شاعرغیرپارسی اشعار واهه آرمن

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع سَنا
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 16
  • بازدیدها بازدیدها 439
  • کاربران تگ شده هیچ

سَنا

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,049
پسندها
27,805
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #11
گفته بودی
هر وقت که شعر می نویسی
"دوستم بدار"
نمی دانم
از این همه شعر نوشتن است که
دیوانه وار دوستت دارم
یا از این همه دوست داشتن

که دیوانه وار شعر می نویسم...
 
امضا : سَنا

سَنا

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,049
پسندها
27,805
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #12
ابرها را
در سطرِ اول
به باد می دهم
و آفتاب را
برای تابیدن در شعری دیگر
کنارم گذارم
برای نوشتنِ شعریِ ناب
درباره رنگین کمان
چیزی لازم نیست
جز تکه ای کاغذ
و سیاهیِ چشم هایِ زنی
که نمی ترسد از تنها ماندن
و پیر شدن

در شعر!
 
امضا : سَنا

سَنا

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,049
پسندها
27,805
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #13
کاش هرگز تو را نمی دیدم
آن وقت
نه بغضی در گلویم بود
نه دل شدگی

و نه مشتی شعر...
 
امضا : سَنا

سَنا

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,049
پسندها
27,805
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #14
تنهایی را
در کنار کسانی که
تنهایی را دوست دارند

بسیار دوست دارم...
 
امضا : سَنا

سَنا

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,049
پسندها
27,805
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #15
سکوت کردم
خنده‌اش گرفت

به یاد ندارم
راه‌هایی را که پیموده‌ام
درهایی را که کوبیده‌ام
و غزل‌هایی را که سروده‌ام

سکوت کردم
به گریه افتاد

به یاد دارم هنوز
راه هایی را که نپیموده‌ام
درهایی را که نکوبیده‌ام
و غزل هایی را
که برای او

نسروده‌ام
 
امضا : سَنا

سَنا

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,049
پسندها
27,805
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #16
هیچ کس
او را
که در دوردست ایستاده است
بهتر از من
نمی بیند

و هیچ کس
او را
که در کنارم قدم می زند
بیش تر از من

گم نمی کند.
 
امضا : سَنا

سَنا

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
تاریخ ثبت‌نام
1/6/20
ارسالی‌ها
6,049
پسندها
27,805
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #17
بیدار شدم
پس از نیمه‌شب
در کوچه
زیر یک بوتۀ یاس
تمام دنیا به خواب رفته بود

در اتاق من
خدا و شیطان
گفت‌وگو می‌کردند

صدای یکی
شبیه ریزش باران بود بر خاک

صدای دیگری

شبیه ریختن مشتی خاک در چاه
 
امضا : سَنا

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا