متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 19,023
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #181
نسیم ملایمی زیر پیراهنی که دکمه‌هایش را باز گذاشته بود لغزید و تنش را قلقلک داد.
- ظاهراً شاهزاده دیشب فراری بوده!
با تک خنده نگاهی به ساترِن (Saturn) در آن لباس راحت و آزاد انداخت و گفت:
- خفه شو!
ساترن بی‌خیال شانه‌هایش را بالا انداخت و اضافه کرد:
- می‌گفتی ماهم خوشحال می‌شدیم همراهیت می‌کردیم... .
بعد با طعنه‌ای که باعث شد لبخند کجی به لب بزند ادامه داد:
- مخصوصاً وقتی که بانوی محترمی رو نجات دادی!
- اووو، من واقعاً دوست داشتم اونجا باشم آیـکان.
به لب‌های آویزان تارین (Tarin) نگاهی انداخت و شمشیری از روی میز سه‌پایه‌ایی که آنجا بود برداشت و لب‌زد:
- اونقدرا هم هیجان‌انگیز نبود.
تارین با آرنجش ضربه آرامی به پهلوی ساترن وارد کرد و با خنده‌ایی معنی‌دار روبه او گفت:
- ما می‌اومدیم برات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #182
مبارزات شده بود تمام زندگیش. عاشق شمشیرزنی بود وقتی که آفتاب پوستش را نوازش می‌کرد و صدای برخورد شمشیر ها او را به وجد می‌آورد.
در پی مبارزات با ساترن و تارین گاهی صحبت‌هایشان اوج می‌گرفت و باهم حرص می‌خوردند یا صدای خنده دورگه‌شان بلند میشد.
غرق در فکر بازگشت گرالد و آن دختر که گردنبند مادرش را داشت بود که اصلاً نفمید که کی صدایش زدند و کی به کسی که صدایش زد حمله کرد.
- شاهزاده آیک‍... .
با صدای لطیف و آرام دختری که صدایش زد سریع برگشت و شمشیر را زیر گلویش گذاشت. نفس نفس میزد و به چشمان قهوه‌ایی روشن دختر که در زیر نور آفتاب صبح می‌درخشید خیره شد.
- آیکان!
صدای محکم تارین باعث شد اخم ریزی بکند و شمشیر را از روی گلوی دختر بردارد. شمشیر را پایین آورد که با دیدن خون شفافی که از گلوی دختر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #183
باز خندید، چه فکرهایی می‌کردند. روی چمن‌ها دراز شد و دستانش را زیر سرش گذاشت. تارین و ساترن هم جلو آمدند و کنارش نشستند. ساترن نیم نگاهی به پشت سرش کرد و گفت:
- هنوز داره نگاهت می‌کنه!
هه! چیزی نگفت.
- میگم آیکان؟
چشمانش را باز کرد و مستقیم به تارین که سمت راستش نشسته بود زل زد.
- گرالد برای رسیدگی به چی رفته؟
ساترن حرفش را تأیید کرد و درحالی‌که دستش را زیر چانه‌اش می‌کشید مشکوک گفت:
- برای منم سؤال شد.
نفس عمیقی کشید و باز چشمانش را بست. حتماً متوجه شده بودند که این روزها نه تنها حال او خوب نیست بلکه متوجه اتفاقات غیر منتظره‌ایی هم شده بودند. بدون هیچ تغییری در صدایش آهسته گفت:
- خودتون بهتر می‌دونید.
ساترن: آره؛ ولی تعجب کردیم!
چینی به پیشانی‌اش داد.
- از چی؟
تارین: آیکان برای این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #184
جای خالی روی دیوار که باید تابلوی پادشاه ماه بعدی را می‌گذاشتند خالی بود و این بیشتر روی قلبش سنگینی می‌کرد و غم تلخی که روی روحش چنبره زده بود را بیشتر به رخش می‌کشید. شانه‌هایش پایین افتاد و سیب گلویش بی امان بالا و پایین میشد. جوشش اشک دیدش را تار کرد. خاطراتی که یکی‌ پس از دیگری به ذهنش بی رحمانه حمله می‌کرد سنگینی این دریای غمش را بیشتر ‌کرد. دیگر نمی‌توانست جلوی خودش را بگیرد و بی‌خیال این روزهایش را سپری کند! به سیل اشک ‌هایش اجازه باریدن داد.
اولین اشک از گونه‌اش سرخورد و پایین غلتید. دومین و سومین هم راهشان را باز کردند و از زاویه فکش غلت می‌خوردند و پایین می‌ریختند. بعد تمام صورتش خیس شد ‌و قلبش دیگر نای کوبیدن به سینه‌اش را نداشت. دستش که از عصبانیت و اندوه می‌لرزید را بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #185
- اینطور گشتن توی قصر...(سرش بالا آمد و نگاهی به نیم تنه‌اش کرد و چشمانش روی عضلات و ماهیچه‌های دستش چرخید و باز سرش را پایین انداخت)...اصلاً خوب نیست!
از کار مادرش خنده‌اش گرفت. از داخل دهانش گونه‌اش را گزید تا نخندد. از جایش بلند شد و خواست لباس دیگری را به تن کند که همان دقیقه در به صدا در آمد و دختری با موهای قهوه‌ایی روشن وارد شد. چشمانش گشاد و دستش که برای پوشیدن لباس بالا آمده بود خشک شد! دختر تعظیمی کرد و تا سرش را بلند کرد و او را که دید متقابلاً چشمانش گرد شد. چند ثانیه بهم خیره بودند که دختر خواست چشمانش را بردارد؛ ولی با دیدنش لحظه‌ایی ایستاد.
تازه به خودش آمد و با یه حرکت لباس را تنش کرد و سه دکمه انتهای آن را بست و سر جایش نشست.
مادرش چشم غره‌ایی به او که هنوز دکمه‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #186
نارویک دقیقاً روبه‌رویش قرار داشت!
مطمئن بود که سکوت مادرش نشانه تعجب اوست، که چرا در این باره نظری نمی‌دهد. پوزخندی زد.
باید چیزهایی هم باشد که مطابق خواست ملکه پیش نرود؛ وگرنه که بازی که مادرش راه انداخته بود مزه‌ایی نمی‌داد! دندان قروچه‌ایی کرد و به نارویک خیره شد. قرار بود یک دختر لوس را مدتی تحمل کند؟ هر روز او را ببیند؟ ناز کردن‌هایش را تماشا کند؟! حتی نمی‌خواست لحظه دیگری آنجا باشد و به این موضوعات فکر کند. آب درون لیوان را یک نفس سر کشید و آن را روی میز گذاشت و با یه ببخشید از جایش بلند شد. نزدیک در بود که صدای مخملیه نارویک در کنار گوشش زمزمه کرد:
- شاهزاده!
روبه‌روی در ایستاد. فاصله نسبتاً کمی با آنها نداشت؛ ولی چطور صدای نارویک را زیر گوشش حس می‌کرد؟ زیاد به این دختر عزیز کرده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #187
- بله، برادر من به دلیل شمشیر زهرآلودی بسیار زخمی و چند ماهی هست که در بستر اتاقش خوابیده و توان انجام دادن کاری را ندارد.
بی‌ادبی بود؛ ولی این چه ربطی به او داشت؟
- و این چه ربطی به من دا... .
- آیـکان.
صدای هشدار گونه مادرش او را از زدن حرفش وا داشت، این روزها به اسمش که این‌گونه از دهان مادرش خارج میشد عادت کرده بود. رد اشکی که از چشمان دختر منعکش شد اخمانش را بیشتر درهم فرو برد. نفس عمیقی کشید تا بیشتر روی حرف‌هایش تسلط داشته باشد.
- ه‍َ...هر پزشکی که...(چشمانش را در اتاق گرداند)
معاینش کرده متوجه نوع زهر نشده.
کمی خندید. نکند فکر کرده او پزشک است؟ حوصله‌اش به اندازه کافی سر رفته بود و از آن بدتر وقت این حرف‌ها را نداشت. برگشت تا برود که نارویک با سرعتی وصف نشدنی خودش را به او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #188
- خودم اینو می‌دونم... .
کمی خم شد تا هم قدش شود. الان روبه‌روی صورتش بود و چند میلی‌متری با آن فاصله داشت. نارویک که انتظار این حرکت را نداشت جا خورد و آب دهانش را قورت داد. بی توجه به نزدیکی‌اش اضافه کرد:
- ولی تو چی؟ می‌دونی چطور ازش استفاده میشه؟!
ناگهان ابروهایش درهم رفت.
- منظورتون چیه؟
اشک‌هایش بند آمده بود و حال به او خیره بود. پوزخندی زد و به جام در دستش اشاره کرد:
- بهتر بود قبل از اینکه به خاطر این، انقدر به زحمت بیفتی کمی راجع بهش تحقیق می‌کردی.
نارویک درستی در موهای قهوه‌ایی‌اش که عجیب با چشمانش هم رنگ بود و او را زیبا‌تر نشان می‌داد کشید و گفت:
- ایشون گفتن شما می‌تونید به من کمک کنید!
بدون مکث پاسخش را داد تا بیشتر دچار سوءتفاهم نشود.
- پس بهتره باز بری و از ایشون بپرسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #189
الان هم نارویک بدون دانستن آن آب چشمه را هدر داده بود و این کارش بدون شک مادرش را عصبی می‌کرد؛ چون او این را توهین به مقدسات‌‌شان تعبیر می‌کرد. مادرش نگاه تند و تیزی به نارویک انداخت. برای او که فرقی نداشت! پیش چشمان غم‌زده نارویک و خشمگین مادرش جلو رفت و جام آب را برداشت. دست پهن و مردانه‌اش را روی دست بسیار ظریف نارویک گذاشت و دست مشت شده‌اش را گرفت. نارویک از این کارش‌ نهایت تعجب را کرد.
حتی مادرش هم نمی‌توانست صحبت کند. مشت او را باز کرد و جام را در دستش گذاشت. با اینکه به او نگاه می‌کرد؛ ولی انگشتانش دور پایه جام پیچید و آن را گرفت. اصلاً به نارویک که به او خیره بود نگاه نکرد. همانطور که با دست راستش دست نارویک را گرفته بود، دست چپش را بالا برد و در جایی که آب ریخته بود نگه داشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #190
نارویک دسته‌های مبل را در دستش فشرد و خودش را کمی به جلو مایل کرد و گفت:
- چه اتفاقی افتاده؟
انگار می‌خواست با فشردن دسته مبل، لرزش خفیف دستانش را پنهان کند! باز به گونه مادرش ضربه زد و متفکر گفت:
- فکر کنم بیهوش شده.
گرالد سریع به حرف آمد:
- پزشکو خبر کنم؟
با سر حرفش را رد کرد.
- نه.
نارویک از جایش پرید و با تکیه بر میز خودش را آرام به او رساند. وقتی کنار مادرش قرار گرفت مچ دستانش را بالا آورد و کمی مالشش داد و بعد مچ دستش را جلوی بینی مادرش گذاشت. گیج و منگ به کارهای نارویک زل زده بود که چشمان مادرش کم‌کم باز شد. تند گفت:
- مادر، مادر صدای منو می‌شنوید؟
مادرش بعد از اینکه به خودش آمد چشمانش را در اتاق گرداند تا موقعیت را درک کند.
نارویک: حالشون خوبه! به خاطر شک زیاد فشارشون افتاده و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا