- تاریخ ثبتنام
- 21/7/20
- ارسالیها
- 80
- پسندها
- 6,018
- امتیازها
- 20,578
- مدالها
- 9
سطح
11
- نویسنده موضوع
- #51
زدنِ همین حرف توسط راشا کافی بود تا لقمهای که قرار بود با لذت از گلوی شایلی پایین بره، توی گلوش بپره و باعث سرفههای مکررش بشه؛ راشا با لبهایی که یه مقدار رو به بالا متمایل شده بود، هدفونش رو در آورد و با دست دیگهاش درِ نوشابهی تک نفرهای که براش آورده بودن رو باز کرد و یه مقداری از محتویاتش رو داخل لیوان یکبار مصرفِ کنار دستش ریخت و با آرامش طرف شایلیی گرفت که از زور سرفههای شدید، رنگش به کبودی میزد. بلافاصله لیوان رو از دستش قاپید و بیمعطلی، محتویاتش رو سر کشید. راشا نگاه معناداری به غذای نصفه و نیمه شدهی مقابلش و بعدش هم به شایلی انداخت؛ اشارهی کوتاهی به نوشابه کرد و با توجه به بند اومدن سرفههای شایلی، زیر لب با کنایه گفت:
- گفتم که نوشابه هم بخور.
شایلی اما اون لحظه حاضر...
- گفتم که نوشابه هم بخور.
شایلی اما اون لحظه حاضر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش