اردوی گردش در جنگل ممنوعه|ایفای نقش

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Star☆AR

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/3/20
ارسالی‌ها
288
پسندها
4,613
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • #71
"آلیشیا اسپینت"
زیرِ درخت سبزی خواب بودیم و با سیروس صفا می‌کردیم ~ßΛD GIŔĿ~ ~ßΛD GEŔEĿ~
labordaysmile.gif

دور از دنیا و اردو و جنگل ممنوعه بَ..بَ..به‌به:30:
( دوستان اونی که غذا می‌پزه منم سیروسم لم داده:\)
خیلی ناگهانی لرد ولدرموت پر اُبهت با دماغِ نداشته‌اش به سمتمون اومد. یکی پس گردن سیروس زد و یه کباب هم تو حلق بنده جاسازای کرد، خوب شد خفه نشدم:\
صداش رو گذاشت رو سرش و گفت::461:
- هاگوارتزی‌های خرفت پاشید ببینم جمع کنید بساتتونو:|
سیروس زل زد بهش و گفت:
- آخه چرا تازه داشتیم حال می‌کردیم، کباب‌ها مغزپخت شده می‌خوری؟
من: :1:
سیروس: :128:
لرد::108:
لرد دوباره صداش رو بالا برد و گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Star☆AR

Star☆AR

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/3/20
ارسالی‌ها
288
پسندها
4,613
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • #72
"آلیشیا اسپینت"
زیرِ درخت سبزی خواب بودیم و با سیروس صفا می‌کردیم ~ßΛD GIŔĿ~ ~ßΛD GEŔEĿ~
labordaysmile.gif

دور از دنیا و اردو و جنگل ممنوعه بَ..بَ..به‌به:30:
( دوستان اونی که غذا می‌پزه منم سیروسم لم داده:\)
خیلی ناگهانی لرد ولدرموت پر اُبهت با دماغِ نداشته‌اش به سمتمون اومد. یکی پس گردن سیروس زد و یه کباب هم تو حلق بنده جاسازای کرد، خوب شد خفه نشدم:\
صداش رو گذاشت رو سرش و گفت::461:
- هاگوارتزی‌های خرفت پاشید ببینم جمع کنید بساتتونو:|
سیروس زل زد بهش و گفت:
- آخه چرا تازه داشتیم حال می‌کردیم، کباب‌ها مغزپخت شده می‌خوری؟
من: :1:
سیروس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Star☆AR

Dark Angel

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
908
پسندها
15,819
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
سن
22
سطح
24
 
  • #73
اهم ام
لرد فریاد بلندی کشید
- من همزادت رو نمیگم که لی‌لی لونا پاتر گم شده:/
و من: :blinksmiley:
با صدای داد لرد برگشتم:
- من همزادت رو نمیگم. لی لی لونا پاتر رو میگم!
وا چی میگه این؟!
از بالای نردبونی که دوریا SHIRIN.SH SHIRIN.SH گرفته بود تا من بتونم توت‌های درخت رو بچینم، لرد رو صدا زدم!
- لردی؟!
لردی بیچاره دنبال صدا بود! منم لای درخت‌ها که نمیتونستم روی نردبون بیشتر وول بخورم... این دوریا هم که ریقو! هی نردبون تکون می‌خورد:
- نگه دار بیام پایین!
با صدای داد لردی که بالای سر ما رسیده بود یه متر پرید هوا و اون یه خورده امنیتم هم از بین رفت!
با اون همه توتی که توی کاسه ریخته بودم، شترق سقوط کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

| TEAR |

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
16/7/20
ارسالی‌ها
1,917
پسندها
25,808
امتیازها
51,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • #74
« هلگا هافلپاف »
خمیازه پدر مادر داری کشیدم و راهم رو کج کردم سمت راست جنگل. فوق‌العاده خوابم میومد و انقدر فکر کرده بودم مخم پودر شده بود. رفتم جلوتر که یهو دیدم یه کاسه توت زرتی خالی شد روی کله کچل وولدمورت. چشمام گشاد شد. کلا هم فیوزم پرید هم خوابم پرید. با بهت و خنده به وولدمورتی نگاه میکردم که توت ها از روی سرش پایین افتاده بود ولی دو سه تا دونه مونده بود. بعضیاشم کلا پاشیده بود روی سرش و له شده بود. چشماش از شدت عصبانیت بسته بود. اوه اوه الان همه پرنده هل و خزنده ها و چرنده ها فرار میکنن.
وولدمورت:
- می‌کشم شماها رو من.
لبخند شیطونی روی لبم نشست. حالا که میخوای بکشی، بزار منم خاطره امروز رو برات بهتر و پررنگ تر بکنم. چوب‌دستی رو به سمت وولدمورت گرفتم و زیرلب زمزمه کردم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : | TEAR |

fateme donya

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/7/20
ارسالی‌ها
44
پسندها
707
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • #75
"رز زلر"
خدای من الان مدت زیادیست که در غار هستیم اسنیپ هم دوباره غیبش زده. از طرفی مسلما نمی‌توان در برابر سحرهای او کاری کرد من تنها دانش‌آموزی مبتدی هستم اما لی‌لی بی‌گناه است و باید او را نجات دهم.
فکرکن، فکرکن...
فهمیدم تنها ورد مربوطی که نیاز به زمزمه کردن و چوب دستی نداشت را در ذهن مرور کردم که مدتی بعد صدای لی‌لی در آمد.
- آخ خدا
سعی کردم ارتباط ذهنی با او بگیرم سخت بود چرا که اکنون من مانند شیء صامت و بی‌حرکتی بودم که توانی نداشت اما در نهایت جواب داد.
- لی‌لی از این جا برو و چیزی از این که منو دیدی به کسی نگو.
که صدایش در غار پیچید:
- چی؟ می‌فهمی چی می‌گی؟ یعنی تو از دست یه قاتل بر نمی‌آی؟مخصوصا الان که اون تنهاست ولی تو ما رو داری!
- برو من می‌مونم چون به اسنیپ اعتماد دارم.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

| TEAR |

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
16/7/20
ارسالی‌ها
1,917
پسندها
25,808
امتیازها
51,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • #76
« هلگا هافلپاف »
وولدمورت با عصبانیت بلند شد و از گودال اومد بیرون. سریع پشت یه درخت پنهون شدم و وایسادم تا پشتش رو بکنه به من. به محض اینکه برگشت، چوب‌دستی رو گرفتم سمتش:
- اینکارسروس
طناب پیچید دور پاهاش و دوباره خورد زمین. همه زدن زیر خنده. صدای هر هر خنده کل جنگل رو گرفته بود. یهو یه چیزی مصل صائقه خورد فرغ سرم. صدای بلند آخ من توی محیط پیچید و هیچکس جیکش در نیومد. با زانو افتادم زمین. خیلی درد داشت لعنتی. نیمفادورا دویید سمتم و معجونی زو به خوردم داد. توی چند ثانیه سردردم خوب شد ولی به جاش... صدای رز و اسنیپ پیچید توی سرم. سیخ وایسادم و به روبرو چشم دوختم.
اسنیپ:
- رز تو لی‌لی رو فراری دادی؟ آره؟ اونم لابد ازت پرسیده چرا نمیای؟ تو گفتی من به اسنیپ اعتماد دارم. اونم گفته چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : | TEAR |

Lightning

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/10/19
ارسالی‌ها
34
پسندها
218
امتیازها
1,003
مدال‌ها
2
سطح
2
 
  • #77
لی‌لی لونا پاتر
(این سری عامیانه می‌نویسم:|)
بدنم هنوز بخاطر برخورد شدیدم با کف غار و طلسم اسنیپ تیر می‌کشید. ولی هرطور که میشد خودم رو از ورودی غار بالا کشیدم و خارج شدم. با تردید به عقب نگاهی انداختم و سعی کردم فراموش کنم که رز رو دیدم، ولی نمی‌تونستم تنهاش بذارم. ناگهان فکری به ذهنم رسید. اگر نمی‌تونم به پروفسور چیزی درباره‌ی رز بگم، شاید بتونم به بقیه‌ی بچه‌ها بگم. با این فکر بلافاصله از جام بلند شدم. فضای ساکت و تاریک جنگل رو که دیدم، پکر شدم، از عصبانیت و ترس پام رو به زمین کوبیدم و به جنگل ممنوعه لعنتی فرستادم. صدای زوزه‌ای که از همون نزدیکی می‌اومد باعث شد به خودم بلرزم. آروم قدم برمی‌داشتم و سعی می‌کردم صدایی ایجاد نکنم. که یکهو به یاد چوب‌دستیم افتادم که اسنیپ اون رو کف غار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

| TEAR |

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
16/7/20
ارسالی‌ها
1,917
پسندها
25,808
امتیازها
51,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • #78
« هلگا هافلپاف »
نزدیک غار بودیم که یهو صدای نسبتا بلندی پیچید توی جنگل:
- کمک!
اینکه صدای لی‌لی ئه. با استرس به وولدمورت گفتم:
- تو برو غار. بچه ها رو هم ببر. منم میرم ببینم لی‌لی چیشده.
وولدمورت سرشو تکون داد و راهشو کج کرد سمت غار. دوئیدم سمت صدا که دیدم یه چیزی دراز به دراز افتاده اون وسط کنار یه درخت. به زورِ ورد بهوشش آوردم. البته نیمه بیهوش بود. انداختمش روی کول‌م که قیافم جمع شد. حتما بگم وزن کم کنه، خیلی سنگینِ فکر کنم هفتاد کیلویی میشه. بردمش روی یه کنده درخت نزدیک غار درازش کردم و با قدم‌های تند حرکت کردم سمت غار. یهو خشکم زد. شترق، صدای سیلی محکم وولدمورت بود که خورد توی صورت اسنیپ. حتما میپرسید چرا؟ خب چون رز رو دزدیده بود. دیدم دست اسنیپ داره میره سمت چوب‌دستی‌ش که زود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : | TEAR |

*Rozhina*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/6/20
ارسالی‌ها
189
پسندها
3,936
امتیازها
16,633
مدال‌ها
11
سطح
11
 
  • #79
"پروتی پاتیل"
وقتی چشم‌هام رو باز کردم، توی درمانگاه بودم و دلفی هم کنارم روی یه تخت مثل جنازه افتاده بود:swoon:
چندبار صداش کردم که جواب نداد. آخرش مجبور شدم با دستم محکم بکوبم به شکمش که یهو دوتا پاهاش باهم اومد بالا صورتش بنفش شد:vava:
من که میدونم این دلفی آخرش با ضربات من جان به جان آفرین تسلیم میکنه...:hmmsmiley02:
دلفی از اون نگاه خصمانه هاش بهم انداخت و گفت:
- یعنی من اگه تو رو ندم به یکی از اون عنکبوت‌ها بخورنت دلفی نیستم!:z:
- میدونم دلفی نیستی غضنفری!:yeah:
دلفی آنچنان نگاهم کرد که... هیچیم نشد:coolsmiley02: آخه من خیلی شجاع و مقاومم:128: ( آره جون عمم!)
دلفی یه نگاه به اطراف کرد و با تعجب گفت:
- نمیدونستم جنگل ممنوعه انقدر مجهزه!
منم نمیدونستم این بشر چیزی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *Rozhina*

^MiushaW.GM

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
11/6/20
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
22,346
امتیازها
46,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • #80
"پروتی پاتیل"
وقتی چشم‌هام رو باز کردم، توی درمانگاه بودم و دلفی هم کنارم روی یه تخت مثل جنازه افتاده بود:swoon:
چندبار صداش کردم که جواب نداد. آخرش مجبور شدم با دستم محکم بکوبم به شکمش که یهو دوتا پاهاش باهم اومد بالا صورتش بنفش شد:vava:
من که میدونم این دلفی آخرش با ضربات من جان به جان آفرین تسلیم میکنه...:hmmsmiley02:
دلفی از اون نگاه خصمانه هاش بهم انداخت و گفت:
- یعنی من اگه تو رو ندم به یکی از اون عنکبوت‌ها بخورنت دلفی نیستم!:z:
- میدونم دلفی نیستی غضنفری!:yeah:
دلفی آنچنان نگاهم کرد که... هیچیم نشد:coolsmiley02: آخه من خیلی شجاع و مقاومم:128: ( آره جون عمم!)
دلفی یه نگاه به اطراف کرد و با تعجب گفت:
- نمیدونستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^MiushaW.GM
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا