش زیادی برایش کری می‌خواند و الان مثل یک کتلت له شده کف سالن افتاده بود. بی‌توجه به تن لرزان و خیس از عرق شهروز سریع سرش سمت ساعت بزرگی در سالن نصب شده بود چرخید. پوزخندش عمق گرفت و با یک حرکت دستش بند اسلحه‌اش که پشت لباس مشکی کمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *Soheyla*

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا