• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان این معجون یک « تو » کم دارد | Imfwtmee کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Imfwtmee
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 59
  • بازدیدها 6,977
  • کاربران تگ شده هیچ

Imfwtmee

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/20
ارسالی‌ها
80
پسندها
6,018
امتیازها
20,578
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
****

شاهین با صدای بوق متعددی که به گوشش رسید از افکارش فاصله گرفت. اونقدر غرق افکار ضد و نقیضش بود که متوجه سبز شدن چراغ نشد. دو دل بود؛ دو دل بود از تصمیمی که گرفته بود. نباید می‌ذاشت جگر گوشه‌هاش ازش دور شن! اگه تو این فاصله، یک تار مو، فقط یک تار مو از سرشون کم می‌شد باید چیکار می‌کرد؟ بی شک می‌مرد! بدون یادگار برادرش، بدون امانت خواهرش، بدون اون دوتا دلیل زندگیش، می‌مرد. نباید از خودش دورشون می‌کرد اما اگه کنار خودش پرپر می‌شدن چی؟ واقعاً راضی کردن دلش کار سختی بود، گرچه اگه منصرف هم می‌شد دیگه فایده‌ای نداشت؛ به فرهان و فرهاد قول داده بود. نمی‌تونست کاریش بکنه.
فرمون رو بیش‌تر توی دستش فشار داد تا شاید ذره‌ای از حرصش خالی شه. موبایلش رو در آورد و شماره‌ی نگار رو گرفت، بعد از سه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Imfwtmee

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/20
ارسالی‌ها
80
پسندها
6,018
امتیازها
20,578
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
نهال:

وای! ترکیدم بس که شکم خالیم رو با آب پر کردم؛ چرا غذاها رو نمیارن؟ این دیگه چه وضعشه؟ آوا و شایلی و مامان کنار هم نشسته بودن و معلوم نبود باز کله پاچه‌ی غیبت چه کسی رو بار گذاشته بودن. سمت راستم باباجون نشسته بود و سمت چپم یک صندلی خالی بود که جای نسیم بود؛ خیر سرش رفته بود دست‌هاش رو بشوره. مثل این‌که باز از طرف بهداشت اومده بودن دانشگاه، این خانوم باز جو زده شد و مثلاً داره نظافت رو رعایت می‌کنه. باباجون به طرز مشکوکانه‌ای ساکت بود و به جانمکی روی میز خیره بود؛ نمی‌دونم چی شد که یهو تغییر حالت داد. تو همین فکرها بودم که صندلی کناریم کشیده شد و نسیم روش جا گرفت؛ با دیدن میز خالی جلوش با اعتراض گفت:
- وای! هنوز غذاها رو نیاوردن؟ من خیلی گرسنه‌ام.
با دهن کجی رو بهش گفتم:
- منتظر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Imfwtmee

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/20
ارسالی‌ها
80
پسندها
6,018
امتیازها
20,578
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
نفس عمیقی کشیدم و بدون توجه به اعتراضات بقیه، محکم دستم رو کوبیدم رو میز که همه ساکت شدند و با تعجب نگاهم کردند؛ لبخند دندون نمایی بهشون زدم و شروع کردم:
- از اونجایی که خیلی دختر سر به زیر و حرف گوش کنی هستم، موافقت خودم رو مبنی بر این تصمیم اعلام می‌دارم.
آوا چپکی نگام کرد و جواب داد:
- اول این‌که، اعلام می‌دارم نه و اعلام می‌کنم. بعدش هم، معلومه که تو موافقت می‌کنی از تو اصلاً انتظار نداشتیم که بخوایی مخالفت کنی. موقعیت به اون مناسبی گیر میاری، از درس و دانشگاه هم که دوری، این سفر برای تنها کسی که سراسرش سوده، تویی نهال جان!
با اخم و اعتراض برای این‌که آوا این حقیقت شیرین رو‌به‌روم آورد رو به باباجون غر زدم:
- اِ باباجون نگاه کن چگونه به من اهانت می‌کنه؟ الان اگه من این حرف‌ها رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Imfwtmee

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/20
ارسالی‌ها
80
پسندها
6,018
امتیازها
20,578
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
****
راوی:

نهال داشت با دهانی باز به عمارت بزرگی که روبروش بود نگاه می‌کرد که نسیم دوباره بهش تذکر داد:
- نهال! ندید پدید بازی در نمیاری جلو جمع، شخصیت خودت رو هم حفظ می‌کنی! فهمیدی؟
نهال که از گیر دادن‌های خواهرش خسته شده بود، پوفی کشید و اعتراض کرد:
- فکر کنم تا الان صد و سی چهلمین باره که داری این‌ها رو یادآوری می‌کنی، نه؟
- خوبه این همه گوشزد می‌کنم، اینی! اگه گوشزد نکنم چی میشی؟
نگار داشت شلوارش رو که بر اثر پایین اومدن از ماشین، خاکی شده بود، تمیز می‌کرد و همزمان پرید وسط حرف‌شون:
- نمی‌خوایین تمومش کنین؟
این حرف باعث شد تا دخترها دیگه ادامه ندن. شش‌تایی به سمت عمارتی که بیش‌تر شبیه کاخ‌های شاهنشاهی بود، قدم برداشتن. هنوز چند متری با در ورودی فاصله داشتن که در باز شد و قامت فرهاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Imfwtmee

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/20
ارسالی‌ها
80
پسندها
6,018
امتیازها
20,578
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
نگار با خنده رو به نیلوفر گفت:
- خب انگار من هم دارم رو به فرتوتی میرم آخه پسرها رو یادم نیست و باید برام معرفی‌شون کنی.
نیلوفر با خوش‌رویی شروع به معرفی کردن پسرها کرد و کسی بجز نسیم متوجه نیش نهال که هر لحظه شل‌تر از قبل میشد، نبود. بعد از آشنایی بحث‌های متفرقه مثل همیشه وارد میدون شدن و درحال تاختن بودن، اما صحبت آقایون خیلی فراتر از یک بحث متفرقه‌ی همیشگی بود؛ فرهاد همون‌طور که شاهین رو مخاطب قرار داده بود، با اخم‌های درهمی که حتی یک لحظه هم دست از سرش بر نمی‌داشتن، پرسید:
- خب! با شیرین صحبت کردی؟
شاهین نیم نگاهی به نهال که شش دونگ حواسش اینجا بود ولی مثلاً برای رد گم کنی، دست‌هاش رو زده بود زیر چونه‌اش و محو مجسمه‌ای که ته سالن بود شده بود، انداخت و بعد از این‌که با تک سرفه‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Imfwtmee

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/20
ارسالی‌ها
80
پسندها
6,018
امتیازها
20,578
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
یک ساعتی گذشته بود، خانوم‌ها خیلی زود با هم مچ شده بودن و بدون توجه به اوضاع گرم صحبت‌های شیرین خودشون بودن، پسرها که مثل همیشه داشتن بین خودشون پنج‌تا آش یکی رو می‌پختن و فرهان هم داشت با تلفن صحبت می‌کرد؛ کسی حواسش نبود پس فرهاد می‌تونست سوالش رو مطرح کنه! سوالی که مثل خوره افتاده بود به جونش اما یک چیزی مانع پرسیدنش میشد. بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش، بالاخره دلش رو به دریا زد و صداش زد:
- شاهین؟
سرش رو برگردوند و جواب داد:
- بله؟
- ام... چیزه... میگم که... .
با توجه به من و منش با تعجب پرسید:
- چیزی شده؟
فرهاد سرش رو به نشونه‌ی منفی تکون داد، شاید می‌تونست صدای داد و فریادهای قلب بی‌قرارش رو از شاهین قایم کنه ولی خودش چی؟ خودش رو که نمی‌تونست گول بزنه؛ می‌خواست برای اولین بار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Imfwtmee

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/20
ارسالی‌ها
80
پسندها
6,018
امتیازها
20,578
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
البته به همه‌ی بچه‌ها آگاهی‌ها از قبل داده شده بود و این جلسه فقط برای آشناییت‌شون بود. بعد از این‌که صحبت‌های شاهین تموم شد، این‌بار فرهان مجلس رو دست گرفت:
- البته یک نکته‌ای رو باید متذکر بشم، اول قرار بود همتون باهم تهران رو ترک کنید ولی خب... یک سری تصمیماتی گرفته شد که قرار شد... .
سرش رو سمت آرشامی که از قبل این موضوع رو باهاش درمیون گذاشته بود، برگردوند و خیره بهش ادامه داد:
- قراره که آرشام و آرزو جان بمونن و بقیه‌تون به امید خدا راهی بشین.
زدن این حرف‌ها باعث شد خون راشا کامل به جوش بیاد، با چشم‌هایی که هر لحظه رگه‌های قرمز داخلش از عصبانیت بیش‌تر آشکار میشد و لحنی که سعی می‌کرد تندتر از اینی که هست نشه، رو به پدرش اظهار کرد:
- چی؟ آرشام و آرزو بمونن؟ یعنی چی بمونن؟... .
خون تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Imfwtmee

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/20
ارسالی‌ها
80
پسندها
6,018
امتیازها
20,578
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
- راشا داداش! اشکال نداره، تو اگه شرایطش رو نداری بمون! من میرم!
نورام با نیشگون عمیقی که یاشار ازش گرفت، آخ کوتاهی کرد و بعدش طبق نقشه مثل طوطی به حرف اومد:
- آخ! ولی... ولی آرشام تو... .
بعدش هم با ناراحتی و تعجب ساختگی به آرتین که تو بغل مادرش با اون چشم‌های سیاه و درشتش نظاره‌گر جمع بود، اشاره کرد و ادامه داد:
- بچه رو می‌خوایین چیکار کنین؟ خیلی خطرناکه!
آرشام سرش رو تکون داد و چیزی نگفت، نگاه مضطرب و سرگردان همه بین آرشام و برادر غد و مغرورش که حالا باید تصمیم گیری می‌کرد در چرخش بود؛ راشا اما، سکوت کرده بود و این همه رو نگران‌تر می‌کرد، دخترها منتظر نه گفتن و پسرها منتظر حرف متضادش بودن! نفس عمیقی کشید و با اخم‌هایی که بیش‌تر درهم کشیده شده بودن گفت:
- خیلی خب! همراه‌شون میرم!
بعد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Imfwtmee

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/20
ارسالی‌ها
80
پسندها
6,018
امتیازها
20,578
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
نهال:
جون! سفره رو نگاه! چه رنگارنگ! خدا بهشون بیش‌تر بده؛ همینه! پولدار باش و پادشاهی کن. روی میز همه چیز وجود داشت، از آب قرمز بگیر تا نوشابه کوکاکولا، مرغ، کباب، قورمه سبزی، آخ‌جون فسنجون، سوپ، ژله، ماست، دوغ، برنج، نون، جانونی، لیوان، قاشق، چنگال، حتی بشقاب هم بود! اَه! همون‌طور که داشتم با چشم‌های مشتاق غذاها رو برانداز می‌کردم که کدوم‌شون رو اول بخورم، باباجون خم شد و آروم دم گوشم گفت:
- چرا نمی‌خوری نهال جان؟ چیزی شده؟
سرم رو به طرفین تکون دادم و گفتم:
- نه باباجون! دارم تصمیم گیری می‌کنم که کدوم رو اول بخورم! شما نگران من نباش بسم الله بگو غذات رو شروع کن، هروقت بهت نیاز داشتم صدات می‌زنم!
با خنده باشه‌ای گفت و مشغول غذا خوردن شد؛ خب نهال جان، دست برسون! ام، خب... اول کباب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Imfwtmee

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/20
ارسالی‌ها
80
پسندها
6,018
امتیازها
20,578
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
با تعجب نگاهی به لا‌به‌لای درخت‌های بلندی که انگار تا سقف آسمون کشیده شده بودن، انداختم! چیزی مشخص نبود، حتماً خیالاتی شدم. شونه‌ای بالا انداختم و خواستم روم رو برگردوندم که احساس کردم شاخ و برگ‌ها و بوته‌هایی که که اون قسمت رو پوشونده بودن، تکون خوردن. آب دهنم رو با سر و صدا قورت دادم و یک قدم از لبه‌ی استخر فاصله گرفتم و به درخت‌های روبه‌روم نزدیک‌تر شدم. با دقت بیش‌تری به بوته‌ها زل زدم تا شاید بتونم چیزی پیدا کنم، اخم‌هام از تمرکز زیاد تو هم دیگه فرو رفته بودن و مردمک چشم‌هام همچنان منتظر پیدا کردن چیزی بودن که این‌بار با تکون‌های شدیدتر بوته‌ها کاملاً سوپرایز شدن و داشتن از حدقه در می‌اومدن. یا امام حسین! یا پنج تن! بهتون التماس می‌کنم؛ بذارین من این سفر کوفتی رو با آپشن‌های رایگانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا