- ارسالیها
- 478
- پسندها
- 7,199
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #181
نسیم ملایمی زیر پیراهنی که دکمههایش را باز گذاشته بود لغزید و تنش را قلقلک داد.
- ظاهراً شاهزاده دیشب فراری بوده!
با تک خنده نگاهی به ساترِن (Saturn) در آن لباس راحت و آزاد انداخت و گفت:
- خفه شو!
ساترن بیخیال شانههایش را بالا انداخت و اضافه کرد:
- میگفتی ماهم خوشحال میشدیم همراهیت میکردیم... .
بعد با طعنهای که باعث شد لبخند کجی به لب بزند ادامه داد:
- مخصوصاً وقتی که بانوی محترمی رو نجات دادی!
- اووو، من واقعاً دوست داشتم اونجا باشم آیـکان.
به لبهای آویزان تارین (Tarin) نگاهی انداخت و شمشیری از روی میز سهپایهایی که آنجا بود برداشت و لبزد:
- اونقدرا هم هیجانانگیز نبود.
تارین با آرنجش ضربه آرامی به پهلوی ساترن وارد کرد و با خندهایی معنیدار روبه او گفت:
- ما میاومدیم برات...
- ظاهراً شاهزاده دیشب فراری بوده!
با تک خنده نگاهی به ساترِن (Saturn) در آن لباس راحت و آزاد انداخت و گفت:
- خفه شو!
ساترن بیخیال شانههایش را بالا انداخت و اضافه کرد:
- میگفتی ماهم خوشحال میشدیم همراهیت میکردیم... .
بعد با طعنهای که باعث شد لبخند کجی به لب بزند ادامه داد:
- مخصوصاً وقتی که بانوی محترمی رو نجات دادی!
- اووو، من واقعاً دوست داشتم اونجا باشم آیـکان.
به لبهای آویزان تارین (Tarin) نگاهی انداخت و شمشیری از روی میز سهپایهایی که آنجا بود برداشت و لبزد:
- اونقدرا هم هیجانانگیز نبود.
تارین با آرنجش ضربه آرامی به پهلوی ساترن وارد کرد و با خندهایی معنیدار روبه او گفت:
- ما میاومدیم برات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.