مشاعره مشاعره با اشعار مهدی اخوان ثالث

[m.sina]

تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟
یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز
بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست

تو بگویی یا نگویی نشنود او جز صدای خویش
ماجراها گوید اما نقش هر کس را

می نگارد، یا می انگارد
بیش تر با طرح و رنگ ماجرای خویش

 

[بَهآرنارنج]

تو بگویی یا نگویی نشنود او جز صدای خویش
ماجراها گوید اما نقش هر کس را

می نگارد، یا می انگارد
بیش تر با طرح و رنگ ماجرای خویش

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها
دلم تنگ است

بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
دراین ایوان سرپوشیده

 

[m.sina]

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها
دلم تنگ است

بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
دراین ایوان سرپوشیده

های نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ
های نپریشی صفای زلفکم را دست
و آبرویم را نریزی دل ای نخورده م**س.ت
لحظه ی دیدار نزدیک است

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[بَهآرنارنج]

های نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ
های نپریشی صفای زلفکم را دست
و آبرویم را نریزی دل ای نخورده م**س.ت
لحظه ی دیدار نزدیک است

تو چه دانی که پسِ هر نگهِ ساده من…
چه جنونی
چه نیازی
چه غمی ست؟​

 

[m.sina]

تو بگویی یا نگویی نشنود او جز صدای خویش
هی فلانی زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی‌خواهی

 

[فلورا.]

تو بگویی یا نگویی نشنود او جز صدای خویش
هی فلانی زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی‌خواهی

یا پریزادی چمان سرمست
در چمنزاران پاک و روشن مهتاب می بیند
روشنیهای دروغینی
کاروان شعله های مرده در مرداب!

 

[m.sina]

یا پریزادی چمان سرمست
در چمنزاران پاک و روشن مهتاب می بیند
روشنیهای دروغینی
کاروان شعله های مرده در مرداب!

با نگاهی که شب دوش اشارت کردی
به خدا بو و نبودم همه غارت کردی
شعر و شور و دل دیوانه و ازردگیم
همه را بسته زنجیر اسارت کردی

 

[فلورا.]

با نگاهی که شب دوش اشارت کردی
به خدا بو و نبودم همه غارت کردی
شعر و شور و دل دیوانه و ازردگیم
همه را بسته زنجیر اسارت کردی

یاد ایام شکوه و فخر و عصمت را
می سراید شاد
قصه ی غمگین غربت را
هان ، کجاست!

 

[m.sina]

یاد ایام شکوه و فخر و عصمت را
می سراید شاد
قصه ی غمگین غربت را
هان ، کجاست!

تو را با غیر میبینم صدایم در نمی اید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی اید

 

[فلورا.]

تو را با غیر میبینم صدایم در نمی اید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی اید

در دل من همه كورند و كرند

دست بردار ازین در وطن خویش غریب

قاصد تجربه‌های همه تلخ

با دلم می‌گوید!