اردوی گردش در جنگل ممنوعه|ایفای نقش

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

anna19

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/19
ارسالی‌ها
253
پسندها
2,055
امتیازها
11,933
مدال‌ها
2
سن
23
سطح
0
 
  • محروم
  • #51
سوزان بونز

وقتی فهمیدم رز گم شده تصمیم گرفتم برای کمک منم برم. اما بعد چند دقیقه دیدم نه هری هست نه نیمفادورا نه هیچ کس دیگه. وای یکی نبود بگه دختر تو بشین سرجات خودت گم نشی. هر طرف رو نگاه میکردم همه چی شبیه هم بودم. طبق معمول داشت بغضم بهم فشار می اورد که برای اینکه گریه نکنم شروع کردم یه اوازی رو خوندن.
تاریکی که ترس نداره
جنگل که روح نداره
هاگوارتز خبر نداره
دیگه سوزان نداره.
......
دیدم فایده نداره نشستم یه گوشه کناردرخت و به افق خیره شدم.
وای نه من نیمخوام بمیرم
پروفسوررررر . ولدرموت. هری. لونا... نیمفادورا. هلگا... ماماننننن :a050:
 
امضا : anna19

| TEAR |

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
16/7/20
ارسالی‌ها
1,917
پسندها
25,808
امتیازها
51,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • #52
«هلگا هافلپاف»
عصبی به جارو گفتم تند تر بره. آخ که دلم می‌خواد سرِ هری و آنتونی رو از بدنشون جدا کنم. هزاربار توی راه مجبورم کردن وایسم. یبار هری گفت میخوام برم دستشویی، یبار تونی یا همون آنتونی گفت میخواد آب بخوره درحال پرواز نمی‌تونه. رسما دیوانه شدم از دستشون. اونور نیمفادورا و بقیه دارن میوفتن توی دردسر اینا برای من مسخره بازی‌شون گل کرده بود. توی سکوت داشتیم با سرعت می‌رفتیم که یهو هری زد توی سرش و گفت:
- سوزان جا موند.
با چشم‌های گشاد وایسادیم سرجامون و بهش نگاه کردیم. آنتونی لبش رو زیر دندوناش گرفت تا نخنده. چند ثانیه بعد که درک کردم موضوع رو داد زدم:
- چجوری یه آدم میتونه جا بمونه؟ مگه وسیله اس؟
هری با نگرانی گفت:
- هافلپاف دستم به پاچه ات. بزار برم سوزان رو بیارم تنها مونده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : | TEAR |

anna19

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/19
ارسالی‌ها
253
پسندها
2,055
امتیازها
11,933
مدال‌ها
2
سن
23
سطح
0
 
  • محروم
  • #53
سوزان بونز

دیگه داشتم فاتحه خودم را میخوندم. که یه جارو دیدم برایش دست تکان دادم که اومد سمتم مجبور شوم بدوم که روی من سقوط نکنه. ودر اخر بله جارو و هری برخورده به درخت رو دیدم.
من: هرییییی:108:
هری: اخ چه خوب شد که دیدمت خوبی؟
من: من باید از تو بپرسما.
هری سرشو خاروند و گفت: خب بپرس
من : خوبی؟
بعد دستشو گرفتم تا بلند شه.
هری: عاولی
من: برویم
هری با تعجب: به کجا
من: از کوفه به شام
هری : ها ؟
من: خب بریم دنبال رز دیه
هری گفت: اها بیا با جارو میریم
سوار جارو شدیم. بعد به هری گفتم: چرا حرکت نمیکنی؟
هری: خب وردشو نمی دونم.
سوزان:
- تارانگالرا بود فک کنم .
هری:
- اره مرسی که گفتی.
من: خواهش
ورد رو گفت با سرعت باد برگشتیم پیش هلگا هالپاف.
سلام گرمی کردم. ت دلم با خودن فکر کردم چقدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : anna19

| TEAR |

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
16/7/20
ارسالی‌ها
1,917
پسندها
25,808
امتیازها
51,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • #54
سوزان بونز

دیگه داشتم فاتحه خودم را میخوندم. که یه جارو دیدم برایش دست تکان دادم که اومد سمتم مجبور شوم بدوم که روی من سقوط نکنه. ودر اخر بله جارو و هری برخورده به درخت رو دیدم.
من: هرییییی:108:
هری: اخ چه خوب شد که دیدمت خوبی؟
من: من باید از تو بپرسما.
هری سرشو خاروند و گفت: خب بپرس
من : خوبی؟
بعد دستشو گرفتم تا بلند شه.
هری: عاولی
من: برویم
هری با تعجب: به کجا
من: از کوفه به شام
هری : ها ؟
من: خب بریم دنبال رز دیه
هری گفت: اها بیا با جارو میریم
سوار جارو شدیم. بعد به هری گفتم: چرا حرکت نمیکنی؟
هری: خب وردشو نمی دونم.
سوزان:
- تارانگالرا بود فک کنم .
هری:
- اره مرسی که گفتی.
من: خواهش
ورد رو گفت با سرعت باد برگشتیم پیش هلگا هالپاف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : | TEAR |

anna19

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/19
ارسالی‌ها
253
پسندها
2,055
امتیازها
11,933
مدال‌ها
2
سن
23
سطح
0
 
  • محروم
  • #55
« هلگا هافلپاف »
یکم رفته بودیم جلوتر که یهو دیدم یه چیز دسته دار صاف داره میاد توی صورت من و دماغ بیچاره بنده رو نشونه گذاری کرده. با صدای فریاد تونی به خودم اومدم:
- هافلپاف بپا.
سرم رو خم کردم که شترق. جارو خورد توی درخت. سوزان از جارو اومد پایین گفت:
- سلام هافلپاف. سلام تونی
سری تکون دادم و گفتم:
- هری؟ خوبی؟
هری اومد پایین و با لبخند گشاد روی لبش گفت:
- به به هلگا هافلپاف. چه خبرا شیطون؟ ازدواج کردی یا نه؟
با چشم‌های ورقلمبیده بهش زل زدم و در یک حرکت:
- مافلیاتو.
دیگه صداش در نیومد. نیشم وا شد. خب خداروشکر اینم ساکت شد. تونی اومد حزف بزنه که چوب‌دستی رو به سمتش گرفتم:
- میگم ‌ها.
کلا لال شد. اوخیش چه سکوت لذت بخشی
سوزان

بعد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : anna19

~ßΛD GIŔĿ~

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
164
پسندها
8,357
امتیازها
23,913
سطح
0
 
  • محروم
  • #56
«سیروس بلک»
بیا ببین من و وارد بازی کثیفشون کردن:/ آخه اینجا کجاس؟
آخه من نمی‌دونم کدوم ابلهی این فکر رو کردهwaiting1-smiley.gif
بیا منو تا اینجا آوردن بعد ولم کردن به عمون خدا:|
به لطف جادوی عزیزم تونستم راه رو پیدا کنم و با سرعتی که فقط خوناشام ها می‌تونستن برن می‌دوییدم
خو معلومه دیگه من دورگم البته این یه رازه که هیچ کس نفهمید! یکی از رگام خوناشامه^^
استپ اشتب فکر کردیدخون نمی‌خورم=|
وقتی که بهشون رسیدم
اولین کلمه ای که تو ذهنم نشست این بود:
شفا:/
اصلا یه وضعی بود نمی‌شد توصیفش کرد=|
افتاده بودن به جون هم-____- به به دامبلدور جون چه مدیریت خوبی داره! مثل جنگ جهانی شده بود:\
سوتی گوش کر کن زدم صد تا چشم یهو نگام کردن=\
صدام و بلند کردم و گفتم:
- خجالت بکشید! مثلا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ~ßΛD GIŔĿ~

| TEAR |

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
16/7/20
ارسالی‌ها
1,917
پسندها
25,808
امتیازها
51,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • #57
سوزان

بعد اینکه سلام کردم هلگا جوابم رو داد و رو به هری گفت : هری خوبی؟
هری: به به هلگا هاپلاف. چه خبر شیطون ؟ ازدواج کردی یا نه؟
یا خدا هری قاط زده فکر کنم به خاطر ضربش به درخت بود.
یهو هلگا ساکتش کرد. بعد اون نوبت تونی شد.

منم که ترسیدم خودمم لال بشم به زبون کرو لال ها یعنی زبون اشاره به هلگا گفتم:
- قرار بود بقیه رو نجات بدیم. اینا را لال کردی گناه دارن دلم کباب شد :hanghead:
« هلگا هافلپاف »
خندیدم و گفتم:
- نترس سوزان با تو کاری ندارم. این دو تا امروز من رو روانی کردن. بپر بالا.
سوزان خندید و نشست پشت تونی. هری با خنده خواست چیزی بگه ولی نتونست. ابروهامو انداختم بالا و و راه افتادیم سمت نیمفادورا. وایسا، هم رز و هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : | TEAR |

A.Hamzeh

معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
2,343
پسندها
27,587
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
"وولدمورت"
آستین ردام رو پایین دادم. نفسم رو به بیرون فوت کردم. با عصبانیت داد زدم:
- دفعه آخرتون باشه سر به سر من می‌ذارین فهمیدین؟
دلفی و پروتی با ترس میون هق هق گریه گفتن:
- چشم چشم! ببخشید.
با لحن مهربون‌تری گفتم:
- خب پاشید برید پیش بچه‌ها. منم میام. اون هلگا رو هم درستش می‌کنم به موقعش.
جغدی از سمت آسمون به سمتم اومد. فکر کنم از طرف هلگا باشه. روی دستم نشست. نامه‌ی بسته شده به پاش رو باز کردم. درسته از طرف هلگاست.
نوشته بود: لرد جان نیمفادورا و بقیه بچه ها رفتن دنبال رز. گمشده و ازش خبری نیست. اگه بخوان برن اونجا باید از قلمروی عنکبوتای غول پیکر رد بشن. خودتون رو بهشون برسون.
با وحشت نامه رو به طرفی پرت کردم و دویدم. باید فعلا بیخیال صحبت با اسنیپ بشم. بعدا درباره‌ی اون قضیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.Hamzeh

s-a-h-a-r

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/10/19
ارسالی‌ها
447
پسندها
7,029
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • #59
همینجوری که تو راه بودیم به این فکر کردم که کشتن رز یه ذره غیر منطقیه!
آخه رز که کاریشون نداشت.
یه کاسه‌ای زیر نیم کاسه‌ست. از این دوتا هیچی بعید نیست. یه خبرایی هست که ما نمیدونیم.
سریع به هلگا گفتم وایسه. از جارو اومدم پایین و شروع کردم به راه رفتن.
سعی کردم طعمه های مناسب لرد رو پیدا کنم. به هر کی میرسیدم تهش بن بست بود!
دیگه واقعا ذهنم به هم ریخته بود. از یه طرف میدونستم احتمال اینکه رز آدم مورد نظرشون باشه خیلی کمه، از طرف دیگه هم اون شخص رو پیدا نمیکردم.
وسط راه، صدای لونا رو شنیدم Dark Angel DokhtareAftab .
از همون دور که داشت میومد سمتم شروع کرد به حرف زدن:
- کجایی تو؟ بچه های ما که معلوم نیست کجائن. روونا هم که بود و نبودش یکیه. فکر کردم تو هم گم شدی!
صداش می لرزید!
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : s-a-h-a-r

| TEAR |

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
16/7/20
ارسالی‌ها
1,917
پسندها
25,808
امتیازها
51,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • #60
« هلگا هافلپاف »
من، هری و سوزان نشسته بودیم کنار یه درخت و با کنجکاوی به آنتونی و لونا نگاه می‌کردیم. هری پرسید:
- انتونی چرا اینطوری شده؟
سوزان بلند شد و خاک پشت لباسش رو تکوند:
- فکر کنم فکر میکنه اسنیپ رز رو دزدیده. هافلپاف مگه نمیگی رز توی کلبه نیست؟
اخم کردم و گفتم:
- نه اگه میخواست به دزدتش نمیبرد جای امن. اون قصد دزدیدن داشته ولی... موفق نشده.
آنتونی با عجله برگشت سمت ما و گفت:
- میخواسته ولی موفق نشده؟ یعنی...
بلند شدم و گفتم:
- آنتونی اپن افکار مسخره ات رو بریز دور. هزار بار گفتم، وودلرمورت با اسنیپ درباره اون صحبت نمیکردن. فهمیدی؟ بشینید روی جارو که همین الانشم دیر کردیم.
هری و سوزان نشستن ولی انتونی گفت:
- من کار دارم هافلپاف. نمیام.
نیشخند زدم و گفتم:
- نیا. چیکار کنم؟
 
آخرین ویرایش
امضا : | TEAR |
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا