کوییدیچ تیم اسلیترین و هافلپاف

  • نویسنده موضوع A.Hamzeh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 38
  • بازدیدها 1,549
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Ms.Azar

مدیر بازنشسته تالار خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
23/10/19
ارسالی‌ها
942
پسندها
4,916
امتیازها
22,873
مدال‌ها
20
سن
22
سطح
12
 
  • #21
جاستین(هافلپاف)
من که جام مشخصه دیگه،کنار دروازه خوشگلم وایستادمو جلوی ضربه‌های این اسلایترینی‌هارو می‌گیرم و یه کار دیگه که به جز یه نفر کسی از اون خبر نداره.
من هروقت که تیممون گل میزد چوب دستی گلمو به کوچولو بیرون می آوردم و براشون کاغذ رنی‌های خوشگل میریختم این‌ها که خبر نداشتن تعجب می‌کردن که اینا از کجا میاد ولی هگلا که اصلا متوجهونم نشد که نشد بس که وادی رو اذیت می‌کرد .
ای دل غافل این لی‌لی که از کنارم رد می‌شد فهمید و با دهان باز داشت منو نگاه می‌کرد بیچاره بچم تا حالا منو اینجوری ندیده بود ،منم برای تایید دیده هاش یه باد ملایم لایِ موهاش فرستادم که همراه با اون دهن بازش چشاشم از کاسه در بیاد.
خخخخخخ لی‌لیم که تعادل ندارن یهو شروع به تشویق کردنم می‌کنه اماهیچ کس دلیل اصلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ms.Azar

| TEAR |

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
16/7/20
ارسالی‌ها
1,917
پسندها
25,808
امتیازها
51,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • #22
هلگا هافلپاف

با پوزخند به کویینی و تینا که داشتن حرص میخوردن خیره شدم و گفتم:
- حرص نخورین کوچولو ها پوستتون چروک میشه.
تینا حمله کرد سمتم ولی منم رفتم کنار بچه ها وایسادم. از اونجا که دوتا گل جلو بودیم همه با نظم یه جا وایساده بودیم. جاستین دروازه بود، دفاع ها جلوی جاستین، من و نیفادورا جلوی دفاع ها، سدریک هم جلوی ما. همه روی جارو هامون خم شده بودیم و با خونسردی و پوزخند به اسلایدرینی ها نگاه میکردیم. تینا توپ رو گرفت و با سرعت اومد سمت ما ولی نیمفادورا رفت سمتش و با یه حرکت توپ رو گرفت. بهم اشاره کرد: هلگا تو بچسب به من و با من هماهنگ حرکت کن. وقتی رسیدیم جلوی دروازه جدا میشیم و من توپ رو پرت میکنم برات.
سرمو تکون دادم و رفتم چسبیدم بهش. سدریک یکم عقب تر از ما بود. وقتی رسیدیم جلوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : | TEAR |

Zarlasht A

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/4/20
ارسالی‌ها
334
پسندها
3,968
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • #23
نیمفادورا تانکس:

لرد با سردرگمی گفت:
- خب... مجبوریم بدون دلوروس و تینا بازی رو ادامه بدیم!
اسلایدرین‌ها دادشون به هوا رفت، ذوق مرگ شدم چه خوب، دو بازیکن کم‌تر. بهتر از این نمی‌شد.
لرد که کلافه به نظر می‌رسید و از کله کچلش دود بلند می‌شد وای نه فکر کنم اون گوش بود که دود ازش بلند می‌شد، نه دماغ بود حالا هرچی... .
- سکوت، با این حرفش سالن در سکوت و آرامش فرو رفت، انگار نه انگار که چند دقیقه قبل، اینجا جنگی بود واسه خودش. یهو زدم زیر خنده، همه نگاه‌ها به من بود و منم خودمو کنترل نمی‌تونستم. یهو همه‌ی ساکت از خنده ترکید.
برگشتم که ولدی رو نگاه کنم، اوه مای گاد! نه یعنی اوه خدای من!
ولدی کجاست این کیه؟ چرا قرمزه؟ وای دود ازش بلند میشه، نکنه آتیش گرفته. چرا شبیه لرده؟ نه صبر کن این که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zarlasht A

| TEAR |

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
16/7/20
ارسالی‌ها
1,917
پسندها
25,808
امتیازها
51,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • #24
هلگا هافلپاف

با بغض به سدریک بیخیال و نیمفادورا که هرهر میخندید خیره شدم و بی توجه بهشون رفتم کنار جاستین. جاستین رو خیلی دوست داشتم. پسر خوب و آرومی بود و جای داداشمو گرفته بود. با لبخند گفت:
- هلگا ناراحت نشو. نیمفادورا رو که میشناسی. تا مورچه میبینه میزنه زیر خنده.
یه کوچولو مونده بود اشکام بریزه روی صورتم:
- نیمفادورای بووق رو کاری ندارم، سدریک چی؟؟
سکوت کرد. اشک هام روون شد و حمله کردم. حین حمله دراکو اومد کنارم و گفت:
- شرمندتم هلگا. بخدا از قصد نخوردم بهت.
لبمو گاز گرفتم:
- عیبی نداره دراکو.
و با قاپیدن توپ از یکی از بچه های اسلایدرین رفتم سراغ کویینی. توپ رو از فاصله خیلی زیادی پرت کردم سمت دایره. همه جا رو سکوت گرفت. و... هافلپافیا چنان بالا میپریدن انگار برنده کل سالهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : | TEAR |

talaved

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
19/4/20
ارسالی‌ها
138
پسندها
5,594
امتیازها
20,913
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • #25
لی لی اوانز پاتر
خودم از لا به لای جمعیت رد کردم و به هلگا رسیدم
که داشت جاستین و سدریک نگاه میکرد
اوه اوه اوه فکرشو خریدارم :458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d:
، سریع برگشتم سمت هلگا
با داد گفتم:
بیشعور احمق کی بهت اجازه داد سقوط کنی هاان؟!:461:
نمیگی اگه مردی کی میخواد حلوا بده:461:
اصلا امروز یکشنبه است
کی یکشنبه میمیره بوووق
نمیگی من کار دارم نمیتونم بیام تشیح جنازت میمون بی شعور موز خور:smash2: چرا حواست رو جمع نکردی:p3o-45:
نمیگی سدریک بی زن از دنیا میرفت:22:
اصن نمیگی سدریک بی تو دق میکنه سقط میشه بعد ما حال نداریم دوباره حلوا بخوریم:77:
 
آخرین ویرایش
امضا : talaved

| TEAR |

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
16/7/20
ارسالی‌ها
1,917
پسندها
25,808
امتیازها
51,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • #26
هلگا هافلپاف

پوکر به لی‌لی خیره شدم. دختره ی دیوانه. منو خیلی شیک شست پهن کرد روی بند. بلند جواب دادم:
- لی‌لی به جاستین میگم رازت رو هااا.
بعدشم دوست داشتم سقوط کنم. سدریک خان که ولش کنی ده تا ده تا زن میگیره.
ایندفعه سدریک پوکر و لی‌لی با لبخند کج بهم نگاه کردن. جاستین Ms.Azar ~ S.A ~ دم گوشم مثل بلبل گفت:
- رازش چیه؟ رازش چیه؟ هلگایی جونِ جاستین بگو رازش چیه؟
دستشو نیشگون گرفتم و به وولدمورت زل زدم. داشت کله کچلش رو میخاروند و به وراجی های نیمفادورا گوش میداد. دراکو اومد کنارم وایساد و دستمو گرفت:
- هلگا خوبی؟
لبخند زدم:
- بهله.
زخم پشت سرم رو یکم فشار داد و گفت:
- خوبه خون نمیاد
اوهومی کردم و سرمو گذاشتم روی شونه اش. سدریک NARGES-S Narges85 چپ چپ بهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : | TEAR |

talaved

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
19/4/20
ارسالی‌ها
138
پسندها
5,594
امتیازها
20,913
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • #27
لی لی اوانز پاتر
بلخند کجی به هلگا زدم
که میخوای حرص مکو در بیاری نخیر خانم شتر درخواب بیند پنبه دانه:458149-2e0df5ba9e7ed867450b1a5ac2956e3a:
روبه هلگا بلند گفتم:
اگه منظورت همون رازه مسخره ایه که خودت توی ذهنت ساختیش لازم نیست فقط به جاستین بگی دادش بزن چون جک باحالیه
:458149-2e0df5ba9e7ed867450b1a5ac2956e3a::458057-f4fa16f5fbd0d3eef2cfe92856ea944e:
و در ضمن تو چیز خوردی که دوست داشتی بیفوتی اول باید به من میگفتی بیتریبت:458161-a8d3a06c34691a30a2bfca12caac7f3e: تازه اگر من اجازه صادر میکردم اونموقع تو حق داشتی بیوفتی اوکی؟
:458167-d89ed67830efef3653fce584f5cd5ea6:
و درضمن هلگا خودتو به اون راه نزن دیگه همه میدونن سدریک واسه تو میمیره مگه نه بچه ها؟
و با جواب مثبت همه روبه رو شدم:105:
 
امضا : talaved

| TEAR |

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
16/7/20
ارسالی‌ها
1,917
پسندها
25,808
امتیازها
51,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • #28
هلگا هافلپاف

نیشم تا بناگوش وا بود. ووووای منو این همه خوشبختی محاله، محاله. جیگیلی جیگیلی اخماتو وا کن جیگیلی. دراکو و جاستین با دیدن قیافم زدن زیر خنده. دراکو کنار گوشم گفت:
- هلگا نیشتو ببند الان سدریک فکر میکنه شوهر ندیده و ترشیده ای.
با خنده گفتم:
- مگه نیستم؟
و پرواز کردم سمت مدافع اسلایدرین و توپ رو ازش قاپیدم. چشمکی نثار دراکو کردم که با سرعت اومد طرفم. همونطور که منتظر بودم برسم به حلقه، بلند داد زدم:
- لی‌لی عاشق پیشه ی جاستینِ. شبا بخاطرش گریه هم میکنه.
همه جا رو سکوت گرفت. ریز ریز خندیدم و توپ رو پرت کردم سمت حلقه که تلپ، ازش رد شد و افتاد پایین. با جارو کله ملق خوشگلی زدم و به سدریک که چشاش برق میزد نگاه کردم. ماااااچ، اه اه لپم خیس شد. با چندش دستمو کشیدم روی لپ خیسم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : | TEAR |

talaved

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
19/4/20
ارسالی‌ها
138
پسندها
5,594
امتیازها
20,913
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • #29
لی لی اوانز پاتر
این رو به هلگا گفتم و جاروم رو ظاهر کردم و به سمت هلگا رفتم یکم ترسید و خودش رو عقب کشید بالاخره به حای گاهی که میخواستم رسیدم
رو به بچه ها کردم و گفتم:
هلگا راست میگه
من جاستین رو دوست دارم(برقی‌که چشمای حاستین داشت کاملا معلوم بود ولی محلی بهش ندادم)
اما هلگا خیچوقت نفهمید که من جاستین رو به چه عنوانی دوست دارم
من حاستین رو به عنوان برادرم دوست دارم! چون اون خیلی جاها به من کمک کرده
هلگا وسط حرفم پرید و گفت:
اِه حدی پس چرا واسش گریه میکنی؟:458169-5db1ce8519c87750aae1683bfe2ec3b8:
_ هلگا تو کاملا درست میگی من شده که چند بار واسه جاستین گریه کنم
اما اگر که یکم دقت کنی و یادت بیاری اون گریه ها فقط زمانی بوده که جاستین تو کوییدیچ آسیب میدید خب من حق دارم نگران برادرم بشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : talaved

| TEAR |

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
16/7/20
ارسالی‌ها
1,917
پسندها
25,808
امتیازها
51,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • #30
هلگا هافلپاف

میدونستم لی‌لی الکی میگه برای همین تا چشمم به جاستین ناراحت خورد، جوش آوردم و گفتم:
- پس چرا موقع ای که جاستین به چوچانگ برای رفتن به مهمونی پیشنهاد داد تو ناراحت شدی؟ پس چرا عکس جاستین رو میگرفتی بغلت و هی از روی عکس بوسش میکردی؟ پس چرا با خودت حرف میزدی و میگفتی یعنی میشه جاستینم عاشق من باشه؟ هان هان هان؟
جا خورد. زیرلب زمزمه کرد:
- اینا رو از کجا میدونه؟؟
بعد از چند دقیقه سکوت یهو جیغ زد:
- اره اصن عاشق جاستینم. خیلی دوسش دارم.
و دویید بیرون. جاستین فکر کنم در افق محو شد. بچم الان ترک بر میداره. از ناراحتی اومدی به شادی بعد رفت ناراحتی بعد دوباره شادی. مثل سرما گرمای چینیاست که ترک برمیدارن. نیمفادورا اومد سمتم و توپ رو پرت کردم برام، منم زود گرفتمش و گل، چهارتا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : | TEAR |
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا