• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان این معجون یک « تو » کم دارد | Imfwtmee کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Imfwtmee
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 59
  • بازدیدها 6,947
  • کاربران تگ شده هیچ

Imfwtmee

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/20
ارسالی‌ها
80
پسندها
6,014
امتیازها
20,578
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
تا سرم به بیرون آب رسید، بدون تعلل و با فشار هوا رو وارد ریه‌هام کردم. آخش! چقدر هوا خوب بودو من نمی‌دونستم. همین‌جور داشتم از دم و بازدمم لذت می‌بردم و متوجه اطراف نبودم که با صدای سرفه شخصی، هول شدم و با ترس و وحشت به پشت سرم نگاه کردم:
- ببخشید مزاحم تنفس‌های عمیق و لذت‌بخش‌تون میشم ولی... احساس نمی‌کنی دیگه باید خودت شنا کنی؟
بدون این‌که حرفی بزنم، فقط مثل گیج‌ها به چشم‌های سبز خوش رنگش که رگه‌های زرد داخلش، جذابیت‌شون رو دوچندان کرده بود، زل زدم. کمی پایین‌تر اومدم، بینی تقریباً کوچیک و لب‌های متناسب با فرم صورتش به همراه موهای خرمایی که رگه‌های طلایی درشون دیده میشد، به شدت به پوست برنزه‌اش می‌اومد. حواسم از چهره‌ی جذابش به وضعیت‌مون پرت شد؛ همچنان دست‌هاش دورم حلقه شده بود و باعث...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Imfwtmee

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/20
ارسالی‌ها
80
پسندها
6,014
امتیازها
20,578
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
هراسون دویدم سمت استخر و سعی کردم با چشم‌هایی که از ترس گشاد شده بود، اثری از موبایلم توی آب‌های سیاه استخر پیدا کنم، اما هرچی بیش‌تر گشتم، کم‌تر پیدا کردم. وای خدایا نه! این کار رو با من نکن؛ من کلی تو اون لعنتی از آوا و شایلی و نسیم فیلم دارم! کلی از گندکاری‌هاشون، کثافط کاری‌هاشون، سوتی‌هاشون اون داخله. اون گوشی سلاح روزهای سخت منه، ابزار تهدیدمه، می‌خوایی من رو خلع سلاح کنی؟ می‌خوایی از پشت خنجر بزنی؟ وای گور بابای شایلی و آوا و نسیم، من امشب کلی از این در و داف‌ها عکس گرفتم، حالا چه غلطی کنم؟ نه! باید برم دنبالش؛ به خاطر همسفرهام هم که شده باید برم موبایلم رو پیدا کنم! نفسم رو تو سینه حبس کردم و خواستم بپرم داخل که یکی از پشت منو کشید سمت خودش:
- چیکار می‌کنی دختر؟ مگه زده به سرت؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Imfwtmee

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/20
ارسالی‌ها
80
پسندها
6,014
امتیازها
20,578
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
آب دهنم رو با هر سختی و مشقتی که بود از گلوم که از شدت خشکی مثل آب و هوای کویر لوت شده بود، قورت دادم. قلبم داشت تو حلقم میزد، خودم از این آپشن‌های جدیدم که تازه رو شده بود تعجب کرده بودم. تاحالا تو همچین موقعیتی قرار نگرفته بودم؛ دستم رو کشیدم به صورتم تا کمی از حرارتش کم بشه، جرعت نمی‌کردم صاف صاف تو چشم‌هاش نگاه کنم گرچه فهمیده بودم قصد بدی نداره ولی بازم معذب بودم. داشتم همین‌طور با خودم کلنجار می‌رفتم که صداش رو شنیدم:
- اِم ببین خانومِ... .
سعی کردم با تک سرفه‌ای به خودم مسلط بشم و جوابش رو بدم:
- نهالم!
سرش رو تکون داد و خواست ادامه حرفش رو بزنه که اجازه ندادم:
- و ت... شما؟
یکی از ابروهاش رو انداخت بالا و سوالی نگام کرد؛ بدبخت فکر کنم تعجب کرد؛ الان با خودش میگه این اختلال شخصیتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Imfwtmee

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/20
ارسالی‌ها
80
پسندها
6,014
امتیازها
20,578
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
نگاه عاقل اندر سفیهی بهش انداختم و گفتم:
- آخه باهوش! کدوم آدم عاقلی اتو رو می‌ذاره تو آشپزخونه که تو رفتی اونجا دنبالش؟ باید بریم تو اتاق‌ها یا تو کمد و این‌جور چیزها دنبالش بگردیم، نه کابینت!
یکمی با تفکر بهم خیره شد و بعدش همون‌طور که سرش رو به نشونه‌ی تایید تکون میداد در کابینتی که باز کرده بود رو بست و بدون این‌که به روی خودش بیاره از آشپزخونه اومد بیرون و بدون توجه به من رفت سمت اتاق‌ها.
بدون این‌که از جام تکون بخورم حرکاتش رو زیر نظر داشتم؛ همون‌طور که دستگیره در یکی از اتاق‌ها رو می‌کشید پایین تا بازش کنه با اخم نگاهی بهم انداخت و نق زد:
- می‌خوایی تا آخر عمرت همین‌جوری مثل مجسمه‌ی ایستاده‌ی ابولهل وایسی من رو نگاه کنی؟
«ایش»ی کردم و بدون جواب دادن بهش رفتم سمت اون یکی اتاق. آروم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Imfwtmee

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/20
ارسالی‌ها
80
پسندها
6,014
امتیازها
20,578
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
با ذوق از بالا تا پایینش رو برانداز کردم، یک مانتوی جلوباز لیمویی تقریباً بلند که خطوط طوسی و سفید نامنظمی در قسمت نیم تنه‌اش کار شده بود و زیباییش رو دوچندان کرده بود؛ یه شال طوسی ساده هم که درست کنارش خیلی منظم قرار داده شده بود رو هم بیرون کشیدم تا تیپم رو کامل کنه. زیر مانتوی خودم یه تاپ بندی مشکی با طرح ساده‌ای پوشیده بودم و نیازی به عوض کردنش نبود. دستم رفت سمت مانتوم تا درش بیارم که نگاهم کشیده شد سمت این چشم چرون که داشت با یه ابروی بالا انداخته خیره و منتظر نگام می‌کرد؛ سرفه‌ی مصلحتی کردم تا شاید از رو بره و سرش رو برگردونه اما انگار نه انگار؛ پررو تر از این حرف‌ها بود و این رو میشد کاملاً از اون چشم‌های خوش رنگی که شرارت و خبیث بودن ازش می‌بارید، تشخیص داد. دست به سینه نگاهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Imfwtmee

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/20
ارسالی‌ها
80
پسندها
6,014
امتیازها
20,578
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
نمی‌دونم چقدر دویده بودم اما به شماره افتادن نفس‌هام نشون می‌داد که مسافت زیادی رو طی کردم. رفته رفته سرعتم داشت کم‌تر میشد و داشتم به یقین می‌رسیدم راه رو گم کردم که تابیدن نور از لابه‌لای شاخ و برگ درخت‌های روبه‌روم، کورسوی امید رو تو دلم زنده کرد؛ قدم‌هام رو تندتر کردم تا اون مسافت چند متری رو هم طی کردم و بالاخره عمارتی که در پِیِش کل این جنگل به اصطلاح حیاط رو دویده بودم، مقابلم پدیدار شد. همون‌طور که به خاطر دویدن زیاد نفس‌های عمیق می‌کشیدم دستم رو هم به زانوهام گرفته بودم تا کمی از خستگیم رو در کنم؛ چشم‌هام رو چرخوندم و یه دور به حیاط بزرگ‌شون که حالا جلوم بود نگاه کردم، استخری که چند دقیقه قبل داخلش افتاده بودم چندمتری باهام فاصله داشت. خواستم برم جلو تا ببینم موبایلم تو اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Imfwtmee

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/20
ارسالی‌ها
80
پسندها
6,014
امتیازها
20,578
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
با چشمانی منتظر به درگاه نگاه می‌کردم، درست همون لحظه، آرشام با چشم‌های متعجب، همراه با خدمتکار که راهنماییش می‌کرد از سالن خارج شد و همین‌که پاش به خارج از عمارت رسید، چهره‌ی منجمد و رو به افول من رو دید. یه نگاه به من و بعدش هم به خدمتکار انداخت، بعد از مکث کوتاهی دوباره نگاه پرسش‌گر و متعجبش رو سمت من برگردوند. انگار منتظر جواب بود؛ خب برادر من سوال رو بپرس که یک نفر جوابت رو بده دیگه! همین‌جوری سوال نکرده جواب می‌خواست. انگار از تو نگاهم فهمید چی تو دلم می‌گذره؛ سرش رو به طرف خدمتکارِ دم بریده که با کنجکاوی، منتظر ادامه ماجرا بود، برگردوند و با صدای بم و گیرایی که میشد تحکم و جدیت رو به وضوح درش حس کرد، اظهار کرد:
- شما می‌تونی بری!
خدمتکار با خجالت سرش رو پایین انداخت و به آرومی لب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Imfwtmee

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/20
ارسالی‌ها
80
پسندها
6,014
امتیازها
20,578
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
سرم رو بالا گرفتم و بعد از این‌که نفسم رو با فشار از ریه‌هام خارج کردم، به قسمتی از سالن که بابااینا درش حضور داشتن، گام برداشتم. بدون توجه به نگاه‌های خیره‌ی و پرسش‌گر مامان و آوا، با گام‌های شمرده، قدم برداشتم و مستقیم کنار باباجون جا گرفتم. می‌دونستم اگه الان شرایط مناسب بود کلی سین جیمم می‌کنن که کجا بودی؟ چرا نبودی؟ چرا ما نبودیم؟ چرا آن‌‌ها نبودند؟ و سوالاتی از این قبیل. خدا رو شکر انگار کسی به جز حذب خودی، متوجه غیبت نیم ساعته‌ی من نشده بود؛ نفس عمیقم رو با آسودگی بیرون فرستادم. مشغول دوره کردن اتفاقاتی که چند دقیقه قبل برام افتاده بود، شدم که با صدای خنده‌ی جمع به خودم اومدم؛ سرم رو بالا آوردم و به عمو فرهان نگاه کردم که داشت با لبخند روی لبش یه چیزایی تعریف و بقیه رو مجاب به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Imfwtmee

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/20
ارسالی‌ها
80
پسندها
6,014
امتیازها
20,578
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
نسیم همچنان داشت مثل وروره جادو برای باباجون حرف می‌زد:
- وای باباجون شما هم یه چیزی می‌گین آخه! پسرهاشون رو ندیدی؟ مخصوصاً اون یکی که تا آخر مهمونی، یک بار هم گره‌ی اخم‌هاش رو باز نکرد. آخه ما چطوری تحمل‌شون کنیم؟ بعدش هم، شما چطوری بهشون اعتما.... .
دیگه داشت پررو میشد؛ با لحنی که بخاطر عصبانیت، نرمشی درش وجود نداشت، پریدم وسط حرفش و با صدای جیغ جیغوم اظهار کردم:
- چی میگی تو واسه خودت؟ از وقتی که نشستیم تو ماشین هی... .
لحن و قیافه‌ام رو شبیه خودش کردم و همون‌طور که چشم‌هام رو چپول می‌کردم، ادامه دادم:
- این‌ها بداخلاق بودن، گوشش‌شون بزرگ بود، دست‌شون دراز بود، کج بودن، کوله بود، کوفت بود، درد بودن!
به لحن سابق خودم برگشتم و در مقابل چشم‌های روشن و تقریباً کشیده‌اش که حالا ردی از تعجب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Imfwtmee

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/20
ارسالی‌ها
80
پسندها
6,014
امتیازها
20,578
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
بالاخره بعد از چند دقیقه تصمیم گرفتم، ازش جدا بشم. باباجون بعد از این‌که سفارش‌های لازم رو کرد از اتاق بیرون و رفت و من‌هم به سمت مستراح قل خوردم.
****
راوی

شاهین همون‌طور که با یه دستش در اتاق رو می‌بست، با دست دیگه‌اش پیشو‌نیش رو آروم نوازش می‌داد تا شاید کمی از درد سرش رو تسکین بده. نفسش رو عمیق بیرون داد و با همون آشفتگی که کاملاً از حرکاتش نمایان بود، روی اولین پله‌ای که دنباله‌اش با گردش خاصی، طبقه‌ی بالا رو به پایین متصل می‌کرد، نشست. قرار بود امروز با دخترها بره خرید؛ با این‌که می‌دونست ای کار یه ریسک تقریباً بزرگه. اسدی بهشون گوشزد کرده بود که بچه‌ها تحت هیچ شرایطی در معرض عموم قرار نگیرن اما خب ا‌نگار دخترهای شاهین قانع بشو نبودن و بدون بار و بندیل جدید، راضی برای رفتن به این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا